زندگینامه شهید سید ابراهیم مدنی
پدر و مادرش او را به مكتب قرآن فرستاده بودند و او به قرآن خيلي علاقه داشت و هميشه مورد تشويق قرار مي گرفت.
او به پدر و مادرش علاقه زيادي داشت و هيچوقت كاري نمي كرد كه آنها را ناراحت كند.
وضعيت مالي آنها متوسط بود و پدرش در شركت برق كار مي كرد و يك منزل شخصي- كه خانه پدريشان بود- داشتند.
سيدابراهيم در 7 سالگي به دبستان كيان در شهرضا رفت و تحصيل خود را آغاز كرد. او به مدرسه علاقه زيادي داشت و هميشه تكاليفش را خيلي دقيق انجام مي داد و اهميت زيادي به درس مي داد.
شهربانو نوابي، مادرش، مي گويد:« رفتار ابراهيم با ديگر فرزندانم فرق داشت و محبتش نسبت به ساير فرزندانم بيشتر بود.
او پس از گذراندن دوره هاي دبستان و راهنمايي به هنرستان صنعتي (دبيرستان سپهر) در شهرضا رفت و بسيار موفق بود.
در دوران نوجواني و جواني عشق به ورزش كردن داشت و در زورخانه بسيار فعال بود. همچنين به مسجد خيلي علاقه داشت.
سيد ابراهيم به روحانيت و افراد با خدا علاقه زيادي داشت و از كساني كه غيبت مي كردند بدش مي آمد و حتي مي گفت:« از ديگران خوبي آنها را نگوييد شايد او راضي نباشد و غيبت حساب شود.» از كساني كه خلاف اسلام رفتار مي كردند، هم بدش مي آمد.
او بعد از تمام كردن دوران تحصيل، جهت خدمت سربازي به خرم آباد رفت. وقتي امام آمد، سربازي او تمام شد.
بعد از اتمام خدمت در اداره برق شروع به كار كرد، ولي به دليل اينكه همكارانش خالصانه كار نمي كردند از اداره برق بيرون آمد و به سپاه رفت و پاسدار شد.
سيد ابراهيم بعد از ورود به سپاه و زمان شروع جنگ در پادگان، بسيجي ها را آموزش مي داد و همچنين مسئول اعزام به جبهه بود . با وجودي كه در آنجا مسئوليت سنگيني داشت، اما دلش مي خواست به جبهه برود.
او با همه به نرمي صحبت مي كرد، حرفي را كه مي خواست بزند اول مي سنجيد و بعد مي گفت.
وي علاقه زيادي به امام (ره) داشت. به بسيجيان سخنان زيادي راجع به امام مي گفت و طوري با آنها صحبت نمي كرد كه از دست او ناراحت شوند.
هميشه توصيه ايشان به دوستانش اين بود كه انسان نبايد هزل گو باشد و فرصت ها را هدر بدهد. مي گفت » : تا مي توانيد مطالعه كنيد، تا هر لحظه چيز جديد بياموزيد.»
او هميشه دوستانش را در برابر مشكلات به مسجد دعوت مي كرد . به ديگران سفارش مي كرد كه صرفه جو و قانع باشند و به مستمندان كمك كنند و اگر هر جايي مي ديد كه تبعيض قايل مي شوند، شديداً برخورد مي كرد.
كل زندگي سيد ابراهيم را مسايل مذهبي و عبادي تشكيل داده بود. هميشه با وضو بود و زندگي را بر اساس اين آيه قرار داده بود:« بشر آفريده شد كه خدا را عبادت كند و بنده خدا باشد.»
به همين خاطر هر چيزي را واسطه قرار مي داد تا به خدا برسد. مادرش مي گويد:« من به ابراهيم گفتم كه دختر خاله ات را بگير و او گفت من نه خانه مي خواهم و نه زن ولي ما به وظيفه خود عمل كرديم.»
سيد ابراهيم مدني در 26 سالگي با خانم رضوان نوابي ازدواج كرد و مدت زندگي مشترك آنها 4 ماه بود.
رفتار او با همسرش بسيار خوب بود. او خيلي مهربان و با محبت بود و با همسرش و پدر و مادر همسرش به خوبي برخورد مي كرد.
