شهید اسدالله کشمیری معاونت عملیات تیپ ویژه شهدا / چهار سال دوشادوش شهيد كاوه در كردستان جنگيد
نویدشاهد: اسداللَّه كشميرى - دوّمين فرزند عباسعلى - در اوّل فروردين ماه سال1341 در روستاى قرقى - در دوازده كيلو مترى مشهد - در خانواده اى مذهبى به دنيا آمد.
مادرش درباره او مى گويد: «بسيار خوش قدم بود. چون فرزندان قبليم زنده نمانده بودند، از خدا خواستم كه اگر بنده صالح مى خواهد اين فرزندم را نگه دارد.»
اسداللَّه از كودكى پسرى ساكت و آرام و سربه زير و متواضع بود و در همان كودكى قرآن را از پدرش آموخت.
در سال 1347 وارد دبستان تربيت در روستاى قرقى شد. علاقه فراوانى به مدرسه داشت و در انجام دادن تكاليفش بسيار كوشا بود و پس از تعطيلى مدرسه بلافاصله به سراغ تكاليفش مى رفت. پسرى با محبّت و خوشرو و در جمع دوستانش محبوب بود و در اوقات بيكارى كتابهاى مذهبى مطالعه مى كرد و به پدر در امور كشاورزى و باغدارى كمك مى كرد. از نُه سالگى نماز مى خواند.
در سال 1353 وارد مدرسه راهنمايى فارمد - در روستاى فارمد - شد. با اوج گرفتن حركات مردم عليه رژيم شاه، اسداللَّه دچار دگرگونى شد. از آن پس بيشتر وقت خود را در مساجد و جلسات مذهبى مى گذراند و پاى صحبت روحانى مسجد مى نشست و كتابهاى مذهبى و كتابهاى شهيد مطهرى را مطالعه مى كرد. پس از پايان دوره راهنمايى - در سال 1356 - درس را رها کرد و به مشهد عزيمت كرد و بدين ترتيب در تظاهرات و راهپيماييها شركت فعّال داشت و يكى از كسانى بود كه اعلاميه ها و پوسترهاى حضرت امام(ره) را توزيع مى كرد. پس از پيروزى انقلاب اسلامى به هسته هاى مقاومت بسيج پيوست و شبها را در مساجد و سنگرها نگهبانى مى داد.
تأكيد زيادى به شركت در نماز جمعه و دعاى كميل داشت و همواره ديگران را امر به معروف مى كرد.
در سال 1359 با شروع جنگ از طريق بسيج به همراه پدر و بيست نفر از اهالى روستا و به مدّت دو ماه به كردستان اعزام و پس از آن عضو سپاه پاسداران انقلاب اسلامى شد.
در اكثر عملياتها از جمله تصرّف قلعه حسن بيگ، حلبچه عراق، آلواتان و سرشاخان شركت فعّال داشت.
همرزمش درباره او مى گويد: «هنگام انقلاب و پس از پيروزى آن با تمام وجود در خدمت انقلاب و اهداف آن قرار داشت. در تمام موارد پيرو سياست اصولى انقلاب و خطّ امام(ره) بود. بسيار شجاع بود، به طورى كه چهار سال دوشادوش شهيد كاوه در كردستان جنگيد. در بحرانها و مشكلات با روحيه اى باز و با تلاش و پشتكار هرچه بيشتر به خدا توكّل مى كرد و جز خدمت به اسلام و جهاد در راه خدا و استقرار كامل حكومت اسلامى هدف ديگرى نداشت.»
شهيد كشميرى در سال 1362 و طى مراسمى ساده با خانم نصرت ناصرى گلستانى ازدواج كرد. همسرش درباره او مى گويد: «مؤمن، بىريا و خالص بود. كم صحبت مى كرد و بيشتر مى خنديد. هيچگاه صداى او را بلند نشنيدم. ديگران را تشويق به جهاد مى كرد و همواره مرا به حفظ حجاب و عفّت توصيه مى كرد و از من مى خواست تا براى شهادتش دعا كنم. در واقع بزرگ ترين آرزويش شهادت بود.»
