بوسه آقا بر پيراهن جوان مؤمن و انقلابي
همان راه و همان عقيده
اين طرف و آن طرف مزار شهيد حداديان، مزار
شهدايي از دوران دفاع مقدس ديده ميشود. همگي آنها زماني به شهادت
رسيدهاند كه محمدحسين هنوز به دنيا نيامده بود. اما همان راه و منشي كه
آنها را آسماني كرد، محمدحسين را هم به وادي شهادت كشاند.
حياط
امامزاده علياكبر(ع) چيذر آنقدر ديدني دارد كه نميشود به راحتي از آن دل
كند. از مزار شهيد احمدي روشن و شهيد عليمحمدي از شهداي هستهاي گرفته تا
شهيدان سياوشي و كريمي و دهقان از شهداي مدافع حرم و همچنين مزار شهيد محمد
ناظري فرمانده تكاوران نيروي دريايي سپاه، همگي در اين گلزار قرار دارند.
زيارت هر كدام از شهدا دقايقي مشغولمان ميكند. بگذريم از اينكه به موزه
نمايشگاه مردمي جمعآوري آثار شهدا و دفاع مقدس هم ميرويم كه در طبقه
فوقاني امامزاده قرار دارد.
بعد بازديد از نمايشگاه، همراه پدر شهيد به
منزلشان ميرويم. خيلي با امامزاده فاصله ندارد. كوچه شهيد معصومي را
ميگيرم و 200 متر آن طرفتر به منزل شهيد حداديان ميرسيم. با تعارف مادر
شهيد وارد خانه ميشويم. تقريباً تمامي ديوارهاي اين آپارتمان كوچك و قديمي
مزين به تصوير شهيد حداديان هستند. در ميان تصاوير، عكس مقام معظم رهبري
كه بر پيراهن شهيد حداديان بوسه ميزند، جلب توجه ميكند. مادر شهيد
ميگويد: حضرت آقا وقتي به منزل ما آمدند اين پيراهن را خدمتشان برديم. سه
بار گفتند: «اين نور است، نور است، نور است.» وقتي گفتيم اين پيراهن خادمي
محمدحسين بود (خادمي امامزاده علياكبر(ع) چيذر) ايشان بوسهاي به پيراهن
شهيد زدند.
دعا به نيت شهدا
محمدحسين حداديان با اينكه جواني 22
ساله بود، بصيرت و ولايتمداري بالايي داشت. پدر شهيد دستنوشته او را نشان
ميدهد كه در آن خبر از خواندن زيارت عاشورا به نيت پدر و مادر و تعدادي از
شهداي دفاع مقدس و مدافع حرم كرده است. دكتر گنجي دستنوشته را ميخواند و
ميگويد: نام شهيد بلباسي در ميان اين شهدا است. ايشان از شهداي مطرح و
نامآشناي مدافع حرم هستند. چون قبلاً با مادر شهيد حداديان گفتوگويي
انجام داده بوديم، خبر داشتيم كه محمدحسين مقطع كوتاهي به سوريه رفته بود؛
رزمنده مدافع حرمي كه قسمت بود در قامت يك مدافع امنيت و آرامش در قلب
پايتخت ايران اسلامي به شهادت برسد. مادر شهيد گلايههايي هم از برخورد
منفعلانه با دراويش فتنهگر بيان ميكند. با اين حال به اينكه فرزندش در
قامت يك جوان انقلابي و ولايتمدار به شهادت رسيده، مفتخر است و از توجه
شهيد به بسيج و فعاليت در آن ميگويد.
با تو سخن ميگويم
بعد
از كمي گفتوگو، تابلويي در جمع حضار دست به دست ميشود كه يك طرفش عكس
شهيد زينالدين است و طرف ديگرش دلواژه دانشآموزان دبيرستان فرهنگ كه براي
شهيد حداديان نوشتهاند. نوبت به من ميرسد و تابلو را ميخوانم. سينا
واعظ يكي از اين دانشآموزان نوشته: محمدحسين با تو سخن ميگويم. دل تو به
اندازهاي بزرگ است كه ميتواني من و همه ما را در دل خود جاي دهي. ولي من
كه لياقت ندارم در آن جاي گيرم. فقط ميتوانم با ادامه راه شما، با انجام
كارهاي شما و عمل به توصيههاي شما كمي از رنگ و بوي شما را در دل خود
ايجاد كنم.
صداقت گفتار اين دانشآموزان تحسينبرانگيز است. يكي از
آنها مينويسد: بگذاريد رك و راست بگويم، اگر من جاي محمدحسين شما بودم هيچ
وقت به طرف آن دردسر عظيم و خطرناك نميرفتم و اولين نفري كه فرار ميكرد
من بودم. اول به شما و كشور عزيزم افتخار ميكنم كه چنين خانوادههايي با
پسراني قهرمان دارد. ميدانم كه هيچ وقت نميتوانم مثل محمدحسين شما
باشم...
حين خواندن دلنوشته دانشآموزان، پدر شهيد توضيحاتي از پيگيري
پرونده محمدحسين و نحوه شهادت و شناسايي دقيق محل شهادتش ميدهد. جوان اين
خانواده به دست چندين نفر از دراويش بهشدت مضروب شده بود. علاوه بر شكستگي
جمجمه و اصابت ساچمه تفنگ شكاري به پيكرش، يكي از چشمانش نيز توسط ضاربين
به شدت آسيب ديده بود. شهيد حداديان در حالي آسماني شد كه سعي ميكرد كپسول
گازي را كه فتنهگران به داخل آتش انداخته بودند از محل دور كند تا مبادا
مردم بيگناه آسيب ببينند.
فضاي خانه شهيد حداديان آنقدر آرامشبخش است
كه دوست نداريم تركش كنيم. اما تا اذان ظهر راهي نمانده و بايد زودتر به
دفتر روزنامه برگرديم. همگي در كنار تصوير قدي شهيد حداديان عكسي به يادگار
مياندازيم. محمدحسين ايستاده نگاهمان ميكند. او را بايد جواني از نسل
همان جوانان مؤمن و انقلابي بدانيم كه حضرت آقا به خوبي تعبير كردهاند.
جواناني كه ولايتمداري را نه لقلقه زبان كه در عمل به اثبات رساندهاند.
امثال محمدحسينها هرچند دوران انقلاب و دفاع مقدس را به چشم نديدهاند اما
آنطور كه مادر شهيد ميگويد در ولايتمداري و ايستادگي بر سر آرمانهاي
امام و شهدا چيزي از جوانان نسل انقلاب كم ندارند.