زندگی نامه شهید موسی صمدی شجاع فرمانده عملیاتی سپاه سردشت-قصر شیرین
نوید شاهد: روز پنجم تیرماه سال 1334 بود که اشک شوق در چشمان خانواده ای مظلوم،مذهبی و محروم از متعلقات دنیوی ولی آکنده از ایمان به خدا در روستایی دورافتاده و گمنام بنام قشلاق(از توابع سنقرکلیایی) بخاطرتولد نوزادی عزیز حلقه زد. نوزادی که اسلام از تولدش خشنود شد و یاری به یارانش افزوده گردید. او موسی نام گرفت.
موسی در ایام کودکی در دامان پاک و مطهر پدر و مادر فوائض دینی و مذهبی را آموخت و دوران تحصیلات ابتدایی خود را در مدرسه همان روستای قشلاق تا ششم ابتدایی گذراند. اما بدلیل مشکلات مالی و روزمره ای که در آن زمان وجود داشت از ادامه تحصیل محروم شد و مجبور به ترک تحصیل گردید.
علاقه فراوان ایشان به اسلام و ائمه اطهار موجب گردید تا به تشکیل جلسات دینی و خواندن اشعار و سرودهای مذهبی و نوحه سرایی روی آورد به طوری که نامش بخاطر مظلومیت و اخلاق مسلمانیش زبانزد عام و خاص شده بود. چندین سال در انجام امور کشاورزی به پدر بزرگوارش کمک می کرد تا اینکه در سن پانزده سالگی جهت تهیه مخارج زندگی عازم تهران شد و در حجره ای مشغول کار خیاطی گردید. شهر بزرگ تهران که منشأ وسایل فحشاء و منکراتش بود هیچگاه نتوانست بر ایمان راسخش خللی وارد نماید بطوری که در بین دوستان و همکاران خود نیز اقدام به تشکیل جلسات دینی نمود و مساجد را مکانی آرام بخش برای روح خود اختیار کرده و همیشه امربه معروف و نهی از منکر را مسئله اصلی ارتباط با دوستانش قرار داده بود. علاقه زیاد ایشان به ورزش مخصوصاً کشتی و کاراته، وی را به باشگاههای ورزشی کشاند و این علاقه سبب گردید با همت بسیار و پس از مدت کوتاهی در رشته کاراته موفق به دریافت کمربند مشکی دست یابد.
ایشان در سال 1353 جهت گذراندن دوران مقدس سربازی به نیروی هوایی اصفهان اعزام گردید و با توجه به اینکه در طول مدت سربازی از ورزش مورد علاقه خود دست نکشید در مسابقات مختلف شرکت می کرد. لذا با کسب مقامهای مختلف قهرمانی در رشته کشتی افتخاری دیگر را به خود تعلق داد و آن لقب شجاع بود. ازین پس بود که وی را با عنوان صمدی شجاع خطاب می نمودند.
پس از سپری کردن دوران سربازی و با بروز تحرکات عظیم مردم انقلابی به رهبری امام خمینی(ره)، به صف مبارزین پیوست و با پخش نوارهای سخنرانی حضرت امام(ره) و اعلامیه های ایشان قاصدی متعهد برای انقلاب بود و سعی در ادای دین خود به مردم داشت. در راهپیمایی های مختلف شرکت کرد و با دل و جان پشتیبان روحانیون مبارز رهبر کبیر انقلاب بود. تشنه پیامهای امام بود و شجاعانه پیاماهای ایشان را منتقل می کرد. در روزهای پایانی عمر شاه خائن سهم بسزایی در سقوط پادگانها داشت و به این ترتیب اسلحه های غنیمت گرفته شده را بین مردم توزیع می کرد. به علت تلاش زیاد و نفس گیر، دچار کسالت شده و در بستر بیماری مجبور به استراحت گردید در حالی که با توجه به علاقه بسیار به حضور در مراسم استقبال از امام(ره) نتوانست در این مراسم حضور داشته باشد.
محال است مردان خدا ساکت بنشینند. فرمان خمینی را باید لبیک گفت. (شهید موسی صمدی شجاع)
در آن برهه از زمان که دل همه اسیران آزادی طلب به رهبری وارث خون حسین(ع) به سمت عزت نفس و عدالت رهسپار شده بود، قلب ایشان نیز به عشق اسلام و امام عزیز و مردم مظلوم می تپید، در سال 1358 با تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بلافاصله به عضویت سپاه درآمد و لباس مقدس پاسداری را به تن نمود و مبارزات خود را در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی سنقر آغاز نمود.آغازی که وی را از تمام گناهان، رذائل پاک و روح مقدسش به سوی ملکوت اعلاء درآورد.
ایشان با شروع جنگ تحمیلی به سوی جبهه های حق علیه باطل شتافت و آغاز فعالیت ایشان با عنوان دیده بانی واحد خمپاره انداز در جبهه های بازی دراز همراه بود که در این جبهه صدامیان بسیاری را به جهنم فرستاد. روحیه خستگی ناپذیر وی، پس از ماهها جنگ و جدل با بعثیون، سبب گردید همرزمانش توصیه نمایند چند روزی را به مرخصی و نزد خانواده اش برود. اما ایشان با شنیدن این جمله، سرشان را پایین انداخته و در جواب به اصرار زیاد همرزمان خود اینگونه جواب دادند: جبهه از خانه و خانواده واجب تر است.
در مقطعی دیگر به ایشان گفتند: شما بخاطر رفت و آمد زیادی که جهت دیده بانی داشتی شلوارت پاره شده، به عقب برگرد و شلوارت را عوض کن تا وضعیت موجود بیش از این آزارت ندهد ایشان جواب دادند: برای عوض کردن همین لباس یک روز وقت هدر می رود، من با همین شلوار پاره هم می توانم وظیفه ام را انجام دهم.
