خاطرات وادی عشق

ساعت 3 بعد از ظهر بود که وارد کميته مرکزي بسيج شيراز شديم . آن روز ، روز بسيج و روز ارتش بيست ميليوني بود . نيروهاي مردمي بسيج در مقابل درب ورودي بسيج و فلکه ستاد با به همراه داشتن با اسلحه هاي مختلف رژه مي رفتند. مردم در پشت سر و دو طرف خيابان به صورت آن ها شيريني مي پاشید و با دادن شعار وحدت بسيج و سپاه و مردم، از آنها قدرداني کردند و بسيجي ها در ميان احساسات پر شور و شوق مردم حرکت مي کردند.
ما وارد محوطه ي بسيج شديم . در آن جا با برادران ديگري که جهت اعزام آمده بودند برخورد کرديم که تعدادي را ثبت نام کردند و تعدادی را چون لازم نبود و امکان ثبت نام آن به هر نحوي نبود با چه مکافات و زوري از درب بسيج بيرون کردند . در ميان آن ها کساني بودن اشک مي ريختند و مي گفتند هر طور که شده بايد ما را ثبت نام کنيد بنازم به قدرت خداوندي خدا را که اين چنين ملت را به خروش آورده و آن ها را آماده شهادت في سبيل الله مي کند تا اينجا جهت مقدمه خاطرات وادی عشق . بعد از تحويل دادن پرونده و ايراد سخنراني توسط برادران مسئول دوباره اتوبوس آماده شده و سوار شديم و به پادگان آموزشي عبدالله مسگر شيراز آمديم . در اين جا دوباره با برادران ديگري که از شهرستان ها و بخش هاي مختلف آمده بودند برخورد کرديم و فرداي آن روز گروهان بندي شديم و هر صد نفر يک گروهان را تشکيل داد .