نگاهی به زندگی نامه شهید نادعلی سعیدیان
نوید شاهد: نادعلي سعيديان، معروف به حميد ، فرزند محمد و معصومه در سال 1345 در روستاي گز از توابع برخوار و ميمه اصفهان متولد شد.
نادعلي(حميد) اولين فرزند و تنها فرزند ذكور خانواده بود.
پدر نادعلي كشاورز بود و روي زمينهاي ديگران در (مورچه خورت ) اطراف اصفهان كار و به سختي زندگي خانواده اش را تأمين مي كرد.
آقاي محمد سعيديان، پدرش، مي گويد: « علي يك ساله بود كه سخت بيمار شد و من پول كافي براي مراجعه به دكتر و درمان او نداشتم، همين طور بچه روي دستم مانده بود و توي كوچه مي رفتم كه يكي از دوستانم را ديدم. ايشان وقتي اين اوضاع را ديد، متأثر شد و فوراً دكتر خبر كرد و بچه را درمان كرديم و به لطف خدا حالش خوب شد.»
در 4 سالگي به مزرعه مي رفت و زمين را براي كشت آماده مي كرد، او به تنهايي اين كار را انجام مي داد و اين كار او تعجب همگان را برانگيخته بود، به كارش علاقه داشت و به خوبي اين كار را انجام مي داد.
در 6 سالگي دوران تحصيل را در مدرسه انوري در همان روستاي گز آغاز كرد. علاقه زيادي به تحصيل داشت، ولي به دليل اوضاع بد اقتصادي خانواده كه نمي توانستند براي او وسايل مدرسه را از قبيل قلم و دفتر تهيه كنند، او تمام تكاليفش را در يك دفترچه مي نوشت و پدرش از اين بابت خيلي ناراحت مي شد ولي چاره اي نبود. او با مشقت زياد به تحصيل ادامه داد و دوران ابتدايي را با موفقيت سپري كرد.
پس از ترك تحصيل در كار خانه به مادرش كمك مي كرد. زيرا مادرش چند سالي بودكه بيمار بود و همچنين درمزرعه به پدرش كمك مي كرد تا باري از دوش خانواده بردارد.
دوره راهنمايي را در مدرسه راهنما يي رجايي (فعلي ) ثبت نام كرد .
وضعيت درسي او خيلي خوب بود، به طوري كه معلمين از من خواستند كه ادامه تحصيل دهد.
او تا سوم راهنمايي به درس مشغول بود و به علت كمبود امكانات و اوضاع بد اقتصادي و كار در منزل مدرسه را رها كرد و مشغول كشاورزي شد.
او به خانواده اش احترام مي گذاشت و از مادر مريضش پرستاري مي كرد.
كتاب هاي مذهبي مطالعه مي كرد و براي آموزش قرآن مي رفت و به خواهر كوچكش نيز قرآن آموزش مي داد و به كتاب هاي شهيد مطهري علاقه خاصي داشت.
او جواني آرام و صبور بود و در كمك به ديگران از هيچ كاري كوتاهي نمي كرد. پدرش مي گويد:« من علي را خيلي دوست داشتم و به او عشق مي ورزيدم و حاضر نبودم تمام دنيا را با يك تار موي او عوض كنم.»
نادعلي قبل از انقلاب، اعلاميه هاي امام را هر شب به خانه مي برد و صبح روز بعد زير پيراهن خود پنهان مي كرد و در خيابان ها و كوچه ها پخش مي كرد.
در ايام محرم در هيأت ها شركت مي كرد، بچه هاي محل را جمع مي كرد و براي آنها كلاس قرآن مي گذاشت و در مراسم دعاي كميل شركت فعالي داشت.
او عاشقانه پيرو خط امام بود و مطيع و گوش به فرمان امام خميني (ره) بود. به روحانيت علاقه زيادي داشت و در كارها با روحاني محل مشورت مي كرد و بيشتر با افراد مومن و اهل نماز و تقوي برخورد داشت و از افراد ولگرد و بي بندوبار متنفر بود.
