محمد زنده موند تا بشه سرباز بی بی زینب (س)
خانم احمدی تعریف میکند: همه خواهرها کوچک بودیم و یادمه هوا سرد شده بود، مامانم چراغ نفتی رو وسط خونه گذاشته و روشن کرده بود. محمد اون موقع ۵ یا ۶ ماهه بود و مادرم محمد رو تو یک قنداق سفید بسته بود. من هم داشتم گوشته اتاق، مشقهامو مینوشتم. محد بغل خواهر دومم بود بعد بچه رو درحالیکه خواب بود گذاشت کنار چراغ که سردش نشه. چند دقیقهای بعد خواهرم دوباره بچه رو برداشت، چند ثانیهای نکشیده بود که خواهر کوچکم دوید و اتفاقی به چراغ برخورد کرد و دقیقا چراغ افتاد همون جایی که محمد خوابیده بود، خونمون آتش گرفت و با کمک همسایهها آتش رو خاموش کردیم. فقط کافی بود خواهرم چند ثانیه دیرتر محمد رو از کنار چراغ برداره ....... .
این خواهر شهید اشاره به اتفاق دیگری میکند و میگوید: یک بار دیگهای هم محمد تو سن ۱۸سالگی بود که تن مادر و خواهرهاشو بدجوری لرزوند. متاسفانه برادرم یک سکته ناقص کرد اما از لطف خداوند و حضرت زینب (س) این بار هم محمد زنده موند تا اینکه شد سرباز بی بی زینب (س) ....... .