سالروز «بمباران شيميايي روستاي اِنِب»
شنبه, ۲۵ اسفند ۱۳۹۷ ساعت ۱۱:۰۹
عصر روز بيست و هفتم اسفند ماه سال 1366 پس از بمباران شيميايي حلبچه، دهات اطراف به طور مكرر،تقريباً طي 15 مرحله مورد بمباران جنگي و شيميايي قرار گرفت.
نوید شاهد، عصر روز بيست و هفتم اسفند ماه سال 1366 پس از بمباران شيميايي حلبچه، دهات اطراف به طور مكرر،تقريباً طي 15 مرحله مورد بمباران جنگي و شيميايي قرار گرفت.
اين حملات توسط تعداد زيادي هواپيما كه از ارتفاع بسيار پايين پرواز ميكردند انجام شد. هواپيماها به صورت دستهاي و با هم بمباران ميكردند و يك گروه كه ميرفتند لحظاتي بعد گروه بعدي ميآمدند. بيشتر خانههاي حلبچه و روستاهاي مجاور طي اين حملات ويران شد.
اين حملات تا ساعت 6 بعد از ظهر ادامه داشت به طوري كه امكان جابه جايي و خروج افراد از شهر ميسر نبود.
ساعت حدود 19 بعد از ظهر، مردمي كه زنده مانده بودند خود را براي خروج از شهر آماده ميكردند. برخي سوار وانت و برخي پياده و به صورت گروهي در حال حركت در جادههاي اطراف شهر بودند. عدهاي از مردم حلبچه از ترس بمباران خود را به روستاي « اِنب» در نزديك حلبچه رسانده و در دو مدرسه مستقر شده بودند.
آنها ميخواستند پس از آرام شدن اوضاع و تاريك شدن هوا، به سمت ايران بروند كه مورد حمله شيميايي قرار گرفتند. در زمان بمباران شيميايي اِنب، اكثر ساكنين اصلي اِنب آن جا را ترك كرده بودند ولي گروهي از مردم حلبچه كه موقتاً به آنجا آمده و يا در حال عبور بودند آسيب ديدند.
حادثه روستاي اِنب را از زبان يكي از بيماران نقل ميكنيم، وي يكي از معدود كساني بود كه به علت مسموميت تدريجي توانسته بود بدون درمان، ساعات زيادي را زنده بماند:
در لحظهبمباران من در خارج روستاي اِنِب بودم و به همراه يك راننده سوار بر يك ماشين تانكر نفت به سمت روستا در حال حركت بوديم كه بمباران شيميايي را مشاهده كرديم.
ساعت حدود 20: 19 و هوا در حال تاريك شدن بود پنج دقيقه بعد به روستا رسيديم.
آن قدر جنازه روي جاده ريخته بود كه راه بسته شده بود. ماشينهاي ديگري كه جلوتر از ما بودند همين طور جلو و عقب ميرفتند، نميدانستند كجا بروند و رفتار غير عادي داشتند.
من و راننده از ماشين پياده شديم، داشتم با راننده صحبت ميكردم، هنوز بيش از چند قدم از ماشين دور نشده بوديم كه ناگهان متوجه شدم راننده بر زمين و داخل نهر آب مجاور افتاد.
من احساس تنگي نفس شديدي كردم، كمي به جلو رفتم و لحظهاي بعد به زمين افتادم. كسي به كمك من نيامد. تا جايي كه ميتوانستم فرياد زدم.
ناله كردم، پدر و مادرم را صدا زدم ولي هيچ دست كمكي به سويم دراز نشد. مردم ديگر كه هنوز نيمه جاني داشتند حركاتي ميكردند و صداي ناله و شيون آنها بلند بود. زن و مرد و كودك ناله ميكردند، ميگريستند ولي بينتيجه بود. در اين زمان شوهر خواهرم را ديدم، با همان حال تنگي نقس و تاري ديد كه داشتم و روي زمين افتاده بودم از حالش پرسيدم، گفت جايي را نميبينم.