همرزمش در اين باره مى گويد: «يك بار وقتى - پس از شش ماه حضور مداوم در جبهه - به مرخصّى آمده بود، پدرش گفت: چرا اين قدر دير آمدى؟ بس است. ديگر بيا و مدّتى استراحت كن، امّا او در جواب گفت: شما مگر نمى خواهيد كه من شهيد بشوم؟»
پس از ازدواج با همسرش به اروميّه - به خانه هاى سازمانى سپاه - نقل مكان كرد و با انتقال لشكر، همسرش نيز در مكانهاى ديگر با او بود. او همواره مى گفت: «همسرى مى خواهم كه هميشه همراهم باشد، حتّى در كردستان.»
شهيد كشميرى در مدّت حضور در جبهه، سه بار مجروح شد،امّا اين موضوع را به خانواده اش اطّلاع نمى داد. از جمله يك بار در عمليّات بدر بود كه خانواده اش پس از مدتها وقتى آثار آن را ديدند متوجّه جراحتهاى وى شدند.
او به خاطر لياقت و كاردانى در سازماندهى و ساير مهارتهاى جنگى، به سمت مسئول گردان امام سجّاد(ع) و پس از چندى به سمت مسئول گردان امام صادق(ع) منصوب شد. در عملياتهاى متفاوتى شركت مى كرد و از كسانى بود كه هميشه در خطوط مقدّم جبهه به سر مى برد و اغلب اوقات به شناسايى مواضع دشمن مى پرداخت.
شهيد كشميرى براى گذراندن يك دوره آموزش نظامى - دوره دافوس به تهران اعزام شد، امّا پانزده روز از دوره آموزشى باقى مانده بود كه عمليّات والفجر 9 آغاز شد. او به همراه دو تن ديگر از برادران تيپ ويژه، با اصرار زياد از مسئول آموزش نظامى ستاد مركزى تهران - آقاى فضايلى - خواستند كه در عمليّات والفجر 9 شركت كنند، آقاى فضايلى نيز پذيرفت. دوره آموزشى را تعطيل كرد و اين سه نفر به عمليّات اعزام شدند.
همرزمش در اين باره مى گويد: «قبل از اينكه به عمليّات برويم، به منطقه كه رسيديم اسداللَّه زير آتش دشمن نشست و مشغول نوشتن وصيّت نامه شد و در جواب ما كه گفتيم: بلند شو. الآن وقت اين كارها نيست گفت: نه الآن وقتش است و گرنه دير مى شود.»
سرانجام اسداللَّه كشميرى در 7 اسفند 1364 در عمليّات والفجر 9 - در ارتفاعات هزار قله سليمانيّه عراق در حالى كه سمت معاونت طرح و عمليّات تيپ ويژه شهدا را برعهده داشت - بر اثر اصابت تركش خمپاره به پا و سر به شهادت رسيد.
همرزمش درباره او مى گويد: «بسيار بى ريا و مخلص بود و تا قبل از شهادتش كسى از اهالى محل از مسئوليّت او در سپاه آگاه نبود.»
پيكر شهيد اسداللَّه كشميرى، در روستاى محل تولدش - قرقى - در گلزار شهدا به خاك سپرده شد. از او فرزندى برجاى نماند.
در فرازهايى از وصيّت نامه شهيد كشميرى آمده است: «يادتان باشد از موقعى كه انقلاب كرده ايم، دشمنان زيادى پيداكرده ايم و همه دشمنان هوشيار شده اند. در اين موقعيّت مبادا كه اماممان را تنها بگذاريد كه خداى نكرده خون شهدا پايمال گردد. حمايت از امام و ولايت فقيه، حمايت از ائمه(ع) و رسول اللَّه(ص) است. پس مواظب باشيد كه خداوند در اين موقعيّت حسّاس شما را امتحان مى كند. پس خوب استقامت كنيد تا در اين امتحان به خوبى قبول شويد.»