خاطراتی از شهید «حسین نادری»
حسین با ناراحتی گفت: به نمازخانه هم که مي روم يا يک عده از بچه ها آنجا خوابيده‌اند و استراحت مي کنند و يا تعدادي دارند مناجات مي کنند که من نمي خواهم مزاحمشان شوم .
به گزارش نوید شاهد از کرمان، "يخ تمام شده بود و تداركات براي تهيه‌ي آن اقدامي نكرده بود . وقتي حسين آمد توي تدارکات ، ديد يک کلمن آب سرد توي تدارکات است، ولي نيروهاي گردان آب سرد ندارند.
رو کرد به مسئول تدارکات و گفت : «الان تابستان است و بچه‌ها آب سرد ندارند. شما هم تا براي نيروها يخ تهيه نکرده ايد، حق استفاده از اين کلمن را نداريد .»
: «حالا شما از همين آب بخوريد تا از اهواز يخ تهيه کنيم .»
- «نه ... اصلاً همين کلمن آب را هم بگذاريد بيرون که بچه ها ازش استفاده کنند .»

***وقتي فهميد يکي از آشناها مقداري شير آورده و به پدرش داده، ناراحت شد. با آرامش به پدر گفت : «براي چي قبول کرديد ؟»
  : « خوب يک مقدار شير آورده . تو هم بخـور.»
- « منظورم شير يا هر چيز ديگري نيست. منظورم اين است که چون پسر اين بنده ي خدا توي گرداني که مـن مسئول آن هستم، سرباز است، شما نمي بايست ازاو هديه اي قبول مي کرديد .»

***با شهيد  پورفريدوني دوست صميمي بود. پور فريدوني آمد توي گردان . بعد از يک هفته ، بچه هاي تدارکات به خاطر رفاقت زيادش با حسين، يک دست لباس به او دادند .
 وقتي حسين لباس را به تن پور فريدوني ديد، خيلي دل‌گير شد و گفت: «چرا لباس گرفتي؟ اين لباسي که پوشيدي حق تو نيست. حق کسي است که تعـهد داده سه ماه تــوي گردان بماند، نه توكه به طور موقت آمده‌اي اين جا .»

***عليرضا مزاح کرد و گفت: «حسين ! ما روزها بايد همراه بچه ها بدويم و تا نيمه شب بيدار باشيم و تمرين كنيم . شب ها هم صداي گريه ي تو نمي گذارد که بخوابيم ...»
بعد از اين جريان ، حسين با مجروحيت شديدش از سنگر بيرون مي رفت و نماز شب مي خواند .
چند شب که هوا خيلي سرد شده بود ، عليرضا مي رفت توي زمين هاي اطراف، حسين را پيدا مي کرد و مي‌گفت :«  نزديک اذان صبح است و به اين بهانه او را به سنگر برمي‌گرداند ... »
يک روز حسين با جديت به عليرضا گفت : «تو شب ها مي آيي و مزاحم من مي شوي !»
: «خوب بدنت ضعيف است ، توي اين سرما مريض مي شوي.»
حسين با ناراحتي گفت : «توي سنگر که هستم» شما ناراحت مي‌شويد و مي گوييد من نمي گذارم بخوابيد .
 به نمازخانه هم که مي روم يا يک عده از بچه ها آنجا خوابيده‌اند و استراحت مي کنند و يا تعدادي دارند مناجات مي کنند که من نمي خواهم مزاحمشان شوم .
اين جا هم که مي آيم ...»

منبع: کتاب «فرمانده جوان»


مناجاتی که خواب را از همه ربوده بود

شهيد حسين نادري/ بيستم فروردين ماه 1347 در شهرستان سيرجان به دنيا آمد. وی در 15 سالگي براي اولين بار به صورت بسيجي به جبهه پا گذاشت و در گردان هاي رزمي سازماندهي شد و سپس وارد سازمان ادوات گرديد .
از حسين نادري كه در سن 18 سالگي به سمت فرماندهي گردان رسيده بود به عنوان جوانترين فرمانده گردان نيروي زميني سپاه ياد مي شود. سرانجام حسين نادري در سن 21 سالگي و در سپيده دم يكشنبه دوم مرداد ماه سال 1367 در عملیات بيت المقدس هفت در منطقه شلمچه به شهادت رسید.
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده