ماجرای خمپاره 60 و شهادت بصیر
على اصغر در دامن مادرى پرورش يافت كه در منزل مراسم عزادارى برگزار مى كرد و هر سال چند بار قرآن را ختم می کرد. اين موضوع تاثير عجيبى در روحيه على اصغر و برادران ديگرش داشت. مادرش از دوران خردسالى او می گويد: «على اصغر و برادرهايش را به مراسم عزادارى و سينهزنى می برديم و به آنها چيزهايى در همين خصوص ياد داده بوديم.» على اصغر در سنين خردسالى كمى شلوغ و بازى گوش بود و به كارهاى گروهى علاقه زيادى داشت. در محله با بچه هاى هم سن و سال خود به فوتبال مى پرداخت. از خصوصيات اخلاقى او در اين سنين اين بود كه بدون اجازه از منزل خارج نمی شد. براى انجام هر كارى ابتدا از ما اجازه می گرفت و سپس به انجام آن كار مبادرت می کرد. قبل از رفتن به مدرسه براى يادگيرى قرآن نزد آقاى رضاعلى اصغرپور مى رفت و قرآن را به خوبى آموخت. با رسيدن به هفت سالگى در سال 1342 تحصيلات ابتدايى را در مدرسه سعدى فريدونكنار آغاز كرد. در اين سنين به بزرگ ترها زياد علاقه نداشت و بيشتر با بچه هاى هم سن و سال و همكلاسيها رفيق بود. هميشه بعد از مدرسه، تكاليفش را انجام مى داد و سپس با دوستان و همكلاسيها بازى می کرد. على اصغر با گذراندن دوران ابتدايى وارد يكى از مدارس راهنمايى فريدونكنار شد. با گذراندن دوره راهنمايى تحصيلى، دوره دبيرستان را در دبيرستان شهيد جهانيان (فعلى) در رشته اقتصاد آغاز كرد ولى در سال سوم از ادامه تحصيل بازماند.
على اصغر با اوج گيرى نهضت اسلامى به رهبرى امام خمينى(ره) به همراه برادرش در اجتماعات و راهپيماييهاى ضد رژيم پهلوى شركت می کرد و شبها نيز در پخش اعلاميه هاى حضرت امام فعال بود. پدرش از اين دوران می گويد:
على اصغر از هيجده سالگى به بعد در بيشتر مراسم كه در تكايا و مساجد برگزار می شد شركت می کرد و در فعاليتهاى انقلابى نيز به همراه برادرش حاج حسين شركت مى جست. در اوقات فراغت به مطالعه كتابهايى همچون نهجالبلاغه و كتابهاى شهيد مطهرى و خصوصاً قرآن مى پرداخت.
مادرش در مورد خصوصيات اخلاقى او گفته است:
در سنين جوانى با من و پدرش با عطوفت برخورد می کرد و به ما خيلى علاقه داشت و كوچك ترين بىاحترامى از او نمى ديديم. از طرفى چون پدرش توجه زيادى به او می کرد، علاقه شديدى به پدرش داشت. از خصوصيات ديگر او اين بود كه خيلى كم عصبانى می شد.
با پيروزى انقلاب اسلامى به رهبرى امام خمينى (ره) على اصغر فعاليتهايش را گستردهتر كرد و در پاكسازى عناصر ضدانقلاب و گروهكهاى معاند در دانشگاه مازندران نقش بسزايى داشت. در اين دوران در كنار فعاليت هاى انقلابى به پدرش نيز در كشاورزى كمك می کرد.
على اصغر در تاريخ 15 ارديبهشت 1359 به عضويت رسمى سپاه پاسداران انقلاب اسلامى بابلسر در آمد و در واحد عمليات در كنار (سردار شهيد) عليرضا نوبخت مسئول وقت عمليات سپاه بابلسر به عنوان مسئول گشت و شناسايى مشغول به كار شد. با آغاز جنگ تحميلى و تجاوز عراق به مرزهاى ميهن اسلامى على اصغر براى اولين بار در تاريخ 15 آذر 1359 به منطقه غرب كشور رهسپار شد و بعد از دو ماه مأموريت در مورخ 15 دى 1359 به بابلسر بازگشت و به خدمتش در پشت جبهه ادامه داد. در سال 1360 به پيشنهاد مادرش با خانم معصومه جماعتى ازدواج كرد.
همسر على اصغر از چگونگى آشنايى و خواستگارى چنين می گويد:
ابتدا همسر برادر على اصغر و سپس خانواده على اصغر براى خواستگارى به خانه ما آمدند. مادر من زمانى همسايه خانواده بصير بود و كاملاً با آنها آشنايى داشت. خانواده من پيشنهاد خواستگارى را پذيرفتند و من هم چون به پاسداران انقلاب علاقه داشتم جواب مثبت دادم و مراسم عقد و ازدواج را خيلى ساده برگزار كرديم و در اتاق كوچكى در منزل والدين على اصغر زندگى مشترك را آغاز كرديم.
چند روزى از مراسم عروسى على اصغر نگذشته بود كه بار ديگر عزم جبهه كرد. در تاريخ 5 خرداد 1360 به منطقه جنوب شتافت و به عنوان فرمانده دسته به فعاليت پرداخت. در تاريخ 20 تير 1360 در منطقه عملياتى شوش بر اثر اصابت تركش به باسن و تير مستقيم به پاى چپ و دست راست به عقبه منتقل شد تا تحت معالجه قرار گيرد. پس از بهبودى براى بار سوم در 4 اسفند 1360 به منطقه جنوب اعزام و در عملياتهاى فتح المبين، بيت المقدس (آزادسازى خرمشهر)، رمضان و محرم به عنوان فرمانده گروهان رزمى از تيپ 25 كربلا انجام وظيفه كرد. بعد از حضور در عملياتها على اصغر براى گذراندن يك دوره آموزش بيست روزه كادر سپاه در 10 فروردين 1362 به پادگان المهدى (عج) چالوس مأمور شد.بعد از اتمام مأموريت در 31 فروردين 1362 به سپاه پاسداران نوشهر منتقل و در واحد عمليات مشغول به كار شد. در سال 1362 صاحب فرزند دخترى شد كه او را بتول (نرگس) ناميدند. با نزديك شدن عمليات والفجر 6، على اصغر در 28 بهمن 1362 به منطقه جنگى رهسپار شد و با فرماندهى گردان يا رسول(ص) از لشكر ويژه 25 كربلا در اين عمليات شركت كرد. در روز ششم عمليات در 8 بهمن 1362 بر اثر اصابت تير مستقيم به ران مجروح شد و براى معالجه به عقبه منتقل گرديد. اما در پشت جبهه ماندن براى على اصغر بسيار سخت بود و هر گاه به شهر بر می گشت بيشتر اوقات خود را در كنار مزار شهدا سپرى می کرد.
همسرش می گويد: زمانى كه از جبهه بر می گشت ساعت دوازده شب به مزار شهدا مىرفت و از دم در مزار، پوتينها را در مى آورد و تا كنار مزار شهدا سينه خيز مى رفت. بعد در كنار قبر آنها مى نشست و از خداوند تقاضاى شهادت می کرد.
على اصغر بعد از يك ماه استراحت و بهبودى نسبى بار ديگر به سوى جبهه شتافت تا خود و نيروهايش را براى عملياتهاى بعدى آماده كند. برادر و همرزمش هادى بصير به خاطر مى آورد:
بعد از بهبودى نسبى از جراحاتى كه از عمليات والفجر 6 برداشته بود، به منطقه بازگشت. در اين زمان گردان يا رسول اللَّه «ص» براى آموزش و آمادگى نيروها درخط كوشك مستقر بود و على اصغر در اين مدت زحمات زيادى را متحمل شد. در اين زمان گردان يا رسول اللَّه(ص) به عنوان گردان نمونه از لشكر 25 كربلا مأمور ادغام در لشكر 77 خراسان شد. با پايان مأموريت على اصغر نيروهاى گردان را براى شركت در عمليات بدر به منطقه هورالعظيم برد و در عمليات بدر شركت كرد و بعد از آن در عمليات قدس 1 حضور يافت.
دومين فرزند على اصغر در سال 1364 به دنيا آمد كه نامش را حميدرضا نهادند. بعد از عمليات قدس نيروهاى لشكر 25 كربلا براى آموزش آمادهسازى براى شركت عمليات والفجر 8 به منطقه بهمنشير انتقال يافت. گردان يا رسول اللَّه(ص) كه می بايست گردان خط شكن در اين عمليات باشد براى آموزش غواصى در منطقه عملياتى مستقر شد. در اين باره هادى بصير می گويد:
گردان يا رسول اللَّه(ص) قبل از عمليات والفجر 8 براى آموزش غواصى به بهمنشير منتقل شد و على اصغر شخصاً در اين آموزشها شركت داشت؛ به نيروها سركشى می کرد تا از نزديك از مشكلات با خبر شد.
عمليات والفجر 8 با خط شكنى گردان يا رسول(ص) با فرماندهى على اصغر بصير و گردانهاى ديگر به پيروزى رسيد و شهر فاو آزاد شد. بعد از آن نيروهاى گردان براى پاكسازى منطقه وارد عمل شدند. هادى بصير از خاطرات زمان پاكسازى شهر فاو می گويد:
با پيروزى در عمليات والفحر 8، گردانها مشغول پاكسازى منطقه شدند. معمولاً پاكسازی بدين صورت انجام می شد كه نيروها ابتدا براى اطمينان از خالى بودن سنگرها نارنجك به داخل آنها مى انداختند تا اگر عراقى داخل سنگر كمين كرده، كشته شود و سپس وارد سنگر می شدند. اما على اصغر چنين كارى را انجام نمى داد. چون در عمليات فاو دوستان زيادى را همچون شهيد محمد عباسزاده دست داده بود با جرئت و جسارتى شگرف با در دست داشتن سر نيزه وارد سنگر می شد و اگر عراقى زنده بود و مقاومت می کرد او را با سر نيزه سر می بريد و سپس سنگر را پاكسازى می کرد. در يكى از همين روزها به قرارگاه فرماندهى محور فاو آمد، ديدم سرنيزه اش خونآلود است. با ديدن اين صحنه متوجه موضوع شدم و براى اطمينان سؤال كردم. هيچ چيز نگفت و خنديد. آن روز گذشت ولى بعدها وقتى سؤال كردم قضيه را تعريف كرد و گفت: «چند نفر از كافران را سربريدم.»
با پايان يافتن عمليات والفجر 8 على اصغر به فرماندهى محور هورالعظيم منصوب شد و در عمليات يا صاحبالزمان (عج) شركت كرد. بعد از پايان عمليات براى سركشى به خانوادهاش به فريدونكنار رفت. همسرش درباره آخرين ديدارش می گويد:
آخرين بارى كه از جبهه به خانه آمد، گفت: «از من خوب پذيرايى كنيد كه من مهمان شما هستم و تمام سختيها را به خاطر شهادت قبول كردم و تحمل می کنم.» با بچهها صحبت نمی کرد و با آنها گرم نمی گرفت، می گفت: «شايد به من عادت كنند و وقتى جبهه مى روم دلتنگى كنند و براى تو سخت شود.»
پس از آخرين ديدار با خانواده و نوشتن وصيتنامه براى شركت در عمليات آزادسازى شهر مهران (كربلاى) گردان را به همراه گردانهاى ديگر لشكر 25 كربلا به منطقه غرب منتقل كرد. عمليات كربلاى 1 با رمز يا ابوالفضلالعباس(ع) ادركنى آغاز شد و رزمندگان گردان يا رسولاللَّه(ص) مرحله اول عمليات را با پيروزى پشت سر گذاشتند. هادى بصير درباره ادامه عمليات می گويد:
مرحله اول عمليات كه به پايان رسيد يك گوسفند غنيمتى از دشمن گرفته بوديم و بچه ها می گفتند اين گوسفند را كباب كنيم و بخوريم. وقتى به اصغر گفتند در جواب گفت: «اگر خمپاره 60 بگذارد.» آن روز ما هر حرفى به على اصغر مىزديم می گفت: «اگر خمپاره 60 بگذارد.» اين سخن براى ما تا زمان شهادتش مجهول ماند.
با آغاز مرحله دوم عمليات، گردان يا رسول اللَّه(ص) بايد خط را به يكى از گردانهاى لشكر 10 سيد الشهداء(ع) تحويل مى داد. على اصغر بصير براى توجيه منطقه قلاويزان با فرماندهان لشكر 10 سيدالشهداء(ع) در داخل سنگر فرماندهى بودند كه ناگهان خمپاره 60 به داخل سنگر فرود آمد. از آنجايى كه داخل سنگر مهمات زيادى وجود داشت سنگر به كلى منهدم شد و على اصغر به همراه ساير فرماندهان حاضر در جلسه به شدت سوخته و بدنشان متلاشى گرديد. هادى بصير كه فرماندهى يكى از گروهان هاى گردان تحت امر على اصغر را به عهده داشت درباره چگونگى شهادت سردار شهيد على اصغر بصير می گويد:
قرار بود در مرحله دوم عمليات خط را به لشكر 10 سيد الشهداء(ع) تحويل دهيم. على اصغر براى توجيه منطقه به همراه فرماندهان لشكر 10 به داخل يكى از سنگرها كه در آن مهمات زيادى نيز وجود داشت رفتند. من در آن لحظه در منطقه بودم و صداى انفجار خمپاره را شنيدم اما چون بايد به نيروهاى گروهان سركشى می کردم به محل استقرار گروهان رفتم. در همين هنگام سردار عبداللَّه عمرانى با من تماس گرفت و گفت: «بيا كارت دارم.» وقتى رفتم ديدم حاج حسين و عده اى از فرماندهان مشغول در آوردن جنازه ها هستند. جنازه على اصغر داخل پتو پيچيده شده و حاج حسين بالاى سرش ايستاده بود. به او نزديك شدم؛ تا مرا ديد با لحن آرام و با طمأنينه گفت: «مى دانى اين جنازه كيه؟» من كه از حالت بچه هاى گردان فهميده بودم، گفتم جنازه اصغره؟ حاجى گفت: «آره، اين داداش اصغرته.» جنازه على اصغر به علت سوختگى زياد قابل شناسايى نبود و تنها نشانهاى كه داشت اين بود كه وقتى پوتين را از پاهايش در آورديم، جورابهايش سالم بود و اين نشانهاى براى شناسايى جنازه او شد.