زندگی نامه شهید علی اصغر حسینی محراب
نویدشاهد: على اصغر حسينى محراب در پانزدهم مردادماه سال 1340 در مشهد به دنيا آمد.(1) پدرش مغازه ى خوار بار فروشى داشت و از اين راه امرار معاش مى نمود و آن ها از نظر مالى وضعيّت مناسبى داشتند.(2)
در خانه ى محراب تلويزيون وجود نداشت و فرزندان از همان كودكى، اوقات فراغت خود را در خانه با كتاب و كتابخوانى مى گذراندند. پدر خانواده فرزندانش را از زمانى كه مى توانستند خوب و بد را تشخيص دهند با مسجد و نماز و زيارت امام هشتم(ع) آشنا كرده بود.(3)
على اصغر علاقه ى بسيارى به فعّاليّت هاى ورزشى داشت. او كشتى حرفه اى را از چهارده سالگى زير نظر بهترين مربيّان كشتى كشور – زرّينى و هادى عامل - آغاز كرده بود.(4) در دوران تحصيل عضو تيم كشتى و فوتبال مدرسه بود و در زمينه ى كشتى به مقام كاپيتانى دست يافت و چندين بار هم در وزن خود به مقام قهرمانى در سطح نواحى مشهد و استان خراسان رسيده بود.(5)
شوخ طبعى و همچنين قدرت بدنى اش، جايگاه ويژه اى را در بين همبازى ها براى وى باز كرده بود و او يكى از پيشگامان حركت هاى دانش آموزى در سطح دبيرستان هاى مشهد به شمار مى رفت و اوّلين كسى بود كه در دبيرستان، عكس هاى شاه و خاندانش را از ديوارها به زير كشيد.(7) حضور او در اكثر راهپيمايى هاى شبانه بدون توجّه به حكومت نظامى، بيانگر شجاعت و روحيه ى ظلم ستيزى او بود و در اوج همين مبارزات بود كه به خاطر فعّاليّت هاى بى وقفه اش توسط عمّال حكومت دستگير شد؛ امّا پس از آزادى نيز همچنان به مبارزات خود ادامه داد.(8)
در آن زمان محراب در تيم فوتبال تاج - كه بعد نام هاى ديگرى را پذيرفت - به عنوان دروازهبان فعّاليّت مى كرد و در همين تيم به كارهاى انقلابى و سياسى مى پرداخت.(9)
مسجدى كه محراب و دوستانش در آنجا فعّاليّت هاى انقلابى مى كردند واقع در كوى طلاب، شاخص ترين مسجد مشهد در آن زمان بود.(10)
با وجود علاقه اش به تحصيل، وقتى كه ديد پدر پيرش تنها نا ن آور خانواده ى پرخرج و پر اولاد آن ها است و به زودى نيز در مقابل مسئوليّت خطير خرج ادامه تحصيل فرزندان قرار خواهد گرفت، درس را رها كرد تا شايد بتواند بخشى از اين بار سنگين را بردوش بكشد. بدين ترتيب برادران و خواهران محراب توانستند در فرصتى كه كار و تلاش او به وجود آورده بود، به تحصيل ادامه دهند. امّا با تمام اين ها عطش محراب براى دانستن، هرگز كم نشد و همان طور كه از كودكى با هيأت هاى مذهبى، حسينيّه ها، مساجد و با روحانيون در تماس بود، در زمان انقلاب و اوج گيرى آن نيز با روحانيون انقلابى بيشترى آشنا شد و در مجالس آن ها حضورى فعّال داشت.(11)
هيجده ساله بود كه با پيروزى انقلاب اسلامى و فرمان امام(ره) مبنى بر تشكيل بسيج، به صف پولادين بسيج پيوست و از آن پس تمام نيرويش را صرف رشد روحانى و معنوى خويش نمود.(12) او در طول دوران خدمت خود در بسيج، تحرّك و تلاش بسيارى در جهت مبارزه با ضدّ انقلابيون وگروه هاى قاچاق موادّ مخدّر از خود نشان داد.
