نگاهی به زندگینامه شهید رضا اسداللهی + دستنوشته
شهيد رضا اسدالهي در تاريخ 1336/06/03 در شهرستان فسا، روستاي بانيان متولد شد. پدرش امان الله اسدالهي، در روستا شغل کشاورزي داشت، شهيد فرزند چهارم از يک خانواده مذهبي بود و دو برادر و چهار خواهر داشت. دوران ابتدايي را در سال 1349 در مدرسه ملاصدرا در همان روستا به پايان رساند. براي ادامه تحصيل به شهر آمد و در سال1353 آموزش متوسطه را در مدرسه فردوسي ها به پايان رساند. همان سال وارد ارتش شد و دوره آموزشي را در تهران گذراند سپس به شيراز آمده و در همان جا ساکن و در تيپ 37 زرهي مشغول به کار گرديد.
سه سال بعد در تاريخ 1356/08/23 ازدواج کرد که حاصل اين ازدواج دو فرزند دختر و يک فرزند پسر مي باشد. اين شهيد عزيز در دوران اشتغال در دبيرستان هشترودي شيراز مشغول به تحصيل نيز بود. با شروع جنگ تحميلي موفق به اتمام تحصیلات نشد و در تاريخ 1359/07/05 به جبهه هاي جنگ اعزام گرديد و در آنجا به عنوان فرمانده خمپاره انداز خدمت مي کرد.
سرانجام در تاريخ 1361/01/07 در عمليات فتح المبين در منطقه دشت عباس، به خاطر اصابت موشک به تانکي که داخل آن بود با سوختگي کامل به شهادت رسيد مدفن اين شهيد سرافراز ميهن، در شهرستان فسا، امامزاده حسن (عليه السلام) قطعه شهدا مي باشد؛ و به هنگام شهادت داراي درجه استوار يکم بود.
ـــــــ « دست نوشته شهید » ـــــــ
* نامه شهید خطاب به همسر:
خدمت همسر مهربانم سلام عرض مي کنم،
ضمن تقديم عرض سلام، سلامتي شما را از خداوند يکتا خواهان و خواستارم. باري اگر جوياي حال اين جانب، رضا باشيد ملالي ندارم و به دعاگويي شما مشغول. باري لازم دانستم که چند خط از احوال و سرگذشت خودم برايتان بنويسم تا بدايند فراموشي در کار نيست. عزيزم! اميدوارم که حالتان خوب باشد و هيچ گونه کسالتي نداشته باشيد. اميدوارم که پريسا و پريوش جان حالتان خوب باشد و هميشه شاد و خندان و سر حال باشيد.
خوب من حالم خوب است و در همان جاي قبلي هستم هيچ نگران نباشيد از قول من سلام خدمت تمام اقوام و خويشان برسان و احوالپرسي کن. پدر و مادر، برادر و خواهر، همگي سلام مي رسانم و عمو و زن عمو رضا و فرحناز سلام مي رسانم، سلامتي همگي شما آرزو مي کنم. آقاي شاکري کجاست؟ آقاي رنجبر نصيري، همگي با اهل منزل سلام مي رسانم. مشهدي نعمت با اهل منزل سلام مي رسانم. مي بخشي که در آن نامه اسم شما يادم رفته بود. خوب عبدالرضا با اهل منزل سلام مي رسانم، هيچ نگران من نباشيد جواب نامه نمي خواهد. محمد و علي و دايي ها را همه سلام مي رسانم.
قربان شما، رضا اسدالهي
عزيزم! اميدوارم که حالت خوب باشد کسي که شما را فراموش نمي کند.
مي بخشي که نامه بد شده است.
والسلام
ـــــــ « خاطرات شهید » ـــــــ
* خاطره از زبان همسر شهید:
حکومت نظامی بود و شرایط زندگی بسیار سخت، نفت نمی دادند و همسرم چند روز بود که به خانه نیامده و من او را ندیده بودم. به صف نفت رفتم و آنجا اذیت شدم، در بین راه به علت ناراحتی شدید پیت نفت از دستم رها شد، به خانه برگشتم و پوتین های او را دیدم، خوشحال شدم.
او با صحبت هایش مرا آرام کرد و گفت: ان شاء الله که صلح و آرامش برقرار شود و ریشه این دولت از بیخ کنده شود و انگار از چیزهایی خبر داشت و در صدایش آرامش خاصی بود.
بعد از پیروزی انقلاب تازه داشتیم طعم یک زندگی آرام را احساس می کردیم، که جنگ شروع شد و او بیشتر وقت ها در منطقه بود. وقتی از او سوال می کردیم که در آنجا چه می کنید؟ می گفت: ما کاری نمی کنیم، باید بیایی ببینی بچه های دیگر چه می کنند و ما در واقع شرمنده آنها هستیم.
بچه ها را خیلی دوست داشت و همیشه در نامه هایش می نوشت که عکس های آنان را برایم ارسال کن، و مي گفت: عکس هایی که برایم می فرستي جدید باشد؛ حدود سه ماه بود که بچه ها را ندیده بود. من بچه ها را به عکاسی بردم و عکاس گفت: عکس ها 10 روز دیگر آماده می شود. سربازی که به مرخصی آمده بود و می خواست عکس ها را برای شهيد ببرد 4 روز دیگر باید می رفت. به عکاس شرایط را که گفتم قول داد که زودتر عکس ها را آماده کند و من عکس ها را به همراه نامه اي برایش فرستادم.
روحش شاد و راهش پر هرو باد