عشق، صدای سخن تو بود
نوید شاهد:
عشق، صدای سخن تو بود،
که از پرنیانِ نور پر میکشید، و دلها را به میهمانی پروازها میبرد
و نسیمها پروانههای پیراهنت بودند
و مهربانی، گلواژههای آسمانی دهانت
و تو آنقدر نجیب بودی که عندلیبان از نفست سوغات میبردند
و پرندگان بر شاخسار نجابتت آواز میخواندند...
ای سبزتر از سبز،
«تومیروی و به افسوس میرود ایام»!
دیروز در بارانی از گلهای سرخ، فرود آمدی
و در سرایی از سلام و سرود، در فرودگاه دلها نشستی
«شهری متحدثانِ حُسنت»
و بیلبوردها به افتخارت آغوش گشودند،
و گلدستهها اذان ارادت سر دادند...
و امروز ای ذبیحِ عشق در منای دوست،
که بدرودهای گلگون ما را لبخند میزنی
و برای شکستگان گردباد فراق، در توفانهای اشک، دست تکان میدهی!
زمین تبخیز! و زمان از دریغ لبریز است!
نفرین بر خزانی که پرپرت خواست و بر بیدادی که به سنگت شکست
بدرود، سینهسرخِ مهاجر...
ای تراویده غزل در غزل از حنجرهات
شاعر: غلامرضا محمدی