ترکش سینه اش را شکافت اما دست از کار نکشید
نوید شاهد: دوستان پدرم می گویند شبی در منطقه مریوان، یک دفعه از خواب بیدار شد و گفت: در خواب دیدم در مکه هستم و پیشنماز تمام مردم شده ام. بعد اضافه کرد: بچه ها معنای این خواب آن است که من شهید می شوم و من این را فهمیده ام لذا از همه شما حلالیت می طلبم. بعد بلند شد و بیرون از سنگر رفت تا وضو بگیرد. مقداری حنا همراه داشت که به دست هایش مالید و بدن خود را معطر ساخت و به نماز ایستاد. در حال نماز اشک از دیدگانش جاری بود. نماز را که تمام کرد یکایک بچه ها را بوسید و از آنها خواست برای او دعا کنند. سپس سوار بولدوزر شد تا کار خاکریز زنی را ادامه دهد. لحظاتی نگذشت که خمپاره ای در نزدیکی او منفجر شد و ترکش آن به سینه اش اصابت کرد. وقتی امدادگرها با عجله خواستند او را به اورژانس ببرند، اجازه نداد و گفت: به خدا قسم باید با ریخت خون سرخم این خاکریز را تمام کنم. و با همان حالی که داشت کار را ادامه داد. بعد از اتمام خاکریز در حالی که خون زیادی از او می رفت تا از بولدوزر پایین آمد ترکش خمپاره دیگری به قلب مهربان او اصابت کرد و او را به آرزوی دیرینه اش شهادت رسانید.
منبع: کتاب لحظه های آسمانی/ غلامعلی رجائی/ کرامات شهدا/ ناشر: نشر شاهد