نگاهی به زندگی نامه و خاطرات شهید صفر علی خوازه + تصاویر
نویدشاهد: شهید صفر علی خوازه در سال 1340 در خانواده ای که زلال دریا در دل، و جنبش موج در جان داشت و در وسعت سبز مهربانی های مادری نیک سیرت، و به توان و همت مردانه ی پدری پاک جان، نخستین روزها و سال های کودکی را در رویش سبز جوانه های نشاط و طراوت سپری کرد و دو ساله بود که مادرش را از دست داد و نامادری اش او را بزرگ کرد. او به تحصیل می پردازد و تحصیلاتش را با موفقیت و با نمرات عالی به پایان می رساند. در کنار تحصیل به کمک دایي اش در جوشکاری می پردازد و از همین طریق به امرار معاش خانواده كمك می کند.
کارهایش سرمشق زندگی ما بود، علاقه زیادی به خانواده داشت و طاقت دوری آنها را نداشت و موقعی که به مرخصی مي آمد برای اعضای خانواده سوغاتي می آورد. پس از آن که دوره آموزشی را به اتمام رساند از دلتنگی هایش برایمان تعریف می کرد. علاقه خاصی به امام خمینی (ره) داشت و خالصانه مطیع سخنانش بود، به بزرگترها و کوچکترها احترام می گذاشت. فریضه هايی چون نماز و روزه را امری واجب می دانست.
شهيد صفر علي خوازه مدت 5 سال در جبهه های جنگ حق علیه باطل مردانه جنگید. پدرش می گفت: صفرجان! مواظب خودت باش. او می گفت: پدرجان! اگر همه ایران کشته شوند من کشته نخواهم شد. او در جبهه مسئول توپخانه بود و در یک عملیات سنگین در منطقه کوشک 232 تانک، از تیپ 2 لشکر 92 زرهی اهواز در خط مقدم جبهه با نیروهای عراقی جنگید. اما مقاومت و استقامت جوانان دلیر و دلاوری چون صفر باعث می شود دشمن بر رذالتش بیفزاید و با اصابت ترکش گلوله توپخانه دشمن به چشمان مردی دریا دل، پيكرش را به خونی سرخ رنگین مي کند و او را به شهادت مي رساند.
ـــــــ « خاطرات شهید » ـــــــ
* خاطره از زبان خواهر شهید:
برادرم صفر علی نمونه واقعی یک مرد بود. او علاوه بر این که در درس و مدرسه همیشه عالي بود در کارهای دیگر هم همیشه پشتكار داشت و موفق بود، او اوقات فراغت را در نزد دايی اش به جوشکاری می پرداخت و هیچ گاه از این که کار مي کند احساس خجالت نمی کرد و از این طریق خرج تحصیل خود را تأمین می کرد.
صفر علی در مدرسه یک دانش آموز نمونه بود و معلمانش همیشه از امانتداری و زرنگي او تعریف می کردند. یکی از معلمانش از بین همه ی دانش آموزان کلاس فقط به صفر علی اعتماد داشت همیشه کلید منزلش را به صفر می داد تا اگر زمانی چیزی لازم داشت از خانه برایش بیاورد. و همیشه می گفت: من از بین دانش آموزانم فقط به امانتداری صفر علی اعتماد دارم.
برادرم همچنین در بین معلمان سرشناس بود و زمانی که ما به مدرسه خودمان را معرفی می کردیم معلمان فوراً نسبتمان با صفر علی را می پرسیدند و همیشه به ما توصیه می کردند که باید صفر علی را در درس و اخلاق سرمشق خود قرار دهیم. او در کمک کردن به دیگران از هیچ کاری کوتاهی نمی کرد، یکی از اقوام در بیمارستان بستری بود و مریضی بسیار سختی داشت و داروهای او در داروخانه های فسا گیر نمی آمد. برادرم در آن زمان10ـ 12 ساله بود و زمانی که دید هیچ کدام از اقوام حاضر نيستند به شیراز بروند و پول خرج کنند داوطلب شد که به شیراز برود و هر طور شده داروی آن زن بیمار را تهیه کند. او 1000 تومان از دسترنج خودش را برداشت و به شیراز رفت و با خرید داروهای آن بیمار جان او را نجات داد. آن زن خود را تا آخر عمر مدیون فداکاری صفر علی می داند.
زمانی که مردم به صورت مخفيانه برای براندازی حکومت شاهنشاهی فعاليت می کردند صفر علی تنها یک نوجوان بود. او نیز مانند سایر همسالانش که هر روز بیشتر از پيش تحت تأثير سخنان امام خمینی قرار می گرفتند کارهایی را برای پیروزی انقلاب انجام می داد. یادم می آید آن روزها در و دیوار روستا و خانه ها و مساجد پر بود از عکس شاه و صفر علی به همراه دوستانش شبانه عکس های شاه را بر می داشتند و به جای آن عکس امام را به دیوار می زدند. بعضی بزرگترها او را به خاطر این کارش سرزنش می کردند و به او می گفتند: شما هنوز بچه هستند و نباید در این کارها دخالت کنيد. ولی صفر علی در جواب آنها می گفت: شما بچه هستید که هنوز بزرگی سخنان امام خمینی را درک نکرده اید.
او علاقه بسیار زیادی به خانواده داشت زمانی که مرخصی بود همه ی وقتش را صرف اعضای خانواده می کرد. در دوران آموزشی در تهران، باز هم همیشه از دلتنگی هایش برایمان می گفت. روزی من در مدرسه بودم که معلمم مرا صدا کرد و گفت: یک نفر توی حیاط منتظر شماست و می خواهد شما را ببیند وقتی به حیاط مدرسه رفتم صفر علی را دیدم و از دیدن او بسیار متعجب شدم و پرسیدم که تو این جا چیکار می کنی؟
برادرم گفت: من خیلی دلم برای شما تنگ شده بود و دیگر تحمل دوی شما را نداشتم به همین دلیل به مدرسه آمدم تا تو را ببینم و بروم. او بعد از دیدن من ماشین گرفت و به شیراز رفت تا از آنجا به تهران برود.
* خاطره از زبان نامادري شهید:
صفر علی 2 ساله بود که مادرش را از دست داد و من از آن زمان او را مانند بچه ی خودم بزرگ کردم. او به من بسيار علاقه داشت و همیشه مرا با نام بی بی صدا می کرد. صفر علی سن شناسنامه ای خود را زیاد کرد تا بتواند وارد ارتش شود و به جبهه برود. او عاشق جبهه و جنگ بود و 5 سال در جبهه های حق علیه باطل جنگید.
صفر علی عاشق امام حسین (علیه السلام) بود و از همان کودکی هر سال ایام محرم و صفر را مشکی می پوشید. زمانی که او به سن نوجوانی رسید ایام عزاداری امام حسین (عليه السلام) در فصل زمستان بود. به همراه سایر دوستانش هیزم جمع آوری و آتش بزرگی درست می کرد تا همه ی عزاداران به دور آتش جمع شوند. پسرم فرد بسیار بخشنده ای بود. او هر بار برای مرخصی به خانه می آمد برای همه ی اهل خانه سوغاتی می آورد و ما هنوز بعضی از آنها را به عنوان یادگاری نگه داشته ایم.