با پيروزي انقلاب و پس از مدتي شروع جنگ تحميلي، علي فعاليت هايش بيشتر شد و وظيفه خود مي دانست كه در اين فريضه الهي شركت كند.
او جنگ را يك امتحان الهي مي دانست و مي گفت:« اين جنگ يك امتحان الهي است و ما بايد از اين امتحان سربلند بيرون آييم.»
وهمچنين مي گفت:« مگر ما عزيزتر از علي اكبر امام حسين (ع ) هستيم. ما بايد به جبهه برويم و از ناموس و دين خود دفاع كنيم.»
حدوداً 16 يا 17 ساله بود كه به جبهه رفت . و به ديگران سفارش مي كرد كه روحيه خود را حفظ كنند و به حرف ضد انقلاب ها گوش نكنند و مي گفت« وظيفه ماست كه به جبهه برويم و از دين و كشورمان دفاع كنيم.»
نادعلي سعيديان اكثر اوقات در جبهه بود و خيلي كم به مرخصي مي آمد و وقتي كه مرخصي مي آمد، بيشتر وقتش را در مسجد به مطالعه و صحبت با روحانيون مي گذراند. او خيلي كم عصباني مي شد هر وقت به شهرش مي رفت و فساد و بي بندوباري ها را مي ديد به روحاني محل مي گفت:« شما در جلساتتان به مردم تذكر بدهيد .»
هر چند وقت يك بار مرخصي دو- سه روزه داشت كه به خانواده هاي شهدا سر مي زد و از آنان دلجويي مي كرد.
بزرگترين آرزوي او، سلامتي مادرش و بعد هم طلب شهادت بود.
او در برابر مشكلات صبور و مقاوم بود و به ديگران نيز روحيه مي داد و مي گفت:« در مقابل مشكلات نبايد خود را ببازيم و با توكل به خدا بايد مقاومت كنيم.
به ماديات اهميت نمي داد و مي گفت: انسان از فرداي خودش خبر ندارد كه بخواهد برنامه ريزي كند.
آقاي محمد سعيديان، پدر ش، مي گويد:« همرزمان او از شجاعت و فداكاري او زياد تعريف مي كردند چند بار زخمي شده بود . ولي به همرزمانش گفته بود كه به خانواده ام خبر ندهيد و با مختصر درماني دوباره به خط مي رفت.»
پدرش در ادامه چنين مي گويد:« در يكي از عمليات ها كه شركت كرده بود، به شدت زخمي شده بود، به طوري كه روده هايش بيرون زده بود. او را به بيمارستان سجاد در تهران منتقل كرده بودند. وقتي ما در روستا مطلع شديم، بلافاصله به همراه مادرش به تهران رفتيم . وقتي او را روي تخت بيمارستان ديدم، از اينكه او را آن طور مي ديدم از هوش رفتم.» نادعلي سعيديان از طريق سپاه اعزام شد . به مدت 5 سال در جبهه حضور داشت و مسئوليت ايشان معاون گردان ادوات لشكر مقدس امام حسين (ع) بود.
پدرش از او مي خواست كه ازدواج كند ولي او مي گفت:« فعلاً مسئله جنگ مهم تر است»
آقاي حسين زماني، همرزم، مي گويد:« مدتي من محافظ امام جمعه بودم. پدر حميد آمد و به امام جمعه سفارش كرد تا بلكه بتواند حميد را راضي به ازدواج كند. من حميد را خبر كردم تا امام جمعه با حميد صحبت كند. حميد در جواب حاج آقا گفته بود:« من از دنيا بريدم و خيلي دلم مي خواهد شهيد شوم و هيچ علاقه اي به اين دنيا و زندگي ندارم . كه حاج آقا تحت تأثير قرار گرفتند و گفتند: عجب جواني است و اين در عالم ديگري سير مي كند. به پدر حميد گفتند: من نمي توانم راجع به اين چيزها با حميد صبحت كنم.
لازم به يادآوري است كه در مدتي كه حميد و پدرش در خدمت امام جمعه بودند. حميد به احترام پدرش هيچ صحبتي نكر د واز امام جمعه خواهش كرد كه در اتاق مجاور با هم صحبت كنند. وقتي امام جمعه، آقاي پناهنده، از اتاق بيرون آمدند، قطرات اشك از چشمانشان جاري بود.»
ايشان در همه كارها و برنامه هايش مشورت مي كرد هيچ گاه تكروي نمي كرد و هر گاه مسئله اي در جبهه پيش مي آمد و كاري بود كه نياز به شجاعت داشت، حميد را صدا مي زدند و كار را به او مي سپردند.
آقاي حسين زماني مي گويد:« حميد به من مي گفت: من از دنيا بريدم و منتظر شهادت هستم. او هدفش تنها رضاي خدا و نجات مسلمانان از كفر و ظلم بود و عقيده داشت كه براي پيروزي اسلام بايد از همه چيز گذشت .
او در صحنه هاي جنگ خيلي شجاع و فداكار بود و هر وقت يك تانك دشمن مي ديد، 106 را بر مي داشت و تا آن تانك را شكار نمي كرد آرام نمي گرفت.»
حميد خيلي صبور، خيلي ساكت و تودار بود . مشكلاتش را با كسي مطرح نمي كرد. سعي مي كرد با آرامش مشكلاتش را حل كند.
حتي وقتي پسر عمه اش شهيد شد، خيلي ناراحت و غمگين بود . با وجود مجروحيت خودش اصرار داشت كه به جبهه برود. مي گفت:« ما بايد برويم و وظيفه ما حكم مي كند كه امام را ياري كنيم و كشور را از دست بيگانگان نجات دهيم.»
پدرش تعريف مي كند:« ايشان در يكي از اعزا م ها كه به جبهه رفته بودند، حدود 3 ماه طول كشيد و ما هيچ خبري از او نداشتيم، تا اينكه ديگر تاب نياوردم و به اتفاق يكي از دوستان به اهواز رفتيم و بعد به دارخوين. سربازان از رفتن ما به داخل شهرك جلوگيري كردند. ما همين طور كه پشت در ورودي ايستاده بوديم تا خبري از حميد بگيريم، ساعت تقريباً 1/5 شب بود كه ديدم جواني قد بلند به طرف ما مي آيد . وقتي نزديك آمد ديدم حميد است. شيرين ترين لحظه زندگيم همان لحظه اي بود كه حميد رادر آغوش گرفتم و او گفت: من در سنگر خوابيده بودم . در خواب ديدم كه شما از اصفهان آمده اي و به دنبال من مي گردي و در اين محل ايستاده اي. از خواب بيدار شدم و فهميدم رؤيايي صادقانه است . به همين خاطر آمدم تا يكديگر را ببينيم.
در آنجا خبر شهادت پسرعمويم را به ما داد. من به اتفاق حميد و جنازه پسر عمو اصغر سعيديان، به روستا برگشتيم و بعد از اتمام مراسم حميد دوباره به جبهه برگشتند و ديگر خبري از او نرسيد.
مريم سعيديان، خواهرش، تعريف مي كند:« دفعه آخري كه حميد مي خواست اعزام شود، من به اتفاق مادرم براي بدرقه اش رفتيم . وقتي ايشان سوار اتوبوس شدند، من ومادرم گريه مي كرديم . حميد از اتوبوس پياده شد و آمد اشك هاي مادرم را بادستان خود پاك كرد و پيشاني مادرم را بوسيد و گفت: مادر جان، اگر مرا دوست داريد، گريه نكنيد.»
در عمليات فاو محاصره شدند و هيچ خبري از گروه آنان به دست نيامد.
