شهادت 62 بازگشت 95 / زندگی نامه شهید
تحصيلات ابتدايى را در دبستان بزرگمهر مشهد به پايان رسانيد. پس از اتمام دبستان، براى كمك به پدر و تأمين مخارج خانواده، حدود سه سال درس را رها كرد و در مغازه به كار سبزى فروشى مشغول شد. اما عشق و علاقه زياد او به درس سبب شد كه در كنار كار، به تحصيل بپردازد و در اين امر بسيار كوشا و فعال بود.
در جلسات مذهبى شركت فعالانه داشت و از همين زمان بود كه فعاليت سياسىاش را از جلسات مذهبى شروع كرد. و با گسترش موج انقلاب، فعاليتهاى خود را گسترش داد.6
در خرداد ماه سال 1357، از دبيرستان ابوسعيد مشهد ديپلم گرفت. پدرش (محمدابراهيم) در مورد علاقه او به درس مى گويد: «روزها را در مغازه كار مى كرد و شبانه درس مى خواند. اگر من بعضى از روزها از باغ ديرتر مى آمدم مى ديدم كه او بسيار ناراحت و حتى چشمانش پر از اشك شده است و مى گفت: من از درس و كلاسم عقب مانده ام.»
به همه احترام مى گذاشت و مهربان بود. با شروع انقلاب كمتر در منزل بود و در مغازه هم كار نمى كرد و بيشتر دنبال مسائل انقلاب؛ مثل تكثير نوار و توزيع اعلاميه امام(ره) بود و فرصت سرزدن به خانواده را نداشت. با پيروزى انقلاب اسلامى و همزمان با تشكيل كميتههاى انقلاب اسلامى، از اولين افرادى بود كه در كميته عضو شد و در جبهه داخلى به مبارزه و دستگيرى ساواكى ها، منافقين، ضدانقلاب، دزدان و آشوبگران بهطور شبانه روزى همت گماشت.
با وجود مشغله بسيار زياد و كارسنگين، هر وقت فرصت پيدا مى كرد به حرم امام رضا(ع) می رفت و در فعاليتهاى عبادى - سياسى شركت مى كرد.
يكبار در عمليات تعقيب و مراقبت، درگير و مجروح شد. پس از بهبودى، دوباره فعاليتهاى خود را از سرگرفت. تلاش و پى گيرى امور از ويژگيهاى مهم او حتى در زمان مرخصى بود.
پدرش مى گويد: «حضور ايشان از همان ابتدا در كميته و درگيرى و مبارزه شديد با منافقين و افراد ضدانقلاب، بهطور شبانه روزى ادامه داشت و حتى موقعى كه در منزل حضور داشت هميشه در فكر انجام وظيفه و استمرار اين مبارزه بود به گونهاى كه شب و روز براى او مهم نبود.»
مدتى را در كميته مبارزه با فساد حرم مطهر امام رضا(ع) مشغول به كار شد و خدمات زيادى ارائه كرد. او كه به سپاه بسيار علاقه مند بود با پيشنهاد عده اى از فرماندهان عالى رتبه سپاه15 از جمله - سردار قاليباف - به سپاه پاسداران انقلاب اسلامى منتقل شد. مدتى را در عمليات سپاه بود كه فعاليتش در اين زمان بسيار زياد بود و درگيريهاى زيادى با منافقين داشت.
عبدالكريم نيشابورى - يكى از همرزمان شهيد - مىگويد: «با وجود شرايط سخت اول انقلاب و اينكه بسيارى از بچه ها تحمل آنها را نداشتند، روحيه بسيار با صفا و چهره خندان و شادى داشت و با حضور صميمى و شاد خود به ما روحيه مى داد و با آن عشق و علاقهاى كه به امام(ره) داشت، عامل تحرك بسيارى از بچه ها بود. اساس كار او، پايدارى و استقامت بود. او در سختترين شرايط و بحران هاى اول انقلاب، با توكل به خداوند متعال هميشه با تدبير و انديشههاى منطقى و حساب شده براى رفع مشكلات، نهايت سعى و تلاش خودش را به عمل مى آورد و به عنوان الگو و نمونه در بين دوستان و همكارانش مطرح بود.
