قطعه شعري از شهيد عليرضا گلي
يکشنبه, ۲۹ دی ۱۳۹۸ ساعت ۱۴:۴۷
گفتم كه من و اين همه عصيان چه كنم ، گفتـي كـه بيـا، من آمـدم يــا الله/ سـرشك از ديـدگـانـم، دانـــه دانــــه، بيامان ميچكد، درايـن شبــانـه
گفتم كه من و اين همه عصيان چه كنم گفتـي كـه بيـا، من آمـدم يــا الله
سـرشك از ديـدگـانـم، دانـــه دانــــه بيامان ميچكد، درايـن شبــانـه
يقـيـن دارم اگــر آهـــم گـــرفـتـــه كه اشـك من سر تو را هم گرفته
شـب راز و نيــاز مـن، سحــر شـــد دلـم ديوانه بود، ديوانه تـر شـد
مولا!! چگـونه شكر اين نعمـت نمايـم كه دعوت نامه دادي بـرايــم.
پايان
نظر شما