«ذبیح لرستان» از خاطرات سرلشکر خلبان چاغروند میگوید
به گزارش خبرنگار نوید شاهد، کتاب «ذبیح لرستان» به زندگینامه و خاطرات شهید سرلشکر خلبان غلامرضا چاغروند میپردازد. مهرداد رضاییفر، این کتاب را بر اساس مصاحبه با دوستان، آشنایان، فرماندهان، همرزمان، خانواده و تیم تفحص شهید چاغروند و در قالب مصاحبههای تاریخ شفاهی نوشته است.
این کتاب در هفت فصل (فلک) با عنوانهای «شهید سرلشکر خلبان غلامرضا چاغروند به روایت فرماندهان»، «شهید سرلشکر خلبان غلامرضا چاغروند به روایت پیشکسوتان پرواز، همرزمان و دوستان»، «شهیدسرلشکر خلبان غلامرضا چاغروند به روایت عاشقان پرواز و خلبانهای جوان»، «شهید سرلشکر خلبان غلامرضا چاغروند به روایت خانواده»، «شهید سرلشکر خلبان غلامرضا چاغروند به روایت سه بانوی هموطن»، «شهید سرلشکر خلبان غلامرضا به روایت ناظران و پزشک تیم تفحص» و «شهید سرلشکر خلبان غلامرضا چاغروند به روایت خبرگزاریهای بینالمللی» تدوین شده است.
در صفحه 195 این کتاب میخوانیم: «پیکر این خلبان ایرانی یک عصر و شب بیرون مانده بود. فردای آن شب حدود ساعت 10 پدرم میرود که قبری بکند و این خلبان را دفن کند. پدرم میگفت: «من پیکر خلبان را میدیدم که روی زمین صاف زیر آفتاب مانده است. کمتر از 24 ساعت از شهادتش گذشته بود. رفتم قبر کندم که این پیکر را دفن کنم، اما یک خودروی جیپ عراقی با یک افسر و جند سرباز آمدند و گفتند: چه کار میکنی؟ گفتم: میخواهم پیکر یک انسان را دفن کنم. عراقیها گفتند: اینها مجوس هستند و نیاز به دفن ندارند. گفتم: من کاری به مجوس بودن و این حرفها ندارم. یک انسان است که نباید پیکرش را حیوانات پارهپاره کنند. گفتند: نه نیازی نیست. برو. بعد من را هل دادند و به من توهین کردند. افسر عراقی گفت: یا برو یا همینجا تو را میکشیم. من هم به ناچار برگشتم. شب به سراغ هر کس رفتم و گفتم به کمک من بیایید تا این پیکر را دفن کنیم، به کمکم نیامدند. سراغ «سید بخاط» رفتم، سید الان زنده است، امام مریض احوال و در خانه افتاده است. خودش هم این ماجرا را برای من تعریف کرد و گفت: «پدرت در خانه ما آمد و به من گفت: میشود با من بیایی برویم این پیکر را دفن کنیم؟ مادرم هم به پدرت گفت: تو اگر از جانت سیر شدهای، من پسرم را نمیفرستم با تو به آنجا بیاید و عراقیها او را هم بکشند.» پدرم برگشته بود. به برادر بزرگم عظیم، گفته بود. مادرم به پدرم گفته بود: «ما در این خانه تنهاییم.تو و عظیم بروید، ما زن و بچه تنها میمانیم. اگر شما بروید و عراقیها بلایی سرتان بیاورند چه کار کنیم؟ من، زن عظیم، بچههایش و دخترهایم اینجا تنها چه کنیم؟» پدرم خودش میرود و حدود سه ساعت آنجا میماند تا موفق میشود قبری بکند و خلبان را دفن کند...»
انتشارات سوره سبز کتاب «ذبیح لرستان» را با شمارگان 5 هزار سخه، قطع وزیری، 254 صفحه و به بهای 28هزار تومان روانه بازار نشر کرده است.