يکشنبه, ۱۷ تير ۱۳۹۷ ساعت ۰۹:۴۴
شهید محمدرضا یاقوت در دوازدهم مرداد ماه 1360 به درجه رفیع شهادت نائل آمد و پیکر مطهرش پس از گذشت چهار ماه و ده روز پیدا شد و با این حال، هیچ گونه تغییری نکرده بود، گویا که همین روز شهید شده باشد.
نگاهی به زندگینامه شهید محمدرضا یاقوت


نوید شاهد: شهید محمد رضا یاقوت در تاریخ 02/08/1324 دیده به جهان گشود.

در زمان رژیم ستمگر شاهنشاهی به استخدام ارتش درآمد اما حضورش در ارتش شاهنشاهی، او را از همراهی مردم باز نداشت و به یاری و تشویق مردم می پرداخت و همین امر موجب گشت تا رژیم پهلوی، حکم اعدام وی را صادر کند که به برکت پیروزی انقلاب اسلامی، وی از این حکم، جان سالم به در برد.

با شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، حاضر نشد که در پادگان و در پشت جبهه ها بماند و خود را به خط مقدم رسانید.

سرانجام آن شهید گرانقدر در تاریخ 12/05/1360 به درجه رفیع شهادت نائل آمد و پیکر مطهرش پس از گذشت چهار ماه و ده روز پیدا شد و با این حال، هیچ گونه تغییری نکرده بود، گویا که همین روز شهید شده باشد.

ـــــــ « وصیت نامه شهید » ـــــــ

بسم الله الرحمن الرحیم

انا لله و انا الیه راجعون.

چون عازم جبهه ي نبرد حق علیه کفر می باشم این وصیت نامه را می نویسم. امیدوارم که من هم جزء جهادکنندگان در راه خدا باشم. کلیه دارایی من خلاصه می شود به یک ماشین سواری پیکان، تکه فرش شیرازی و مقداری وسایل خانه که همه بعد از من به همسر و فرزندانم تعلق می گیرد. مقدار یک صد هزار تومان در بانک سپه و یک صد هزار تومان هم از آقای عباس مملوی، و مقدار سی هزار تومان هم از پسر عمویم محمد یاقوت طلب كار هستم که همه آنها به همسر و فرزندانم می رسد.

خیلی دوست داشتم که در اين مدت زندگی مي توانستم خانه و کاشانه ای برای همسر و فرزندانم تهیه کنم ولی نتوانستم. امیدوارم اگر من در راه اسلام و وطن عزیزم شهید شدم برای همسر و فرزندانم خانه ای تهیه کنند که از این نظر راحت باشند. حقوق و مزایا و خلاصه کلیه وسایل به همسر و فرزندانم تعلق دارد و اگر آنها میل داشتند به خانواده ام چیزی بدهند و گرنه چیزی به آن ها نمی رسد. از همسرم انتظار دارم که فرزندانم را اسلامی و شایسته تربیت کند و آنها را برای جامعه مفید بار آورد. در پایان من هیچ گونه ناراحتی و كدورتي از کسی ندارم.

ـــــــ « خاطرات شهید » ـــــــ

* خاطره از زبان همسر شهيد:

پیش از انقلاب اسلامی بود که نیروهای ارتش در برابر مردم مقابله می کردند. محمد رضا با لباس پاره شده به خانه آمد، گفتم: چه شده؟ با مردم درگیر شدی؟ رو در روی مردم ایستادی؟ خندید و گفت: مردم تظاهرات کرده بودند من آنها را تشویق می کردم.

نیروهای ارتش اسم محمد رضا را نوشته بودند و حکم اعدام برای او صادر کردند که اگر انقلاب نشده بود او را اعدام می کردند. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و شروع جنگ تحمیلی، تصمیم گرفت به جبهه برود.

در آن زمان تنها فرزندمان بر اثر بیماری در بیمارستان بستری بود. هرچه به محمد رضا گفتم: الان نرو، صبر کن تا فرزندمان خوب شود و بعد برو. قبول نکرد و گفت: تو همسر ارتشی هستی و باید صبور باشی.

دوستش گفت: تو در پادگان بمان سربازها را آموزش بده تا سربازها به جبهه بروند. گفت: نه، مگر سربازها چه گناهی کرده اند که جور مرا بکشند.

محمد رضا رفت، بعد از گذشت مدتی، به مرخصی آمد سراغ فرزندمان را گرفت. شاکی شدم ولی او گفت: تو باید صبور باشی. فرزندمان را بوسید و او را در آغوش گرفت و گفت: خدا را شکر که خوب شدی. محمد رضا چند روزی در خانه بود اما دوباره به جبهه رفت.

در تاريخ 1360/05/12 خبر شهادت او را به ما دادند ولی خبری از پیکر او نبود.

چهار ماه و ده روز از شهادت محمد رضا می گذشت وقتی جسد او را آوردند امام جمعه فسا گفتند: بگذارید تا مردم بیایند و از مقام شهید با خبر شوند. پیکرش هیچ تغییری نکرده بود انگار تازه به شهادت رسیده است. با دیدن جسد محمد رضا ایمانم به خدا قوی تر شد و از این که او شهید شده بود افتخار می کردم.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده