زندگی نامه شهید رمضان عامل گوشه نشین
سهشنبه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۸ ساعت ۱۷:۰۳
رمضان عامل گوشه نشين، فرزند نصراللَّه، در سال 1340 كه مصادف با روز اول ماه مبارك رمضان بود در مشهد متولد شد. او از كودكى علاقه فراوانى به خواندن قرآن داشت و توانست قبل از رفتن به دبستان قرآن را بياموزد. رمضان از شش سالگى نماز مى خواند و از ده - يازده سالگى روزه مى گرفت.
نویدشاهد: رمضان عامل گوشه نشين، فرزند نصراللَّه، در سال 1340 كه مصادف با روز اول ماه مبارك رمضان بود در مشهد متولد شد.
او از كودكى علاقه فراوانى به خواندن قرآن داشت و توانست قبل از رفتن به دبستان قرآن را بياموزد. رمضان از شش سالگى نماز مى خواند و از ده - يازده سالگى روزه مى گرفت.
در سال 1347 به مدرسه ابتدايى صفوى رفت و پس از چندى - به دليل نقل مكان - به دبستان رهنما رفت و در سال 1352 دوره ابتدايى را به پايان رساند. به خواندن كتاب و بازى فوتبال علاقه داشت.
دوره راهنمايى تا كلاس سوم متوسطه در دبيرستان شهيد فرازى درس خواند و بعد از آن ترك تحصيل كرد.
قبل از اينكه انقلاب همگانى شود، فعّاليّت انقلابى داشت و در ميان لباسهايش اعلاميّه هاى امام(ره) را پنهان مى كرد و آنها را توزيع مى كرد. او در كليّه راهپيماييها و تظاهرات انقلابى شركت مى كرد و خانواده را نيز به اين كار تشويق مى كرد. در جلسات قرآن به افشاى جنايات رژيم شاهنشاهى كه در جامعه مى شد، مى پرداخت.
بعد از انقلاب عضو بسيج مسجد زينبيّه بود. با تشكيل سپاه جزء اوّلين نيروهايى بود كه به طور افتخارى عضو اين نهاد شد و پس از آن به استخدام رسمى سپاه مفتخر شد. او روزها را در سپاه كار مى كرد و شبها نيز به گشت شبانه مى پرداخت.
مهمترين ويژگيهاى اخلاقى او تواضع، فروتنى و احترام به بزرگ و كوچك بود. او فردى بسيار خوش اخلاق بود و اوامر والدينش را اطاعت مى كرد، به طورى كه در كارهاى منزل به مادر و در كارهاى مغازه به پدرش يارى مى رساند.
دوست شهيد مى گويد: «رمضان به جنبه هاى فرهنگى و اجتماعى مسائل توجّه فراوان داشت و به همين خاطر، بيشتر اوقات خدمت خود را در سپاه، در بخش تبليغات و بخش فرهنگى كار مى كرد.»
به دليل اينكه همواره در جبهه ها بود، ازدواج نكرد. مادرش مى گويد: «يادم هست يك روز شهيد رفيعى به منزل ما آمد و گفت: حاج خانم، رمضان را مى خواهيم داماد كنيم. من خوشحال شدم، امّا رمضان گفت: تا جنگ است من ازدواج نخواهم كرد.»
در سال 1359 به عنوان محافظ بيت امام(ره) به جماران اعزام شد و پس از سه ماه - با شروع جنگ - به مشهد بازگشت. او مى گفت: «مردم براى پاسدارى از امام التماس مى كنند، امّا وجود من در جبهه ضرورى تر است.»
در سال 1360 و در دوران درگيرى منافقين و ليبرالها، نقش مؤثّرى در كشف و انهدام خانه هاى تيمى منافقين داشت.
با شروع جنگ جزء اوّلين نيروهايى بود كه به جبهه اللَّه اكبر اعزام شد ابتدا به عنوان تيرانداز بود. در اواخر سال 1360 در جبهه هاى بستان، چزّابه، دُب حردان و ديگر جبهه هاى جنوب به عنوان فرمانده گردان وليعصر و در عملياتهاى والفجر مقدّماتى، والفجر 1، والفجر 2 و والفجر 3 به عنوان معاون فرمانده تيپ امام صادق از لشكر 5 نصر خراسان خدمت مى كرد.
پس از عمليّات والفجر 3 به صورت تشويقى از طرف سپاه منطقه چهار به مكّه معظّمه اعزام شد كه پس از بازگشت دوباره به جبهه رفت و در عمليّات والفجر 4 - در منطقه پنجوين - حضور داشت. پس از آن به مشهد بازگشت و به طور افتخارى از طرف سپاه، براى نبرد با صهيونيستها به جنوب لبنان اعزام شد. پس از يك ماه به مشهد بازگشت و سپس به جبهه اعزام شد و به عنوان فرمانده تيپ امام صادق(عليه السّلام) مسئوليّت پذيرفت و در عمليّات ويژه خيبر در استانهاى بصره و العماره عراق حماسه ساز شد.
رشادتهاى او آن قدر در جبهه هاى جنگ زياد بود كه عراق براى آوردن سر او جايزه تعيين كرده بود.
دوست شهيد در مورد خلق و خوى او مى گويد: «با توجّه به اينكه فرمانده گردان بود، كمتر در اتاقش غذا مى خورد و بيشترِ خورد و خوراكش همراه با بچّه هاى گردان بود.»
يكى از دوستان شهيد درباره تأثير او بر روحيّه رزمندگان مى گويد: «سال 1359 - اوايل جنگ - در منطقه عمليّاتى اللَّه اكبر بوديم. عراق تك سنگينى كرده بود و شهر سوسنگرد را نيز به اشغال خود در آورده بود. آتش فراوان بر سر ما مى ريخت و در آن صحراى پر از دود و آتش، دلهره عجيبى بر همه حاكم بود و در سنگرهاى انفرادى پناه گرفته بوديم و با اينكه اوّل جنگ بود و تجربه فراوانى نداشتيم، ولى با همان روحيّه هاى بالا مقاومت مىكرديم. من با يكى از دوستان در سنگر نشسته بوديم كه ناگهان صدايى از بيرون به گوشم رسيد. دوباره گوش دادم، فهميدم صداى عامل است. با عجله بيرون آمديم و گويا در آن لحظه تنهايى و غربت، فرشه نجاتى برايمان آمده بود، او را در آغوش گرفتم و پس از اندكى به داخل سنگر رفتيم. او گفت: امروز به اهواز رسيده ام و يكسره سراغ شما را گرفته ام تا شما را پيدا كنم.»
يكى از دوستان شهيد مى گويد: «شب عمليّات بود، حدود سى و پنج كيلومتر راه را بايد پياده مى رفتيم. در حدود سه كيلومترى مانده بود به خطّ عمليّاتى، نم نم باران نيز شروع شد. شهيد عامل به بچّه ها گفت: همين جا بنشينيم؛ زيارت عاشورا را بخوانيم، بعداً حركت مى كنيم. بچّه ها نشستند و زيارت عاشورا را خواندند و سپس حركت كرديم. بعد در حين عمليّات وقتى كه مى خواستيم مواضع را از دشمن بگيريم، با اينكه دامنه عمليّات وسيع بود، تنها يك شهيد داديم و مواضع را گرفتيم.»
عليرضا مهرداد - يكى از دوستان شهيد - در مورد چگونگى به شهادت رسيدن او مى گويد: «روز دوّم عمليّات خيبر در منطقه عمليّاتى هورالهويزه، دّه اى از كماندوهاى عراق دست به پاتك زدند و به طرف خط خودى در حال حركت بودند كه با شجاعت برادران بسيجى و با دلاورى فرماندهان، پاتك دفع شد و در آخر پاتك عدّه اى از مزدوران عراقىِ در حال فرار اقدام به تيراندازيهاى متفرّقه كردند. در يك لحظه كه به پشت سرم نگاه مى كردم، شهيد عامل را ديدم كه با بى سيم چى در حال حركت به طرف ما بود. در همين زمان گفتند: عامل شهيد شد. من با سرعت خودم را به بالاى سر شهيد رساندم؛ تير به سرش خورده بود و خونِ سرش، صورت و مقدارى از محاسن ايشان را گرفته بود و لبانش به آرامى تكان مى خورد و ما براى اينكه روحيّه رزمندگان تضعيف نشود، بچّه ها را ساكت كرديم و شهيد عامل را با پتو به عقب انتقال داديم.»
او پيش از شهادت به همرزمانش سفارش كرده بود: «تا آخرين قطره خون خود دست از يارى اسلام و رهبرى برنداريد.»
حاج رمضان عامل گوشه نشين - اوّلين شهيد خانواده - در 5 اسفند 1362 در عمليّات خيبر بر اثر اصابت تركش به سر، به شهادت رسيد و در 11 اسفند 1362 پيكر مطهّر او تشييع و در صحن آزادى حرم مطهّر امام رضا (عليه السّلام) به خاك سپرده شد. و در 22 اسفند 1363 پيكر مطهّر برادرش - حسن عامل - در جوار ايشان در آغوش خاك قرار گرفت.
منبع: فرهنگنامه جاودانه های تاریخ/ زندگینامه فرماندهان شهید استان خراسان
نظر شما