شهید ماشاءالله عهدی، قائم مقام تعاون امور اجتماعی قرارگاه خاتم
ماشاء الله عهدی، فرزند زهرا و حسین، در بیستم اردیبهشت ماه سال 1337 در شهر یزد به دنیا آمد.
دومین فرزند خانواده بود. در خانه وی را كاظم صدا میزدند. وی قرآن را در مکتبخانه فراگرفت.
مقطع ابتدایی را در مدرسه ”تعلیمات اسلامی رمضانی" پشتسر گذاشت.
برادرش میگوید: «پرجنبو جوش، فعال، دلرحم و مهربان بود و نسبت به بزرگترها احترام خاصی قائل بود. به قرائت قرآن مجید و مطالعه كتابهای استاد شهید مرتضی مطهری علاقه خاصی داشت و در كنار آن به خواندن روزنامه و كتابهای علمی نیز میپرداخت. »
تابستانها به حرفه بنایی مشغول میشد.
مقطع راهنمایی را در مدرسه ”علی اردكانی" به اتمام رساند. سپس وارد هنرستان صنعتی یزد شد و در رشته برق ادامه تحصیل داد. تا آنجا پیش رفت كه در آزمون سراسری سال 1366-1365 در رشته كارشناسی برق دانشگاه كرمان پذیرفته شد. اما جبهه را بر دانشگاه ترجیح داد.
قبل از انقلاب در كلیه تظاهرات و راهپیماییها جزء نفرات اول صف و پرچمدار بود. او جزء افرادی بود كه مجسمه شاه را در میدان شهر به پائین کشید و آتش زد و دو سینمای فعال را در آن زمان به آتش و تعطیلی كشاند.
او همچنین با شنیدن ورود امام به ایران، برای استقبال به تهران رفت. در آنجا هم به مبارزات خود ادامه داد.
با پیروزی انقلاب در كمیته انقلاب عضو فعال شد. در مأموریتهای مهم و سرنوشت ساز آن دوره نقش به سزایی داشت.
مادرش میگوید: «به امام (ره) علاقه داشت. اگر كسی یك حرفی علیه امام میزد، خیلی ناراحت میشد، بر افروخته و رنگ رخسارش تغییر میكرد. اگر در مجلسی بود از اول تا آخر مجلس از امام تعریف میكرد. بیشتر وقت خود را به مسجد میرچخماق میرفت و در نماز جمعه هم شركت فعال داشت. در خانه كمك میكرد، لباس خود را میشست، غذا میپخت و ظرف میشست.»
خدمت سربازیاش را در سپاه بود.
با تشكیل سپاه پاسداران از اولین افرادی بود كه وارد سپاه شد. با شروع فعالیت ضد انقلاب در كردستان به آنجا رفت. همچنین جزء نیروهای اعزامی به تهران جهت مبارزه با منافقین و چریكهای فدائی بود. پس از پاكسازی مقر فدائیان خلق، مدتی در آنجا در سمت پاسداری مشغول بود.
ایشان در منطقه جوانرود كردستان به خاطر فعالیت زیادش به مقام معاون پاسگاه ”قوری قلعه" و سپس مسئول پاسگاه ”شرویته" شد. كه یكی از پاسگاههای مرزی منطقه كردستان بود.
پس از برگشتن از كردستان، به مسئولیت زندان دادسرای انقلاب برگزیده شد و در مأموریتهای مختلف شركت كرد.
با شروع جنگ تحمیلی به اهواز و سپس به آبادان رفت. در مدت محاصره آبادان به نگهبانی از شهر پرداخت.
مادرش میگوید: «میگفت: مادر، میخواهم بروم راه كربلا را برایت باز كنم. اسم جبهه كه میشنید، روی پای خود بند نبود و میگفت: مادر، اگر ما نرویم چه كسی برود؟ امنیت نداریم؟ زمانی كه كردستان بود، چند روز گرسنه و تشنه زیر یك زیلو مخفی شده بود. جهت مقابله با ”كومله دمكرات" خیلی فعال بود و همیشه در جبهه حضور داشت.»
برادرش میگوید: «جزء افراد حزبالله بود و سعی داشت دستورات شهید محراب، آیتالله صدوقی، را برای پیشبرد نهضت انقلاب اسلامی اجرا نماید. به مجالس مذهبی و قشر روحانیت علاقه داشت. خوشرو، خوشاخلاق و وقتشناس بود. پدر و مادر را بسیار تکریم میکرد. از افراد پیشتاز خط اول جبههها بود. »
پس از بازگشت از آبادان به عنوان مدیریت داخلی سپاه انتخاب شد. مدتی بعد به مدیریت اداره تعاون و امور اجتماعی وزارت سپاه ناحیه یزد منصوب گردید. در این راه خدمات ارزندهای به برادران سپاه نمود و در پایهگذاری و گسترش این اداره شب و روز نمیشناخت. به عنوان فرمانده گردان طرح لبیك، همراه با اعزام كاروان نیروهای طرح لبیك به جبهه جنوب اعزام شد. پس از بازگشت در سمت خود باقی بود. تا این كه جهت خدمت بیشتر به قائم مقامی فرمانده تعاون و امور اجتماعی وزارت سپاه خوزستان كلیه قرارگاهها، لشكرها و تیپها و مسئول فروشگاه مركزی قرارگاه خاتمالانبیاء (ص) منصوب شد. در این مسئولیت نیز تلاش شبانهروزی داشت و در توسعه این محل و بستن قراردادهای مختلف نقش اصلی را به عهده داشت.
دوستش، آقای محتاجالله، میگوید: «شهید تمام وجودش معنویت بود. یك نیروی نستوه و پرتلاش كه شبانه روز كار میكرد. »
آقای خردمند هم میگوید: «نماز شب میخواند و اصلاً مسایل دنیوی برای او ملاك نبود. نماز را سروقت میخواند و به ما نیز این عمل را سفارش میكرد. هنگام بیكاری او را میدیدم كه گوشهای قرآن میخواند و از سختیها و مشكلات ترس نداشت، با شجاعت عمل میكرد. جهت اطاعت از دستورات حضرت امام(ره) به جبهه رفت و جبهه رفتن را یك وظیفه و تكلیف شرعی میدانست. »
آقای شمسی، دوستش، نقل میكند: «در شب رأیگیری- كه همراه ایشان در مسجد خطیرخان بودیم- كارمان تا نزدیكیهای صبح طول كشید. اولین كسی كه وضو گرفت و آماده شد برای نماز ایشان بود و میگفت: هر چند كه انتخابات حساس و مهم است، اما نماز مهمتر است. نماز اول وقت بخوانید. همیشه میگفت: آرزو دارم حفاظت جماران را به عهده بگیرم. حدوداً دو یا سه ماه حفاظت آنجا را به عهده داشت و به آرزوی خود رسید. »
او در قسمتی از آخرین نامهاش اینطور نوشته است: «مدتی است در اهواز و در خدمت برادران پاسدار و رزمندگان سلحشور اسلام هستم. در اینجا زمینه كار و تلاش بسیار است و علیرغم تلاش شبانه روزی در فروشگاه مركزی قرارگاه خاتم و اداره تعاون و امور اجتماعی سپاه خوزستان احساس میكنم كه تلاشها و فعالیتهای ما هر چند كه شبانه روزی و همیشگی و بدون چشم داشت هم كه باشد نمیتواند جبران یك لحظه حضور رزمندگان در خطوط مقدم جبهههای نبرد را بنماید و بر اساس همین باور بود كه برای عملیات كربلای چهار به سوی جبهههای نبرد شتافتم. متاسفانه آن حضور رویارویی و آن رزم و مصاف تنگاتنگی كه در نظر داشتم میسر نگشت. اكنون در انتظار فرصتی دیگر هستم تا بتوانم دین و وظیفه شرعی و وجدانی خویش را نسبت به شهدا و انقلاب اسلامی- كه میراث خونهای گرانقدر شهدای پاكباختهای چون شهید چمران و سردارانی دیگر چون او میباشد- ادا نمایم. »
ایشان با شروع عملیات كربلای چهار در منطقه عملیاتی حضور یافت و مورد اصابت گلوله شیمیایی دشمن قرار گرفت. به محض بهبودی نسبی جهت شركت در عملیات كربلای پنج از بیمارستان مرخص شد و از تیپ الغدیر مأموریت گرفت. در آنجا ابتدا به معاون گردان و بعد به فرماندهی گردان منصوب شد.
سرانجام در تاریخ بیست و هشتم دی ماه 1365 در عملیات كربلای پنج در منطقه شلمچه بر اثر اصابت تركش و متلاشی شدن سر و قطع دست- در حالی كه به رزمنده مجروحی كمك میكرد- به شهادت رسید.
آخرین نامه و سفارش شهید:
«سپاس و حمد بسیار خداوند متعال را كه حیات و زندگی ما را در این برهه مهم قرار داده است و به ما این نعمت بزرگ را ارزانی داشته كه بتوانیم ولی فقیه زمان خویش را شناخته و با رهبری و زمامداری او در راه اسلام و رسیدن به اهداف مقدس اسلام به جهاد برخیزیم. چه سعادتمندند كسانی كه لباس رزم و جهاد را بر هر چیزی دیگری ترجیح دادند و مخلصانه در راه خدا قدم برداشته و عاقبت ردای زیبای شهادت بر سر و وقامت آنان آراسته گردید....
مرحله اول رسیدن به چنین سعادت بزرگ و جاودانگی مرحله اخلاص میباشد، این كه انسان تنها و تنها برای خدا تلاش كند، برای خدا حركت كند و برای خدا جهاد كند و من شاهد آن بودهام كه مخلصترینها را خداوند زودتر به سوی خود فرا میخواند.
همچنین در كارهای اداری و امورات سپاه باید بدانید كه تنها رمز موفقیت اخلاص میباشد. اگر آگاهی باشد و اخلاص نباشد، دریغا كه هیچ گاه به نتیجه نهایی نخواهیم رسید. »
پیكر مطهرش را در قطعه شهدای خلدبرین یزد به خاك سپردند.