ماجرای شهادت سردار بی مزار شهید مرتضی حمزه دولابی
نوید شاهد: در سپاه حفاظت تهران فرمانده گردان بود. همکار هم بودیم. از برادر به من نزدیکتر بود.
مدتی که گذشت بیشتر او را شناختم. انسان فوق العاده ای بود. همه صفات اولیای الهی در او جمع شده بود. ایمان، تقوا، توسل، جوانمردی، حیا و....
به این صفات باید پهلوانی و شجاعت را اضافه کرد. در مسابقات شنا هیچکس حریف او نبود. در دومیدانی همیشه اول بود. در کشتی بی نظیر بود. بسیاری از پهلوانان و قهرمانان آن زمان را شکست داده بود.
در مسابقات انتخابی ارتشها با تیم سپاه شرکت کرد. قهرمان شد. برای مسابقات جهانی و نزوئلا انتخاب شد. اما چون عملیات دیگری آغاز شده بود به سوی جبهه شتافت.
روحیه او بسیار بالا بود. هرکس یک بار با او برخورد داشت شیفته اش می شد. همیشه سخت ترین کارها را انجام می داد.
از روز اول جنگ در همه صحنه ها حضور داشت. با پایان عملیات به تهران می آمد و فرماندهی گردان حفاظت را ادامه می داد.
قبل از عملیات خیبر در مسجد او را دیدم. با اینکه همیشه چهره اش ملکوتی بود اما این بارفرق می کرد. دوباره صحبت از جبهه بود. اینکه عملیات دیگری در راه است. مرتضی گفت: تو این عملیات ما می ریم کربلا!
ما هم که منظور او را نمی فهمیدیم گفتیم: ای بابا این چه حرفیه! معلوم نیست تو این عملیات راه کربلا باز بشه!
اما او دوباره با قاطعیت گفت: ما می رویم کربلا
با اعزام او موافقت نمی شد. رفتیم دفتر سپاه حفاظت. با فرمانده صحبت کردیم. حرف زدن مرتضی عجیب بود. همه حس کرده بودند که مرغ روح مرتضی دیگر در این عالم نمی گنجد. بالاخره برگه اعزام را گرفت.
همانجا پشت در گفت: هادی، این آخرین اعزام من است. دیگر برنمی گردم. یا زیارت است یا شهادت!
در منطقه همه او را خوب می شناختند. قسمتی از کار شناسایی منطقه مجنون به عهده او بود. قبل از عملیات مسئولیت گردان حضرت قاسم از لشگر 10 سیدالشهدا (ع) به او سپرده شد.
فراموش نمی کنم. در توجیه فرماندهان لشگر همه نشسته بودند حتی شهید زین الدین فرمانده لشگر 17 هم حضور داشت.
مرتضی منطقه را برای آنها تشریح می کرد. به ریز ترین مسائل دقت داشت. خیلی خوب فرماندهان را توجیه کرد.
حرکت نیروها آغاز شد. گردان مرتضی با هلی کوپتر راهی جزایر شد. او یک موتور تریل را با خودش آورد. این هم نشانه دقت عمل او بود.
در جزایر هیچ خودرویی وجود نداشت. این موتور بهترین وسیله ارتباطی شده بود.
سه روز در منطقه حضور داشتیم. پاتکهای سنگین دشمن آغاز شد.
در حالی که نیروهای بیشتر لشگرها مجبور به عقب نشینی شده بودند اما مرتضی و نیروهایش محکم و استوار مانده بودند.
به همه بچه ها روحیه می داد. با او کسی احساس تنهایی نمی کرد. جوان خوش سیمایی آمد و سراغ مرتضی را گرفت. با او کمی صحبت کرد و رفت. بعدها فهمیدم مهدی زین الدین فرمانده لشگر مجاور ما بود.
مرتضی نیروها را حرکت داد و جلو رفت. این کار او فشار عراق را بر لشگرهای مجاور کم کرد. سه روز در منطقه جزایر مجنون بودیم. برای ما از کربلا می گفت. از صبر حضرت زینب (ع) و....
دستور عقب نشینی صادر می شود. مرتضی با کاظم رستگار فرمانده دلاور لشگر صحبت کرد. با توجه به شرایط منطقه از او خواست تا شب صبر کند. با تاریکی هوا بیشتر نیروهایش را به عقب فرستاد. اما بقیه نیروها ماندند.
ظهر روز بعد مرتضی پرسید وقت اذان شده؟ بعد با خاک داخل کانال تیمم کرد. او مشغول نماز شد. آنقدر عاشقانه و خالصانه نماز خواند که اشک همه را جاری کرد. بی اختیار به یاد ظهر عاشورا افتادیم.
حلقه محاصره تنگ تر شده بود. همه گلوله های آر پی جی ما 16 عدد بود. بیست تانک عراقی به سمت کانال ما می آمدند.
مرتضی مرتب جای خود را عوض می کرد و شلیک می کرد. من هم شمارش می کردم. شش تانک را منهدم نمود.
تانکها عقب رفتند. بچه ها دوباره روحیه گرفتند. اما این بار هلی کوپترهای عراقی آمدند! مرتضی همیشه می گفت: توکل بر خدا فراموش نشود.
این بار هم با توکل بر خدا و با همان سلاح های ساده مشغول شلیک بود. تقریبا هیچ کس مثل او توان جنگیدن نداشت. همه خسته بودیم.
باور کردنی نبود. یکی از گلوله ها درست به هدف اصابت کرد. هلی کوپتر در جا آتش گرفت! بقیه آنها هم فرار کردند.
شب از راه رسید. نام و پلاک شهدای باقی مانده را به عقب فرستاد. مجروحین را هم با بقیه بچه ها راهی کرد. خودش آخرین نفر بود.
همان موقع تیر به پای او اصابت کرد. با اینحال و با آن بدن قوی یکی از مجروحین را برداشت و به سمت ساحل هور حرکت کرد.
در کنار ساحل بدنش از سرما می لرزید. خون زیادی از او رفته بود. همان لحظه گلوله تیربار دشمن به سینه اش اصابت نمود.
مرتضی همانجا کنار آب بر زمین افتاد و روحش به سوی کربلا رفت. دیگر از این فرمانده شجاع هیچ خبری نشد.
فراموش نمی کنم مرتضی همیشه عاشق زیارت عاشورا بود. به خصوص وقتی به عبارت انی سلم لمن سالمکم و ... می رسید چند بار تکرار می کرد و در فکر فرو می رفت.
چند ماه بعد از شهادت، تنها دختر مرتضی به دنیا آمد.
سردار بی مزار شهید مرتضی حمزه دولابی متولد تهران و افتخار محله دولاب بوده و هست.
راوی: هادی معماری
منبع: شهید گمنام/ 72 روایت از
شهدای گمنام و جاویدالاثر/ گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی/1393