او در سپاه عضو شوراي فرماندهي سپاه بود و فرماندهي يگان ثارالله و گردان يا مهدي از تيپ 44 قمربني هاشم را نيز به عهده داشت. او با تمام همرزمان و كساني كه آموزش مي داد با خوشرويي برخورد مي كرد. از انجام مراسم لهو و لعب متنفر بود.
او هميشه آرزو داشت به شهادت برسد و هميشه مي گفت:« ما آماده ايم براي ظهور آقا امام زمان(عج).» و به اين حرف پايبند بود.
آرزوي ديگر او اين بود كه راه كربلا باز شود و ظهور امام زمان(عج) را از خدا مي خواست.
سيد ابراهيم پيش از شهادتش گفت: « حالا كه اين سفره الهي پهن است ما هم بايد سهمي ببريم. او در جزيره مجنون با اصابت گلوله دشمن در تايخ 1362/12/8 شهید شد.
مادرش، شهربانو نوابي، مي گويد:« داغ و فراق عزيزاني مثل ابراهيم خيلي براي ما مشكل بود اما خدا را شكر مي كنم كه لياقت شهاد ت را داشته و با شهادت از دنيا رفتند.
اين راهي است كه همه بايد بروند، پس چه بهتر و سعادتي بالاتر از شهادت. فقط از خدا مي خواهم اين قرباني ها را از ما قبول كند و به ما توفيق بدهد تا بتوانيم راه آنها را ادامه دهيم.
هر كس ديگري خبر شهادت ابراهيم را شنيد، خيلي ناراحت شد چون همه به او علاقه و او را دوست داشتند.»
شهيد در وصيت نامه خود چنين نوشته است: « با سلام و درود بي پايان بر حضرت محمد(ص)، خاتم الانبيا، و ائمه معصومين(عليهم السلام ) و نايب بر حقش حضرت امام خميني.
اي برادران عزيز، هميشه حرف هاي امام را گوش داده و به آن عمل كنيد و خدا را ياري و با جان و مال و فدا كردن هستي خود او را با نداي لبيك خود توانايي بخشيد.
برادران عزيز، چنانچه من به هر كسي بدي كردم، از او عذر مي خواهم از روي غرور و جواني ام بوده . خداوند از لطفش در عوض براي شما عطا كند.
شهيد سيد ابراهيم مدني در گلستان شهدا (امامزاده رضا ) شهرضاي استان اصفهان به خاك سپرده شد. او دومين شهيد خانواده است. برادرش سيداسماعيل نيز قبل از او به شهادت رسيده است.
پي نوشت ها
-1 پرونده كارگزيني- طرح احيا
-2 نوابي، شهربانو- سرگذشت پژوهي، ص 5
-3 همان، ص 4
-4 همان، ص 4
-5 همان، ص 3
-6 همان، ص 5
-7 همان، ص 5
-8 همان، ص 4
-9 همان، ص 7
-10 همان، ص 8
-11 همان، ص 8
-12 همان، ص 9
-13 همان، ص 9
-14 همان،
-15 همان، ص 12
-16 باقري، حميد- سرگذشت پژوهي، ص 30
-17 همان،
-18 صدري، مرتضي- سرگذشت پژوهي، ص 30
-19 همان، ص 13
-20 پرونده كارگزيني- طرح احيا
-21 نوابي، شهربانو- سرگذشت پژوهي، ص 10
-22 همان
-23 همان، ص 11
-24 نوابي، رضوان- سرگذشت پژوهي، ص 15
-25 نوابي، شهربانو- سرگذشت پژوهي، ص 13
-26 پرونده كارگزيني- مشخصات شهيد، ص 2
-27 مدني- بدرالسادات- سرگذشت پژوهي
-28 صوري، مرتضي- سرگذشت پژوهي،
-29 نوابي، شهربانو- سرگذشت پژوهي، ص 13
-30 پرونده كارگزيني- مشخصات شهيد
-31 نوابي، شهرانو- سرگذشت پژوهي، ص 13
-32 پرونده فرهنگي- وصيت نامه
-33 پرونده كارگزيني- مشخصات شهيد
-34 همان، ص 2
منبع: فرهنگنامه جاودانه های تاریخ/ زندگینامه فرماندهان شهید استان اصفهان