مثنوی شهادت سیدالاسراء
به نام خداوند پرواز عشق
خداوند الهام و اعجاز عشق
به کابین دلم را پر از نور کن
مرا با دلی تازه محشور کن
بیا لحظ های یاد پرواز کن
سخن را دلیرانه آغاز کن
چه گویم من از رمز اعجازها
ز آواز پرها و پروازها
چو طیاره برخاست زی کاینات
جهد آتش از برق «والعادیات »
چو طیاره ها می کنند اقتدا
«اذا زلزلت ارض زلزالها »
عقابان بمب افکن سرافراز
گشایند بال و پر عشق باز
خطر از همه سوی در پیش روی
چو شاهین فرود آمده بر عدوی
به جولان درآید عقاب هوا
عبور از خط سرخ بی انتها
خوشا یادی از حمله «رعدها »
کز آ نها به جا مانده رقص سما
خوش آن رعد و برق زمان و زمین
خوش آن رقص و رزم شکوه آفرین
خوش آن صد پرنده رها در هوا
ابابیل آیات «شمس و ضحی »
دل آبی پرنده، چنان تیز خاست
که تا «اچ سه » از سرعت خود نکاست!
چو «اهرم » جلو داد، گاه خطر
ز پس سوز آن، بر جهیدی شرر
ز رعدش چو دیوار صوتی شکست
سپهر برین بوسه دادش به دست
شنیدم به پردیس اهل یقین
از آن تیز پرواز نقش آفرین
«حسین لشكری » شیر مرد خداست
عقاب شکاری بدو جان فداست
دل آبی پرنده زمینی حسین
شهید شکوه آفرین حسین
به کابین چو او لحظه ای می نشست
پر کرکسان ستم می شکست
دريغا پر و بال خصم افكنش
شكافنده قلب اهريمنش
دریغا که بال همایش شکست
پرنده شکاری چنین شد ز دست
چو او بسمل عشق پرواز بود
در کهکشان بر رخش باز بود
کنون رفت تا اوج عشق برین
که بر جان پاکش هزار آفرین
مقاوم چو کوه و خروشان چو رود
که بر جان پاکش هزاران درود
خوشا سید جمله آزادگان
که بودش ز آزادگی صد نشان
به دیدار محبوب باقی شتافت
بزد نعره ای سوی ساقی شتافت
اگر چه تن آدمی خاکی است
به هنگام پرواز افلاکی است
فرستیم بر روح پاکش درود
پس از ذکر صلوات و حمد و سرود
زمین پر زشیر آسمان پر عقاب
همه تحت فرمان یک آفتاب
دفاع از وطن، میهن، آیین ماست
مپندار جنگ و جدل دین ماست
سزد گر بگوییم ما یک زبان
سپاس از دل و جان به آزادگان
همه سرخوش از باده معنوی
همه مست، از کوزه مثنوی
اگر صبر دارد کنون اعتبار
شکیبا بر آنان کند افتخار
که آزاده سرو است و بالندگیست
رها چون شود باز هم
نوایش زداید ز دل رنگ غم
«حسین لشكری » مرد آزاده بود
که در دست محبوب دل داده بود
پرنده اگر شد اسیر قفس
بنالد: «خدا » تا که دارد نفس
بسی خون دل خوردن عاشق شدن
به فرمان ساقی موافق شدن
تو باشی اگر بر تن خود امیر
فلک را کنی زیر دستت اسیر
اسیر است دنیا به قانون تو
خوشا جان آزاد و مفتون تو
خوشا عشق مواج در خون تو
خوشا روی لیلای مجنون تو
به دشمن بشد تیره روز سپید
اسیر تو «صدام » و هم «الرشید »
پر و بال پرواز خود وا کنید
فلک را به چشمی تماشا کنید
به چشمی که باز است بر روی دوست
همه میل چشمان جادوی اوست
به توصی فشان من چه گویم جز این
بجز این سخن از بیان امین
اگر بلبلی در قفس شد اسیر
بود نغمه اش همچنان دل پذیر...
سروده سرهنگ صالح افشار تویسرکانی
در همین زمینه بخوانید: