ترکشها او را «آدم آهنی» کردند/آنقدر به جنگ رفت تا خدا شهادتش را امضاء کند
به گزارش نوید شاهد؛ کتاب «امضای خدا» با روایت خانواده، دوستان و همرزمان «شهید مجید كبیرزاده» در سه بخش «زندگینامه»، «خاطرات» و «تصاویر و وصیت نامه» تدوین شده است.
این کتاب، به کوشش «حجت الاسلام مصطفی نهازی» تالیف شده و توسط انتشارات «ستارگان درخشان» در سال 1389 برای نوبت اول با شمارگان سه هزار نسخه چاپ شده است.
شهید مجید کبیرزاده، فرزند قنبرعلی، متولد 1340 شهر نجف آباد اصفهان بود که نوزدهم دیماه سال 1365 در منطقه عملیاتی شلمچه – عملیات کربلای پنج، به شهادت رسید.
شانزده ساله بود که در واقعه زلزله طبس حضور پیدا کرد و مدت چهار ماه به مردم آن خطه کمکرسانی نمود. در سال 1357 همزمان با راهپیماییها و تظاهرات سراسری ملت ایران، به جمع پُرشور مردم انقلابی نجف آباد، پیوست. پس از پیروزی انقلاب اسلامی همراه با نیروهای جهاد سازندگی به نقاط محروم روستاهای منطقه، امدادرسانی مینمود. پس از آنکه به استخدام سپاه پاسداران درآمد، در بیت حضرت امام خمینی (ره) به پاسداری مشغول شد. مدتی بعد در جریان مقابله با آشوبهای ضدانقلاب در غرب کشور و سرکوب اشرار به کردستان رفت.
با آغاز جنگ تحمیلی به سوی جبهههای جنوب شتافت و به عنوان نیروی ساده در کنار رزمندگان میجنگید، نگهبانی میداد، بعد دیدهبان شد و در جبهه فیاضیه آبادان از خود رشادت نشان داد.
در عملیات ثامن الائمه (شکست حصر آبادان) به خاطر فعالیت و تلاشهای بیوقفهاش به عنوان یک نیروی فعال و شجاع در بین فرماندهان شناخته شد. در عملیات فتح المبین به عنوان فرمانده گردان با کمک نیروهای تحت امرش، توپخانه دشمن را به تصرف خود درآورد.
مجید به عنوان یک فرمانده، باحضور مستقیم در میدان نبرد، در لحظات بسیار حساس و خطرناک، تصمیمات قاطع و کارساز میگرفت و در مقابله با دشمن، تاکتیکهای جالب و شگفت آفرینی طرح و اجرا مینمود.
در بیست عملیات بزرگ نقش موثری ایفا نمود، از جمله عملیاتهای: فرمانده کل قوا، خمینی روح خدا، جبهه فیاضیه آبادان، ثامن الائمه، طریق القدس، مولای متقیان (ع)، فتح المبین، بیت المقدس، رمضان، محرم، والفجر مقدماتی، والفجر یک، والفجر دو، والفجر چهارف خیبر، بدر، قادر، والفجر هشت، کربلای یک، کربلای چهار، و کربلای پنج. او بارها به شدت مجروح شد و با جراحتهای خود در جبهه حضور پیدا کرد.
همان اوایل جنگ در جبههی فیاضیه آبادان، چشم چپ خود را از دست داد. آنقدر ترکشهای ریز و درشت در بدنش وجود داشت که دوستانش او را «آدم آهنی» نامیده بودند.
نام کتاب برگرفته از خاطرهای از شهید کبیرزاده است. طی عملیاتی، این شهید گفت: تمام دوستان و همرزمانم شهید شدهاند و من نزد آنها خجالت میكشم. حالا گاهی این گشتها را میآیم، چون میدانم در این گشتها خیلی چیزها هست. «میآیم این جا تا از خدا بخواهم رفتن من را امضا كند.»
كتاب "امضای خدا" در 96 صفحه، با شمارگان 3000 نسخه منتشر شده است.