در سال 1360 - با توجّه به احساس مسئوليّتى كه داشت و با اين فكر كه امروز كمك به دين و احكام قرآن از اولويّتى خاصّ برخوردار است - همراه با سيل خروشان مردم حزب اللّه عازم جبهه هاى نبرد شد و بدين ترتيب مقدّمات آشنايى محراب با شهيد محمود كاوه فراهم گرديد.(13)
نقش شهيد كاوه در سازندگى محراب انكارناپذير است.(14) كاوه در سفرهايى كه به همراه ديگر يارانش داشت، همواره نيروهايى را با ويژگى هاى مورد نظرش انتخاب و به همراهى دعوت مى كرد. در يكى از همين سفرها بود كه كاوه محراب را ديد و بعد از كمى صحبت با او، او را توانا براى رهبرى گردان تازه تأسيس شهدا دانست. بنيانگذاران گردان كه در ابتدا ظاهر محراب، طرز لباس پوشيدن، راه رفتن و طريقه ى سخن گفتن او را نپسنديده بودند، مخالفت كردند. امّا مدّتى بعد با تغيير قابل توجّهى كه در پى تذكّرات و صحبت هاى به جاى كاوه در محراب به وجود آمده بود، كم كم او را در جمع خود پذيرفتند. محراب همان كسى بود كه كاوه به دنبالش مى گشت. فردى شجاع و صادق كه هميشه در جلو نيروها حركت مى كرد.(15)
در همان روزهاى نخست اعزام، محراب به اتّفاق كاوه به سقّز رفت و به گردان شهدا پيوست و پس از چندى عضو رسمى سپاه شد.(16)
اوّلين عمليّاتى كه محراب در آن شركت نمود، مانورى بود كه در شب نوزدهم رمضان صورت پذيرفت.(17) او پس از بروز قابليّتها و توانايى هايش به عنوان يك رزمنده، از سوى كاوه به سِمَت جانشينى سرگروه و بعد از آن به سرگروهى يگان اسكورت و سرانجام معاونت اطّلاعات تيپ ويژه ى شهدا برگزيده شد.(18)
عمليّات شاخص ديگرى كه محراب در آن نقش مؤثّر و قابل ملاحظه اى داشت، سلسله عمليّاتى بود كه در زمستان 1361، در محور سردشت - پيرانشهر انجام گرفت(19) كه بسيار حايز اهميّت بود؛ چرا كه در طى آن مناطق بسيارى از كشورمان از جمله روستاى كوپر، زندان دولتو، و از همه مهمتر جنگل آلواتان - كه توسط حزب دموكرات تسخير شده بود - از وجود آن ها پاكسازى و آزاد شد. زنان، دختران و ديگر كسان به اسارت در آمده توسّط اين حزب آزاد شدند و به آغوش خانواده هاى خود بازگشتند.(20)
جنگهاى مناطق كردستان منظّم نبود و آموزشِ صرف در تربيت رزمنده ها نقش بسيار كمى داشت و ذوق و ذكاوت خدادادى مى خواست، و اين همان چيزى بود كه محراب در وجود خود داشت.(21) در همين دوران بود كه او اوج هنرش را نشان داد و در شرايطى سخت و با امكاناتى كم و مسير دشوار به همراه يارانش عمليّات را پيروزمندانه انجام دادند.(22) در اين عمليّات ها به دليل نبود تجهيزات، محراب جلوتر از گروه پيش مى رفت و به شناسايى منطقه مى پرداخت.(23)
مهم ترين بخش اين سلسله عمليّات ها، فتح منطقه اى در دلِ جنگل آلواتان بود كه محراب ايثارگرانه به همراه خواهرزاده اش - احمد صفرزاده - «الله اكبر» گويان پيش رفت و با نيروهاى اندكى - كه همراهشان بود - در عرض چند دقيقه هدف را فتح كردند.(24) در طى يكى از همين عمليّات ها در جنگل آلواتان، محراب در اثر انفجار نارنجك مجروح و بى هوش شد و تركش حاصل از آن انفجار تا آخر عمر در گردن او باقى بود.(25)
محراب در آزاد سازى شهر مهاباد نيز نقش مؤثّر و منحصر به فردى داشت. جسارت، قدرت و شجاعت او موجب درخشش او در بين همه ى نيروها بود.(26) پاكسازى اطراف شهر باختران، موقعيّت ديگرى براى شكوفايى استعدادهاى نظامى شهيد محراب و زمينه ى مناسبى براى بروز فداكارى هايش بود.(27) وقتى كه ضدّ انقلاب منطقه ى «بست» در غرب كردستان را منطقه ى امنى براى خود مى دانست، محراب تنها با يك گروهان - كه همگى مانند خودش بودند و بيمى از شهادت نداشتند - به آن جا يورش برد و ارتفاعات را از چنگ آن ها خارج ساختند.(28) او بسيارى از سركردگان گروههاى ضدّ انقلاب را مى شناخت و هرگاه حضور يكى از آن ها را در جايى احساس مى كرد، سريعاً به آن جا مى شتافت و در پى دستگيرى يا نابودى آن ها بر مى آمد.(29)
در عمليّات آزادسازى سدّ بوكان، محراب فرمانده ى گردان و عضو برجسته ى اطّلاعات - عمليّات بود و به توجيه و هدايت ديگر گردان ها نيز مى پرداخت.(30) در سال 1361 فرماندهان آموزشى تيپ تنها دو نفر شهيد قمى و ديگرى شهيد محراب - بودند.(31) محراب از افرادى بود كه قابليّت هايش در جنگ ها و سختى ها بارها براى فرماندهان رده بالا ثابت شده بود؛ از اين رو به او مسئوليّت هاى مختلفى سپرده مى شد كه البتّه از پس همه ى آن ها به خوبى برمى آمد.(32)
در اسفندماه 1362 با خانم سكينه پروانه ازدواج كرد. همسرش صداقت، صفا و محّبتى را كه در وجود محراب ديده بود، دليل اصلى موافقت خود براى ازدواج با ايشان مى داند.(33)
بعد از مراسم خواستگارى، محراب به جبهه رفت و بعد از پيروزى در يك عمليّات، سفرى تشويقى به سوريّه نصيبش شد و از آنجا نيز به مبارزان جنوب لبنان سر زد. فضا و معنويّت حاكم بر جبهه ى حزب اللّه لبنان او را شيفته ى خود ساخته بود. امّا با توجّه به ازدواجش ترجيح داد به ايران بازگردد و مبارزه را اين جا ادامه دهد.(34)
تحمّل شرايطى كه محراب داشت، براى همسر جوانش آسان نبود. امّا همراهى و كمك محراب و دلدارى هايش اين دختر جوان را مصمّم مى ساخت كه در كنارش بايستد و يار او در سفر جهاد و مبارزه باشد.(35)
آن ها زندگى مشترك خود را طى مراسمى ساده و در عين حال باشكوه آغاز و سپس به اتفاق يكديگر به اروميّه عزيمت كردند و در يكى از آپارتمان هايى كه در اختيار آن ها قرار گرفت، ساكن شدند.(36)
محراب بيشتر وقتش را در كردستان مى گذراند و تنها هفته اى يك بار براى ديدن همسرش به اروميّه باز مى گشت.(37)
زيارت امام رضا(ع)، مطالعه ى آثار بزرگانى چون مطهّرى، دستغيب و بهشتى و همچنين گردشهاى خانوادگى از جمله برنامه هاى اوقات فراغتش بود.(38) به امام حسين(ع) و حضرت زينب(س) عشق مى ورزيد؛ طورى كه طبق گفته ى خواهرزاده و همرزمش - محسن كرمانى - : «كافى بود نام حضرت زينب(س) برده شود تا اشك او جارى شود.»(39)
اوّلين فرزند آن ها در اوّل شهريور ماه سال 1364 به دنيا آمد و محراب او را زينب ناميد.(40)
پس از تولّد زينب براى سكونت به سوسنگرد مهاجرت كردند.(41) در همان سال، در پى پيروزى در يك عمليّات، بار ديگر سهميه اى براى پاسداران نمونه جهت اعزام به حجّ در نظر گرفته شد كه على اصغر محراب نيز يكى از آن ها بود.(42) امّا به دليل داشتن مشكلات مالى با كمك مالى پدرش - كه البتّه به شرط باز پس گرفتن، آن وام را قبول كرده بود - عازم سفر پر بركت حجّ شد.(43) پس از بازگشت از مكّه معظّمه به مشهد، به زيارت امام رضا(ع) شتافت و با اندكى درنگ براى بازديد از اقوام و آشنايان، دوباره به جبهه رفت.(44)
او علاقه ى بسيارى به همسر و فرزندش داشت؛ با اين وجود حاضر نبود جنگ و جبهه را رها كند. در جواب پدر كه از او خواسته بود به خاطر همسر و فرزندش منطقه را رها كند و در سپاه مشهد مشغول خدمت شود، قرآن كوچكى را از جيبش بيرون آورد و گفت: «پدر، تو را به قرآن مانع رفتن من نشو. چه بسا در زمانى كه تجربه ى چندانى نداشتم، جوانان زيادى به دليل عدم تسلّط من به فنون جنگى به شهادت رسيده اند. حالا كه تجربه كسب كرده ام و از توانمندى هايى برخوردارم، نبايد عقب نشينى كنم.»(45)
به ماديّات و مسائل دنيوى توجّه و علاقه اى نداشت.(46) يكبار كه شنيده بود قرار است به پاسداران درجه اعطا شود، به همراه شهيد كاوه و همهى پاسداران منطقه نامه اى تنظيم و اعلام نمودند: «اگر چنين كارى صورت پذيرد، ما سپاه را ترك مى كنيم.»(47)
با شهادت فرمانده ى گردان ويژه ى شهدا سمت فرماندهى به كاوه سپرده شد و گردان شهدا به كمك سردار منصورى، ايافت، شهيد قمى و محراب توسعه پيدا كرد و تجهيز شد و به تيپ ويژه ى شهدا مبدّل گرديد. اين تيپ به تدريج داراى يگان هاى مجهّزى چون يگان دريايى و گردان پدافندى قائم به فرماندهى و سرپرستى على اصغر حسينى محراب شد.(48) وقتى گردان قائم در محلّى به نام كشتارگاه در مهاباد استقرار يافت، محراب براى توسعه و تجهيز آن دست به اقداماتى زد؛ از جمله اين كه آب مورد نياز پادگان را از چاه متروكى در روستاى نزديك پادگان تهيّه نمود. همچنين حمّام متروك شهر را براى استفاده ى رزمندگان بازسازى و مرمّت كرد.(49)
گردان پدافندى قائم به تدريج توسعه يافت و نام تيپ را به خود گرفت. سپس مستقل از تيپ شهدا به خواست محراب به عنوان تيپ مستقل انصارالرضا(ع) گرديد(50) و زير نظر سپاه خراسان (تيپ 3 لشكر 5 نصر) قرار گرفت.(51)
محراب در كنار مسئوليّتهاى خود به توجيه نيروهاى اعزامى تازه رسيده نيز مى پرداخت. يعنى هرگاه يك گروه از شهرستانها به تيپ ملحق مىشدند، براى آنها يك دورهى فشرده ى آموزش به مسئوليّت حسينى محراب گذاشته مى شد.(52)
علاوه بر تمامى موارد ذكر شده، عمليّات هاى پسوه، فتح، ليلة القدر، قادر، محاصره پاوه، والفجر 2، 3، 4، خيبر، بدر و الفجر 8 و 9 نيز از حضور و رشادت هاى محراب بى بهره نبودند.(53) گستردگى مسئوليّت ها و خدمات محراب به حدّى بود كه بيان تمامى آن ها نيازمند فرصتى كافى است. به قول يكى از همرزمانِ او: «محراب در يك جمله، يعنى ايمان، اراده، قدرت و تلاش خستگى ناپذير، محبّت، مهربانى و در عين حال قاطع در مديريّت و فرماندهى.»(54)
او بسيار مقاوم بود. در يكى از عمليّات ها از ناحيه ى دست مجروح شد امّا با همان حال به هدايت نيروها ادامه داد. به طورى كه وقتى دستش را بالا و پايين مى برد، از آستينش خون مى چكيد.(55) محراب براى آموزش و تجهيز نيروهايش از هر فرصتى استفاده مى كرد. در سفرهايش به خراسان و مشهد، نيروهايى را با خود همراه كرد و به تيپ ويژهى شهدا ملحق مى نمود.(56)
در تمام طول خدمت در مورد بيت المال بسيار حسّاس بود و از هرگونه اسراف يا سوء استفاده در هر مورد جلوگيرى مى كرد.(57)
خواهر زاده اش - محسن كرمانى - كه همرزم او نيز بود در اين زمينه مى گويد: «از جبهه به مرخّصى آمده بود. بچّهاش روى زانويش بود. با ماشين سپاه آمدند به منزل پدر بزرگ. همسرش پياده آمده بود. مى گفت: اصغر گفته ماشين بيت المال است. استفاده ى اختصاصى ممنوع. فرداى قيامت نمى توانم پاسخ گو باشم.»(58)
او سخنرانى هاى متعدّد و مفصّلى در مراسم مختلف داشته است در يكى از همين سخنرانى ها از برادران رزمنده خواسته بود كه اگر مى بينند او به راه كج رفته، هدايتش كنند. حتّى آنها را ترغيب مى نمود كه بر سرش داد بزنند، امّا غيبت نكنند؛ كه غيبت گناهى است كبيره.(59)
مرتّب نيروهايش را تشويق مى كرد و مى گفت: «هرگز نگوييد نمى توانم. اگر بخواهيد، مى توانيد.»(60)
خواهرزاده ى محراب - احمد صفرزاده - كه در مسير شهادت گوى سبقت را از او ربود، با شهادتش تأثيرى عميق در محراب باقى گذاشت. بازتاب شهادت اطرافيان در محراب به صورت خشم بيشتر از دشمن و عزم و اراده اى پولادين براى ادامه ى راه آن ها نمودار مى شد.(61) او شهادتهاى زيادى را در خاطر داشت، شهيد بروجردى شهيد ناصر قمى، شهيد خانى كه هر يك تأثير خاصّ خود را در تكامل و تعالى محراب داشتند.(62)
سرانجام در عمليّات كربلاى 2 و در تاريخ 10/6/1365، سردار محمود كاوه - در حالى كه فرماندهى گردان را بر عهده داشت - بر اثر اصابت تركش خمپاره ى 60 به شهادت رسيد.(63) وقتى كه محراب بر بالاى سرپيكر بى جان كاوه حاضر شد، چندبار او را صدا زد. چنان بى تاب شده بود كه سرش را دوبار به زمين كوبيد؛ به طورى كه خون از دماغش جارى شد. سپس او را در آغوش كشيد و بوسيد و پيكرش را روى دوشش گذاشت.(64) بلى. تقدير چنين بود كه محراب - كه سرنوشتش با كاوه رقم خورده بود - پيكر او را بر دوش بكشد.(65)
فرداى آن روز محراب در صف تيپ مستقل قائم براى رزمندگان سخنرانى كرد و خبر شهادت كاوه را به نيروهايش داد.
پس از آن فرصت يافت تا خود را به مراسم تشييع كاوه در مشهد برساند و در مراسم مختلف به ايراد سخنرانى درباره ى فداكارى ها، دلاورى ها و فضايل كاوه و خاطرات خود با او بپردازد.(66)
شهادت كاوه براى محراب آثار ويژه و منحصر به فردى داشت. او دوست كاوه بود. كاوه به او اعتماد داشت و او كاوه را در حدّ يك مراد مى دانست.(67) اين كاوه بود كه به قابليّت محراب از همان ابتدا پى برد و به دوستان نيز توصيه مى نمود كه با اين جوان مدارا كنند و صبور باشند تا روزى شاهد شكوفايى او در كردستان باشند.(68)
محراب هميشه مى گفت: «من هرچه دارم، از كاوه دارم.»(69) امّا اين را نيز به خاطر داشت كه كاوه به او گفته بود: «اين طور حوادث نبايد در روحيه ى او اثر بگذارد، بلكه بايد با ايمان و اراده راهش را ادامه دهد.»(70)
مادرش مى گويد: «وقتى براى شهادت كاوه به مشهد آمده بود، خواستم او را از رفتن منصرف كنم؛ ولى او پاسخ داد: مادر، خدا شاهد است كه براى خدا مى جنگم. ان شاء الله فردا شما جلوى حضرت زهرا(س) روسفيد خواهيد بود.»(71)
محراب بار ديگر به منطقه برگشت. امّا طبيعت پرتلاش محراب با حالت پدافندى سازگارى نداشت و دوست داشت بتواند مأموريّت تيپ مستقل انصارالرضا(ع) را از پدافند به آفند و عمليّاتى تغيير سازمانى بدهد و سرانجام توانست حكم عمليّاتى و آفندى بودن انصارالرضا را قبل از شروع عمليّات كربلاى 4 از فرمانده ى كلّ سپاه پاسداران بگيرد.(72) به اين ترتيب او بنيانگذار تيپ عمليّاتى انصارالرضا(ع) شد.(73)
در زمانى كه نيروهاى لشكر ويژه ى شهدا براى شركت در عمليّات هاى كربلاى 4 و 5 آماده مى شدند، محراب دايم در راه بود. گاهى به يگان دريايى ويژه ى شهدا و گاهى به تيپ انصارالرضا(ع) و گاهى به فرماندهى لشكر ويژه ى شهدا مراجعه مى كرد.
با شروع عمليّات كربلاى 4، مأموريت انفجار يك پل لجستيك عراق به او واگذار شد.(74) امّا به هر تقدير با ناكام ماندن مراحل اوّليه ى عمليّات، ديگر نوبت به محراب نرسيد.(75)
يك روز مانده به شروع عمليّات كربلاى 5، محراب مثل بسيارى ديگر از فرماندهان كه خانواده هايشان در مناطق جنگى ساكن بودند،به خانه رفت و شايد هم مى دانست كه براى آخرين بار دخترش را مى بيند. لذا وقتى كه راننده اش براى بردن او به منطقه آمده بود، او را براى خريد مجلّه بيرون فرستاد و اين رفت و آمد تا سه بار ادامه پيدا كرد. سرانجام دل از دخترش كند، او را بوسيد و بعد از خداحافظى با همسرش، به راه افتاد.(76)
عمليّات كربلاى 5 آغاز شد. از شب چهارم عمليّات، محراب به عنوان فرمانده ى محور عمليّاتى لشكر ويژه ى شهدا عمل مى كرد. او توانست در آن شب پاتك شديد عراق را قاطع پاسخ دهد. به طورى كه تا 9 صبح هيچ كس از نيروهاى لشكر ويژه ى شهدا به شهادت نرسيدند.(77)
در شب ششم عمليّات و در حالى كه لشكر ويژه ى شهدا تا اواسط شهر «دوئيجى عراق» پيش رفت و بخش عظيمى از پادگان قصر را تصّرف كرده بودند؛ توپ ها و راكت هاى شيميايى منفجر شدند.(78) محراب كه شيميايى شده بود به ناچار به اهواز فرستاده شد. او پس از تسكين موقّت سوزش چشم ها و گلو توانست در راه بازگشت به خطّ سرى به خانه بزند و بار ديگر دخترش را ببيند. امّا اين بار او در خواب بود. اصرار خواهر و همسر محراب براى ماندن و استراحت در عزم و ارادهى او براى باز پيوستن به نيروهايش خللى وارد نكرد و او برخلاف دستورات پزشك دوباره راهى خطّ شد.(79)
در فاصله ى روزهاى هفتم تا دهم عمليّات او مدام در تك و تابِ رفتن به نزد نيروهايش در سنگر مقدّم بود، امّا سوزش چشم ها و سينه اش امان را از او گرفته بود و او از مركز پيام با نيروهايش در تماس بود. ولى سرانجام طاقت از كف داد و بعد از خواندن نماز در حالى كه زير لب آيه: «اللّهم ارزقنا توفيق الشهادة فى سبيلك» را زمزمه مى كرد، به اتّفاق يكى از نيروهاى اطّلاعات به طرف خطّ به راه افتاد و در حالى كه سوار بر موتور به پل شهر «دوئيچى عراق» نزديك مى شدند، توسّط راكت هاى عراقى بمباران شدند.
از وجود محراب و يار همراهش هيچ چيز باقى نماند. و به اين ترتيب در تاريخ 30 دى ماه 1365 محراب نيز به صف شهدا پيوست.(80)
اين در حالى بود كه همسرش دومّين فرزند خود را باردار بود و محراب 5 ماه پيش از تولّد دوّمين فرزندش به شهادت رسيد.(81)
چند روز بعد، برادرش «حاج على محراب» به قرارگاه تاكتيكى لشكر رفت و به همراه برادر صلاحى به محلّ شهادت رفتند و توانستند تكّه اى از پاى محراب، گوش و قسمتى از سر و صورت و تكّه هاى كوچكى از بدنش را از روى پشت بام خانههاى اطراف پل و زمين هاى حاشيه ى رود بيابند. آن چه از بدن محراب به دست آمد؛ چيزى حدود 3 كيلوگرم بيشتر نبود.(82) و اين هم تقدير الهى بود؛ براى اين كه اين سخن محراب را به ياد همگان بياورد:
«به شرق و غرب بگوييد اگر خانه ام را به آتش بكشند و قلبم را سوراخ سوراخ كنند، آرزوى اظهار ضعف و شكست اسلام را و دينم را به گور خواهند برد. و اگر پيكرم را زنده زنده قطعه قطعه و پاره پاره كنند و پاره هاى تنم را بسوزانند، باز فرياد خواهم زد: اسلام پيروز است، كفر و منافق نابود است.»(83)
قطعات باقيمانده از وجود پاكش در ميان استقبال بى نظير مردم شهيد پرور مشهد تشييع و در قطعه ى شهداى انصارالمجاهدين - نزديك آرامگاه شهيد كاوه - به خاك سپرده شد.(84)
پى نوشت ها
1 – پرونده ى فرهنگى، طرح احياء، ص 1
2 - داعيان، حميدرضا، پايان نامه ى دوره
كارشناسى، پژوهشگرى علوم اجتماعى، ص 17
3 - همان، ص 19
4 - همان، ص 47
5 - پرونده ى فرهنگى، طرح احياء، ص 2
6 - داعيان، حميدرضا - پاياننامه ى دوره كارشناسی پژوهشگرى علوم اجتماعى، ص 81
7 - پرونده ى فرهنگى، طرح احياء، ص 4
8 - همان، ص 2
9 - داعيان، حميدرضا، پايان نامه ى دوره كارشناسى
پژوهشگرى علوم اجتماعى، ص 43
10 - همان، ص 44
11 - همان، ص 21
12 - همان، ص 24
13 - پرونده ى فرهنگى، طرح احياء، ص 4
14 - داعيان، حميدرضا، پايان نامه ى دوره كارشناسى پژوهشگرى علوم اجتماعى، ص 33
15 - همان، ص 34 و پاورقى ص 35
16 - همان، ص 35
17 - همان، ص 103
18 - همان، ص 91
19 - همان، ص 103
20 - همان، صص 103 و 108
21 - همان، ص 54
22 - همان، ص 104 (پاورقى)
23 - همان، ص 111، (پاورقى)
24 - همان، ص 114، (پاورقى)
25 - كرمانى، محسن، سرگذشت پژوهى، ص 5
26 - داعيان، حميدرضا، پايان نامه ى دوره كارشناسى پژوهشگرى علوم اجتماعى
27 - همان، ص 118
28 - همان، ص 119
29 - همان، ص 120
30 - همان، ص 121
31 - همان، ص 97
32 - همان، ص 100
33 - پروانه، سكينه، سرگذشت پژوهى، ص 1
34 - داعيان، حميدرضا، پايان نامه ى دوره كارشناسى پژوهشگرى علوم اجتماعى
35 - همان، صص 58 و 59
36 - پروانه، سكينه، سرگذشت پژوهى، ص 2
37 - همان، ص 2
38 - همان، ص 2
39 - كرمانى، محسن، سرگذشت پژوهى، ص 1
40 - پرونده ى كارگزينى، شناسنامه
41 - پروانه، سكينه، سرگذشت پژوهى، ص 2
42 - داعيان، حميدرضا، پايان نامه ى دوره كارشناسى پژوهشگرى علوم اجتماعى، ص 62
43 - پروانه، سكينه، سرگذشت پژوهى، ص 2
44 - داعيان، حميدرضا، دوره كارشناسى پژوهشگرى علوم اجتماعى، ص 64
45 - كرمانى، محسن، سرگذشت پژوهى، ص 3
46 - پروانه، سكينه، سرگذشت پژوهى، ص 2
47 - همان، ص 5
48 - داعيان، حميدرضا، پايان نامه ى دوره كارشناسى پژوهشگرى علوم اجتماعى، ص 72
49 - همان، صص 166 تا 169
50 - همان، ص 73
51 - همان
52 - همان
53 - همان
54 - همان
55 - كرمانى، محسن، سرگذشت پژوهى، ص 5
56 - داعيان، حميدرضا، پايان نامه ى دوره كارشناسى پژوهشگرى علوم اجتماعى، ص 160
57 - همان، ص 162
58 - همان، ص 168 (پاورقى)
59 - همان، ص 163
60 - همان، ص 170
61 - همان، ص 41
62 - همان، ص 42
63 - همان، ص 152، 155
64 - همان، ص 156 (پاورقى)
65 - همان، ص 156
66 - همان، ص 157
67 - همان، ص 41
68 - همان، ص 35
69 - همان، ص 157 (پاورقى)
70 - همان، ص 147
71 - همان، ص 157 (پاورقى)
72 - همان، ص 175
73 - همان، ص 176
74 - همان، ص 178
75 - همان، ص 179
76 - همان، ص 185
77 - همان، ص 187
78 - همان، ص 188
79 - همان، صص 191، 190
80 - همان، ص 194
81 - پرونده ى كارگزينى شاهد، شناسنامه
82 - داعيان، حميدرضا، پاياننامه ى دوره كارشناسى پژوهشگرى علوم اجتماعى، ص201
83 - پرونده ى فرهنگى، وصيّت نامه شهيد
84- داعيان، حميدرضا، پايان نامه ى دوره كارشناسى پژوهشگرى علوم اجتماعى، ص201
منبع: فرهنگنامه جاودانه های تاریخ/ زندگینامه فرماندهان شهید استان خراسان