در سال 1359 تصميم به ازدواج گرفت و مراسم عقد و ازدواج او با خانم محبوبه خسرونژاد - كه از طلبههاى مكتب نرجس بود - در عين سادگى در محل مكتب برگزار شد. حدود يك ماه پس از ازدواج، جنگ تحميلى آغاز و حسن به سوى جبهه ها روانه شد. همسر شهيد در اين باره مى گويد: «رفتن به جبهه را يكى از دستورات اسلام و واجب و براى پشتيبانى از ولايت فقيه مى دانست.» او آن قدر كه از حضور در جبهه لذت مى برد از زندگى روزمره در پشت جبهه لذت نمىبرد.
در 11 خرداد 1360، تنها فرزندش سميه متولد شد. حسن فرزندش را نزد آيتالله واعظ طبسى - توليت آستان قدس رضوى - برد تا ايشان اذان و اقامه را در گوش اين فرزند نورسيده بخوانند.
او بهطور مداوم در جبهه ها و در عملياتهاى مختلف حضور داشت و هربار هم كه به مرخصى مى آمد باز هم در حال كار و فعاليت بود. در سال 1361 و در عمليات بيت المقدس كه منجربه آزادى خرمشهر شد - نقش مهمى داشت. پس از آزادى خرمشهر، به علت بيمارى مجبور شد جبهه را ترك كند و در پشت جبهه مشغول فعاليت شد.
از كارهاى مهم و با ارزش او، تشكيل يگان حفاظت سپاه مشهد بود. از مهمترين فعاليتهاى او در اين دوره، خنثىسازى طرح سوءقصد به توليت آستانقدس رضوى بود كه با رشادت وى اين توطئه خنثى شد.
يكى از همرزمانش در اين باره مىگويد: «در زمانى كه منافقين، ائمه جمعه را ترور مى كردند، من كه در صف اول نماز بودم متوجه شدم كه يكى از همراهان گروه فيلمبردارى با قطع و وصل كردن سيم و جريان برق، قصد دارد كه با سيم برقدار، آقاى طبسى را ترور كند كه محافظين متوجه شدند و تيراندازى شد كه شهيد آزادى خود را سپر جان آقاى طبسى قرار داد تا به ايشان صدمه اى وارد نشود. صفوف نماز جماعت بههم خورد، اما شهيد آزادى ايستاد و خطر را به جان خريد.»
يكى از خصوصيات مهم او اين بود كه بسيارى از سفارشها و توصيه ها را فقط با عمل بيان مى كرد و از افرادى نبود كه تنها حرف بزند، بلكه همواره با عمل ارشاد و راهنمايى مى كرد.
در آخرين بارى كه به جبهه اعزام شد خانواده اش را به همراه خود برد و براى آنها خانه اى در ايلام تهيه كرد تا به او نزديك باشند. همچنين پدرش را نيز با خود همراه كرد و به جبهه برد. در همين ايام بود كه براى ديدار با امام(ره) به تهران رفت. قبل از شهادت به خانواده اش گفت كه ايلام را ترك كنند و به مشهد برگردند.
با شروع عمليات خيبر در اسفندماه سال 1362، حسن به عنوان جانشين تيپ 21 امام رضا(ع) در اين عمليات شركت كرد. خودش را به رود فرات رساند و در آنجا غسل شهادت كرد. و با دوستانش به خنده و شوخى پرداخت. درباره نحوه شهادت او پدرش چنين مى گويد: «در عمليات خيبر، هليكوپترهاى عراقى رزمندگان اسلام را زير آتش سنگين راكت و مسلسل قرار دادند و شهيد آزادى كه در خط مقدم بود مورد اصابت تركش راكت عراقى قرار گرفت و مجروح شد. برادران امدادگر در همان نقطه به مداواى او پرداختند اما مفيد واقع نشد و به شهادت رسيد. به علت آتش سنگين دشمن، قادر به انتقال پيكر مطهر شهيد به عقب نبودند، لذا پيكر شهيد همان جا باقى ماند و به عنوان مفقودالأثر اعلام شد.
در 13 مهرماه سال 95، پیکر مطهر جانشین تیپ 21 امام رضا(ع) سردار شهید حسن آزادی که در محور رطه در عملیات خیبر بهدرجه رفیع شهادت نائل آمده بود در میان شهدای تازه تفحص شده شناسایی شد.