تو یوسف گم گشتهي ایرانی و یعقوب / از قصه داغ پدرت پند گرفته
موهای پریشان دل آرام دوباره
در راه من انداخته صد دام دوباره
از کهنه ترین بادهي میخانه ایران
سرریز شده جرعه ای از جام دوباره
خورشید سر از غرب درآورده گمانم
تا وحشت شب را، بکند رام دوباره
از عرش خدا قاصدک سوخته بالی
آورده برای همه پیغام دوباره
گرد حرم کعبه بینام و نشانی
جبریل کمر بسته به احرام دوباره
هر کوچه به دستان ملایک شده تزیین
با بیرق سرخی سر هر بام دوباره
انگار پریشان شده مویی و نمانده
بر شانهي این مردم ناکام دوباره
تو آمدهای تا که از آغاز همین راه
غم را برسانی به سرانجام دوباره
با بوی خوشی سخت دگرگون شده حالم
از سرعت پرواز تو، جا مانده خیالم
هر سینه که با مهر تو پیوند گرفته
بی واسطه دامان خداوند گرفته
ای سرو رشیدی که بلندای وجودت
صبر از دل مشکین دماوند گرفته
تو یوسف گم گشتهي ایرانی و یعقوب
از قصه داغ پدرت پند گرفته
اهواز بسی مثل تو را کاشته در خاک
اهواز بسی نیشکر از قند گرفته
با داغ تو حتی دل تاریخ شکسته
تیرآمده جا در دل اسفند گرفته
میرفت که بعد از تو به دریا بزند دل
موجی که خروش از دل اروند گرفته
ای موی بلند تو سرآغاز قصیده
چون چشم تو دنیا غزلی ناب ندیده
رفتی که به دامان خدا سر بگذاری
صورت به کف پای پیمبر بگذاری
میخواستی از هرچه زمین است ببری
پا از قفس خاک فراتر بگذاری
با شهد لبت، در خنکای قد رعنات
حسرت به دل سدره و کوثر بگذاری
صد پاره شدی تا که به تمثیل قشنگی
برسینه لیلا غم اکبر بگذاری
با نرگسی از چشم و هلا غنچه ای از لب
داده ست تو را مادر تو، هدیه به زینب
سروده سید داود دهقانی
منبع: چشمه آیینه، گزیده شعر کنگره
ایثار / به کوشش داریوش ذوالفقاری، معاونت فرهنگی و امور اجتماعی بنیاد
شهید و امور ایثارگران، انتشارات مهر تابان 1395.