شهید موسی یار با وفا و معلمی بزرگ برای همسنگران و همرزمان خود بود، همیشه متفکر، ساکت و سربه زیر بود گویی که با عالمی دیگر در ارتباط است. حرفی نمی زد مگر اینکه از ایشان سوالی می شد. حرفی هم اگر می زد حرف از اسلام و انقلاب و امام عزیز بود، فرموده های رهبر کبیر انقلاب را به همسنگرانش گوشزد می کرد و همگی را به تقوا و مبارزه علیه دشمنان اسلام دعوت می نمود. دشمن سرسخت منافقین و کفار بود.
پس از شش ماه تلاش و استواری در جبهه های بازی دراز، مسئولیت فرماندهی عملیات سپاه سنقر به وی سپرده شد. این مسئولیت کار آسانی نبود چرا که سنقر همجوار شهرهای سنندج-کامیاران-قروه و شهرهای مرزی عراق بود بطوری که نفوذ دمکرات و کومله در این مناطق چشم گیر بود. مبارزه در این مناطق مبارزه و شجاعت خاصی را می طلبید و به خاطر همین روحیه شجاعت طلبی بود که ایشان این مسئولیت را به عهده گرفت و مبارزات بی امان خود را در محورهای کردستان شروع کرد. در عملیاتهای مختلف شجاعانه جنگید و با هوش بالای خود عملیاتها را رهبری می کرد. آندر شجاع و بی باک بود که هرگز خود را در برابر دشمن زبون و خوار نمی دید.
پس از ماهها تلاش و از جان گذشتگی، مسئولین عملیات جبهه های قصر شیرین و خسروی( سپاه روح ا..) را به ایشان سپردند. باز هم با شجاعت بی نظیر خود این جبهه ها را اداره کرده و امان از بعثیون گرفته بود. در این جبهه، برای چندمین بار بوسیله ترکش خمپاره مجروح شده ور در بیمارستان بستری شد. اما با اصرار زیاد خود و با بدن مجروح به جبهه باز می گردد و فعالیت خود را ادامه میدهد.
با توجه به شجاعت و رشادتی که از خود نشان داده بود نام ایشان بر سر زبانها افتاده و دهان به دهان می چرخید. دشمن بعثی نیز با نام ایشان آشنا شده بودند و در پی گرفتن جان ایشان برآمده بودند.پس از مدتی مبارزه باز هم به سنقر اعزام شد و مسئولیت هدایت عملیاتهای سپاه سنقر را مجدداً عهده دار شد.
سردشت، دیار خون و حماسه، دیار پرپر شدن گلهای انقلاب اسلامی، دیار عاشقان الله، دیاری که خون پاک صدها شهیدی که همچون بروجردی ها،کاظمی ها، گنجی زاده ها، احمدی ها، یاوری ها، که خون پاکشان بر زمین ریخت و باعث متلاشی شدن ستونهای کفر شد.
ایشان در اواخر سال 1361 و با دعوت از فرماندهی وقت سپاه سردشت، عازم این منطقه شد.(محلی که به ملاقات خالقش شتافت، جایی که با خون سرخ و عطرآگین خود درخت گهربار اسلام را آبیاری نمود، همانجاییکه که باید خون پاکش، رنگین کننده صحراهایش می شد و از خون پاکش هزاران لاله می روئید).
شهید موسی مسئولیت واحد عملیات سپاه سردشت را به عهده گرفت. پس از ورود به این منطقه، در عملیاتی گسترده و وسیع که چندین ماه طول کشید با همرزمان جان بر کف خود، جاده سردشت- مریوان را پاکسازی و ارتفاعات بلفت-کاسه شکن و کانی رشن را تصرف کرده و تا نزدیکی شهر زله زرد و کرکوک عراق پیشروی نمودند.
در این برهه از شجاعتهایش و بدلیل پیروزیهای پی در پی که برای ایران اسلامی بدست آورده بود، مورد توجه دشمن بعثی و منافقین کوردل قرار گرفت و به گفته همرزمان کردزبان ایشان، برای شهادت وی از سوی دشمن جایزه ای به مبلغ پانزده میلیون تومان تعیین شده بود. اما با همه این حرفها، ایشان لحظه از انجام وظیفه رسالتی خود دست برنداشته و در کسب پیروزیهای بعدی نیز عزم خود را راسخت تر از گذشته می دید.
در 22 تیرماه سال 1362 عملیاتی وسیع جهت پاکسازی منطقه سردشت در حال انجام بود. خائنین کومله و دمکرات عده ای از سپاهیان اسلام را در یکی از روستاهای مرزی محاصره کرده و بر سر آنها توپ و خمپاره می انداختند. کمی عقب تر نیز چندین کمین بر سر راه پاسداران گذاشته بودند تا بدین وسیله سپاهیان محاصره شده نتوانند راهی برای نجات در یابند.
از آنجایی که شجاعتی وصف ناپذیر، خصلت بارز ایشان بود به محض اطلاع با دعوت از همرزمان خود و با عده ای قلیل، به یاری سپاهیان در بند شتافت. کمین اول دشمن را با یاری خدا در هم کوبید، کمین دوم را با شهادت تعدادی از برادران همرزم و همچنین مجروح شدن خود درهم ریخت و در کمین سوم خود را به برادران محاصره شده رساند. با بدن مجروح خود و با تلاش فراوان دشمن را به خاک و خون کشیده و برادران را از بند نجات داد، اما از آنجایی که خداوند متعال دوستان خود را به ملاقات دعوت می نماید ایشان در درگیری نهایی، ازناحیه صورت مورد اصابت گلوله دشمن قرار گرفته و به فیض شهادت نائل آمدند.