قبل از شهادت به خانواده اش مي گفت:« اگر من شهيد شدم، گريه نكنيد و روحيه خود را نبازيد. مبادا دشمنان انقلاب خوشحال شوند.» او به اتفاق تعدادي از دوستانش در عمليات فاو مفقودالاثر شدند.
پدرش مي گويد:« بعد از خبر شهادتش- كه سپاه به ما داد - ما هنوز منتظريم كه برگردد و من تا 40 روز حال خود را نمي فهميدم، انگار مرده اي بودم در ميان زنده ها و فقط اشك مي ريختم.»
در قسمتي از وصيت نامه اش چنين مي خوانيم:« افق خونين، نويد پيروزي بزرگي را مي دهد و اين همان وعده خداوند است.
هر انساني كه به دنيا مي آيد، بايد باز گردد، اما اين بازگشت ها با هم فرق دارند، يكي با مرگي مي رود كه تمام ملائكه به او احترام مي گذارند وبه خاطر عظمت او تعظيم مي كنند و ديگري با مرگي سخت كه ملائكه او را لعن مي كنند. بنابراين طبق اين آيه شريفه « انالله و انااليه راجعون» در اين صورت مرگ سرخ بهتر از مرگ سياه است. آيا رنج و زحمت در دنيا بهتر است يا بيچاره بودن در آخرت؟ اگر عقلمان سالم باشد و راهمان في سبيل الله و هدفمان الله، مرگ سرخ را بر مرگ سياه ترجيح مي دهيم و راحتي آخرت را به راحتي دنيا. و آن موقع بايد سختي ها و رنج ها را در دنيا تحمل كنيم و با متجاوزان و دشمنان خدا و اسلام بجنگيم.»
پيكر مطهر شهيد در تاريخ11/25/ 1375 توسط گروه تفحص كشف و در زادگاهش در روستاي گز از توابع برخوار در گلزار شهدا دفن گرديد.
پي نوشت ها
-1 سرگذشت پژوهي- مشخصات شهيد، ص 1
-2 سعيديان، محمد- سرگذشت پژوهي، ص 3
-3 سرگذشت پژوهي- مشخصات شهيد، ص 1
-4 همان، ص 2
-5 سعيديان، محمد- سرگذشت پژوهي، ص 2
-6 همان، صص 4 و 3
-7 سعيديان، محمد- سرگذشت پژوهي، ص 5
-8 همان، ص 5
-9 همان، ص 6
-10 سعيديان، محمد- سرگذشت پژوهي، ص 7
-11 همان
-12 سعيديان، محمد- سرگذشت پژوهي، ص 13
-13 سعيديان، مريم- سرگذشت پژوهي، ص 26
-14 زماني، حسين- سرگذشت پژوهي، صص 30 و 29
-15 سعيديان، محمد- سرگذشت پژوهي، ص 12
-16 سعيديان، مريم- سرگذشت پژوهي، ص 26
-17 سرگذشت پژوهي- مشخصات شهيد، ص 2
-18 سعيديان، محمد- سرگذشت پژوهي، ص 13
-19 زماني، حسين- سرگذشت پژوهي، ص 30
-20 سعيديان، محمد- سرگذشت پژوهي، ص 10
-21 سعيديان، محمد- سرگذشت پژوهي، صص 10 و 13
-22 سرگذشت پژوهي- مشخصات شهيد، ص 2
-23 زماني، حسين- سرگذشت پژوهي، ص 31
-24 همان
-25 همان، ص 30
-26 رمضان پور، عباس- سرگذشت پژوهي، ص 30
-27 سعيديان، محمد- سرگذشت پژوهي، ص 14
-28 سعيديان، مريم- سرگذشت پژوهي، ص 27
-29 سعيديان، محمد- سرگذشت پژوهي، ص 13
-30 سرگذشت پژوهي- مشخصات شهيد، ص 1
-31 سعيديان، محمد- سرگذشت پژوهي، ص 13
-32 پرونده فرهنگي شاهد- وصيت نامه
-33 سرگذشت پژوهي- مشخصات شهيد، ص2