البته در ظاهر بدنش عارضهاي ديده نميشد ولي از چشمش اشك جاري بود، داشت خودش را با زحمت به نهر آبي كه آنجا بود ميرساند، فكر ميكرد سموم شيميايي وارد چشمش شده و ميخواست با آب چشمش را بشويد ولي نتوانست دستش را به آب برساند، در مجاور نهر بيهوش شد و مدتي بعد بيحركت ماند. هوش و حواس من هنوز به جا بود ولي هيچ كاري از دستم ساخته نبود.
فقط نظاره گر مرگ تدريجي بستگانم بودم. تنگي نفس باز هم شديدتر شده بود و از چشم و بينيام آب سرازير بود.
من نيز سعي كردم خود را به نهر آبي كه در آن نزديكي بود برسانم. مقدار زيادي با آن فاصله داشتم، با هر سختي كه بود صورتم را با آب نهر شستم. در همان زمان 5- 6 نفر كه خود را تا نزديكي نهر رسانده بودند بيهوش شدند و مردند. شايد تا آن موقع حدود 2 ساعت از حادثه ميگذشت.
من نيز ديگر توان حركت نداشتم اما فكرم كار ميكرد. مردمي كه دورتر بودند همچنان سعي ميكردند خود را به آب نهر برسانند تا چشم خود را بشويند، سينه خيز خود را روي زمين و جاده ميكشيدند ولي اكثراً در راه ميماندند زيرا قدرت حركت نداشتند.
تدريجاً صداي نالهها كمتر شد. چند ساعت بعد (شايد تا نيمههاي شب)، هم چنان در ميان مردهها و زندهها با مرگ دست و پنجه نرم ميكردم.
تنگي نفس، تاري بينايي، تاريكي هوا، صداي ناله و شيون، افكارم را متشنج كرده بود و به سرنوشت محتوم خود فكر ميكردم. احتمالا نيمههاي شب بود كه كاملاً بيهوش شدم. وقتي به هوش آمدم صبح شده بود، كمي استفراغ كردم و مجدداً بيهوش شدم. حدود ساعت 2 بعد از ظهر نيروهاي نظامي ايران مرا پيدا كردند. در آن موقع خودم قادر بودم سوار ماشين شوم مرا به پاوه باختران و سپس به تهران اعزام كردند.
در اين مدت فكرم درست كار نميكرد حس كردم درخانه خودم هستم.
در تهران در ورزشگاه آزادي حالم بهتر شد و فهميدم كجا هستم.
عراق پس از انجام حملات شديد با گازهاي اعصاب، در روزهاي بعد بمبارانها را بيشتر با گاز خردل در جادههاي منتهي به حلبچه و چند شهر عراق مانند خرمال و سيروان و نيز شهرهاي مرزي ايران ادامه داد. اطراف پلها با خردل مورد حلمه قرار گرفته بود و اين موضوع باعث بروز آسيبهاي موضعي در دست و پاي مردمي شد كه از حملات قبلي جان سالم به در برده و به صورت گروههاي بزرگي در حال حركت به سوي ايران بودند.
لذا از روز جمعه 28 اسفند به مدت 4-5 روز بيشتر حملات با گاز خردل انجام شد اگر چه حملات گاز اعصاب نيز قطع نشد. حتي نقاطي كه مردم به همراه احشام و خانوادههاي خود و مقداري اثاثيه و در تپههاي دور از جاده موقتاً به استراحت پرداخته بودند نيز هدف حملات شيميايي عراق قرار ميگفت. علي رغم اين كه مقامات كشورمان جزييات حادثه حلبچه را به اطلاع سازمان ملل متحد رسانيده و درخواست اعزام تيم تحقيق نمودند. اما شوراي امنيت به اين بهانه كه حادثه در داخل خاك عراق رخ داده است از بررسي موضوع خودداري كرد.
طبق آخرين آماري كه به همراه تصاوير مصدومين و شهداي حادثه حلبچه به شوراي امنيت ارسال شد در اين فاجعه كم نظير 5000 نفر شهيد و 7000 نفر مصدوم شدند.
اين حملات توسط تعداد زيادي هواپيما كه از ارتفاع بسيار پايين پرواز ميكردند انجام شد. هواپيماها به صورت دستهاي و با هم بمباران ميكردند و يك گروه كه ميرفتند لحظاتي بعد گروه بعدي ميآمدند. بيشتر خانههاي حلبچه و روستاهاي مجاور طي اين حملات ويران شد.
اين حملات تا ساعت 6 بعد از ظهر ادامه داشت به طوري كه امكان جابه جايي و خروج افراد از شهر ميسر نبود.
ساعت حدود 19 بعد از ظهر، مردمي كه زنده مانده بودند خود را براي خروج از شهر آماده ميكردند. برخي سوار وانت و برخي پياده و به صورت گروهي در حال حركت در جادههاي اطراف شهر بودند. عدهاي از مردم حلبچه از ترس بمباران خود را به روستاي « اِنب» در نزديك حلبچه رسانده و در دو مدرسه مستقر شده بودند.
آنها ميخواستند پس از آرام شدن اوضاع و تاريك شدن هوا، به سمت ايران بروند كه مورد حمله شيميايي قرار گرفتند. در زمان بمباران شيميايي اِنب، اكثر ساكنين اصلي اِنب آن جا را ترك كرده بودند ولي گروهي از مردم حلبچه كه موقتاً به آنجا آمده و يا در حال عبور بودند آسيب ديدند.
حادثه روستاي اِنب را از زبان يكي از بيماران نقل ميكنيم، وي يكي از معدود كساني بود كه به علت مسموميت تدريجي توانسته بود بدون درمان، ساعات زيادي را زنده بماند:
در لحظهبمباران من در خارج روستاي اِنِب بودم و به همراه يك راننده سوار بر يك ماشين تانكر نفت به سمت روستا در حال حركت بوديم كه بمباران شيميايي را مشاهده كرديم.
ساعت حدود 20: 19 و هوا در حال تاريك شدن بود پنج دقيقه بعد به روستا رسيديم.
آن قدر جنازه روي جاده ريخته بود كه راه بسته شده بود. ماشينهاي ديگري كه جلوتر از ما بودند همين طور جلو و عقب ميرفتند، نميدانستند كجا بروند و رفتار غير عادي داشتند.
من و راننده از ماشين پياده شديم، داشتم با راننده صحبت ميكردم، هنوز بيش از چند قدم از ماشين دور نشده بوديم كه ناگهان متوجه شدم راننده بر زمين و داخل نهر آب مجاور افتاد.
من احساس تنگي نفس شديدي كردم، كمي به جلو رفتم و لحظهاي بعد به زمين افتادم. كسي به كمك من نيامد. تا جايي كه ميتوانستم فرياد زدم.
ناله كردم، پدر و مادرم را صدا زدم ولي هيچ دست كمكي به سويم دراز نشد. مردم ديگر كه هنوز نيمه جاني داشتند حركاتي ميكردند و صداي ناله و شيون آنها بلند بود. زن و مرد و كودك ناله ميكردند، ميگريستند ولي بينتيجه بود. در اين زمان شوهر خواهرم را ديدم، با همان حال تنگي نقس و تاري ديد كه داشتم و روي زمين افتاده بودم از حالش پرسيدم، گفت جايي را نميبينم.
البته در ظاهر بدنش عارضهاي ديده نميشد ولي از چشمش اشك جاري بود، داشت خودش را با زحمت به نهر آبي كه آنجا بود ميرساند، فكر ميكرد سموم شيميايي وارد چشمش شده و ميخواست با آب چشمش را بشويد ولي نتوانست دستش را به آب برساند، در مجاور نهر بيهوش شد و مدتي بعد بيحركت ماند. هوش و حواس من هنوز به جا بود ولي هيچ كاري از دستم ساخته نبود.
فقط نظاره گر مرگ تدريجي بستگانم بودم. تنگي نفس باز هم شديدتر شده بود و از چشم و بينيام آب سرازير بود.
من نيز سعي كردم خود را به نهر آبي كه در آن نزديكي بود برسانم. مقدار زيادي با آن فاصله داشتم، با هر سختي كه بود صورتم را با آب نهر شستم. در همان زمان 5- 6 نفر كه خود را تا نزديكي نهر رسانده بودند بيهوش شدند و مردند. شايد تا آن موقع حدود 2 ساعت از حادثه ميگذشت.
من نيز ديگر توان حركت نداشتم اما فكرم كار ميكرد. مردمي كه دورتر بودند همچنان سعي ميكردند خود را به آب نهر برسانند تا چشم خود را بشويند، سينه خيز خود را روي زمين و جاده ميكشيدند ولي اكثراً در راه ميماندند زيرا قدرت حركت نداشتند.
تدريجاً صداي نالهها كمتر شد. چند ساعت بعد (شايد تا نيمههاي شب)، هم چنان در ميان مردهها و زندهها با مرگ دست و پنجه نرم ميكردم.
تنگي نفس، تاري بينايي، تاريكي هوا، صداي ناله و شيون، افكارم را متشنج كرده بود و به سرنوشت محتوم خود فكر ميكردم. احتمالا نيمههاي شب بود كه كاملاً بيهوش شدم. وقتي به هوش آمدم صبح شده بود، كمي استفراغ كردم و مجدداً بيهوش شدم. حدود ساعت 2 بعد از ظهر نيروهاي نظامي ايران مرا پيدا كردند. در آن موقع خودم قادر بودم سوار ماشين شوم مرا به پاوه باختران و سپس به تهران اعزام كردند.
در اين مدت فكرم درست كار نميكرد حس كردم درخانه خودم هستم.
در تهران در ورزشگاه آزادي حالم بهتر شد و فهميدم كجا هستم.
عراق پس از انجام حملات شديد با گازهاي اعصاب، در روزهاي بعد بمبارانها را بيشتر با گاز خردل در جادههاي منتهي به حلبچه و چند شهر عراق مانند خرمال و سيروان و نيز شهرهاي مرزي ايران ادامه داد. اطراف پلها با خردل مورد حلمه قرار گرفته بود و اين موضوع باعث بروز آسيبهاي موضعي در دست و پاي مردمي شد كه از حملات قبلي جان سالم به در برده و به صورت گروههاي بزرگي در حال حركت به سوي ايران بودند.
لذا از روز جمعه 28 اسفند به مدت 4-5 روز بيشتر حملات با گاز خردل انجام شد اگر چه حملات گاز اعصاب نيز قطع نشد. حتي نقاطي كه مردم به همراه احشام و خانوادههاي خود و مقداري اثاثيه و در تپههاي دور از جاده موقتاً به استراحت پرداخته بودند نيز هدف حملات شيميايي عراق قرار ميگفت. علي رغم اين كه مقامات كشورمان جزييات حادثه حلبچه را به اطلاع سازمان ملل متحد رسانيده و درخواست اعزام تيم تحقيق نمودند. اما شوراي امنيت به اين بهانه كه حادثه در داخل خاك عراق رخ داده است از بررسي موضوع خودداري كرد.
طبق آخرين آماري كه به همراه تصاوير مصدومين و شهداي حادثه حلبچه به شوراي امنيت ارسال شد در اين فاجعه كم نظير 5000 نفر شهيد و 7000 نفر مصدوم شدند.
راوی: دكتر سيدعباس فروتن، جنگ شيميايي عراق و تجارب پزشكي آن، تهران، انتشارات دانشگاه علوم پزشكي بقيه الله (عج). سال 1382
نظر شما