مروری بر زندگی انقلابی مسئول تعاون لشکر ۲۵ کربلا و سپاه قائمشهر
به گزارش نوید شاهد، شهید والامقام «ابراهیم وکیلزاده» فرزند محمدعلی در اسفند سال 1339 در قريهی ديزج شهرستان اسكو در خانوادهای مذهبی كه سرمايهای جز ايمان به الله و عشق به امام حسين (علیه السلام) و ائمهی اطهار نداشتند، چشم به جهان گشود.
از كودكی به نماز اهميت میداد و هوش و متانت خاص همواره با تقيدش به احكام اسلام از خصوصيات بارز او در كودكی بود. در سال 1344 جهت سكونت به همراه خانواده به تبريز هجرت کردند و در هفت سالگی وارد دبستان شيخ محمد خيابانی شد. دورهی ابتدايی را در اين دبستان به پايان رساند و وارد مدرسهی راهنمايی تحصيلی پناهی شد.
تحصيل وی در دورهی راهنمايی مصادف با آغاز انقلاب شكوهمند ملت ايران بود. وی از اواخر سال 1356 فعاليت خود را با ديگر دوستان بر عليه رژيم ستم شاهی با پخش كردن اعلاميه حضرت امام خمینی (رضوان الله) شروع كرد و مدرسه را ناتمام گذاشته و در اكثر اعتصابات و راهپيمايیها عليه رژيم ظالم شركت میكرد. پس از پيروزی انقلاب اسلامي، با تلاش زياد و با همياری شهيد «ستار داداشی»، انجمن توحيدی مسجد غريبلر و كتابخانهی مسجد مذكور را تشكيل دادند. با تشكيل كميتهی انقلاب اسلامی به عضويت كميته درآمد و چند ماه از خدمت وی در آن نگذشته بود كه سپاه پاسداران انقلاب اسلامي تشكيل شد و از اين رو در سال 1358 با علاقهی زايد الوصفی به عضويت آن درآمد.
او در دوره سوم سپاه شرکت و با شهید مرتضی یاغچیان و همرزمان انقلابی در پادگان سعیدآباد 15 روز دوره آموزشی را گذراند. در اسفند 1358 بنا به وظيفهی شرعی ازدواج كرد و در اواسط سال 1359 به سپاه قائم شهر انتقال يافت و در آنجا مسئوليت سپاه تعاون را بر عهده گرفت.
وی خود را شبانه روز وقف ديدار از خانوادههای شهدا و رزمندگان كرده بود و از موسسین بنیاد شهید شهرستان بودند. در بیشتر عملیاتها از طرف لشکر 25 کربلا به منطقه دعوت میشد و مسئولیت تعاون لشکر را عهده دار بود.
قبل از شروع عملیات کربلای 10 ایشان را به لشکر فراخوانده بودند و چون بچههایش مریض بودند منتظر بهبودی آنان بود. شهيد بزرگوار شب 28 فروردين سال 1366 در خواب صفر روحی که يكی از رفقايش بود را ميبيند كه به ابراهیم ميگويد: «تا رمضان پيش ما بيا» ابراهيم در جواب ميگويد: «صفر جان، سه بچهام مريض هستند، حالا نمیتوانم بيايم.» بعد شهيد روحي تأكيد میكند: «ميل با خودت است، ما میگوييم بيا كه خواهی آمد.»
صبح هنگام، شهيد بزرگوار از خواب بيدار و خوابش را تعريف میكند و بعد به گلزار شهدا میرود و در کنار مزار شهید روحی مینشیند و به خانوادهاش اظهار میكند كه شهدا دعوتم كردهاند و بايد بروم. در تاريخ 29 فروردين ماه سال 66 با رفقايش از قایمشهر به تهران حركت میكنند و در تهران جهت خداحافظی به منزل خواهرش میرود و در آنجا با خنده میگويد: «خواهرم، بيا خداحافظی كنيم كه شهدا مرا دعوت كردهاند.».
تا آن روز از این سخنان خبری نبود. عصر به منطقه جنوب حرکت و از آنجا به منطقه عملیاتی ماووت عزیمت میکند. عملیات روزهای حساسی را سپری میکرد. در دهم اردیبهشت 1366 که با دوم ماه مبارک رمضان مصادف بود در جمع بچههای تعاون در ماووت بودند که هواپیماهای دشمن با بمبهای خوشهای به آنان حملهور شدند و ابراهیم که از بمبها آتش گرفته بود چند قدمی میدود و همرزمش برادر روستا که شاهد آتش گرفتن ابراهیم بود، او را به داخل آبی میاندازد ولی جسم نحیف ابراهیم در آتش نمرودیان زمان سوخت و در عمليات كربلای 10 در ارتفاعات مشرف بر شهرك ماووت عراق دعوت حق را لبيك گفته و به فيض شهادت نايل گرديد.
پیکر مطهرش پس از تشییع باشکوه در شهرستان قایمشهر طیق وصیتش به تبریز منتقل و پدر و مادرش به شکرانه نعمت شهادت گوسفندی را قربانی کردند. مردم شهیدپرور هم پیکر سوخته ابراهیم را تشییع کردند و او در گلزار شهدای وادی رحمت تبریز کنار برادرزاده شهیدش حسن آرام گرفت.
از ابراهیم دو دختر و دو پسر به یادگار مانده است که فرزند آخرش 4 ماه پس از شهادت پدر به دنیا قدم گذاشت که نام پدر را بر وی نهادند تا انشاءلله راه شهیدان را بپیمایند. حاج محمدعلی پدر شهید در تیر ماه سال 1382 و مادرش در تیر ماه سال 1394 دعوت حق را اجابت و به نزد فرزند شهیدش پرواز کردند.
انتهای پیام/