«شهيد خرازي؛ شرح شوريدگي » در گفت و شنود شاهد ياران با سردار اسماعيل صادقي، از فرماندهان لشكر امام حسين(ع)
دوشنبه, ۰۷ اسفند ۱۳۹۶ ساعت ۰۹:۰۲
از همان ابتدا که در سال 1360 توفيق پيدا کرديم به جبهه برويم فرمانده ما آقاي خرازي بود. اوايل، ارتباط چنداني نداشتيم؛ فقط خصوصيات ايشان را مي شنيديم يا دورادور مشاهده مي کرديم، اما در طول عمليات ها و جنگ، به کادر فرماندهي آمديم و بنده فرمانده گروهان، جانشين گردان و فرمانده گردان شدم...

يک انسان کامل بود



نوید شاهد: با شهيد خرازي از کجا و کي آشنا شديد و زمينه ارتباط و معاشرت تان چه بود؟

با ايشان در لشکر 14 امام حسين)ع( آشنا شديم. البته آنجا پيش از اينکه به یک لشکر گسترش پيدا كند، تيپ بود. ما نيز به عنوان يک رزمنده در اين تيپ مشغول بوديم و شهيد خرازي هم فرمانده بودند.

چه سالي؟

از همان ابتدا که در سال 1360 توفيق پيدا کرديم به جبهه برويم فرمانده ما آقاي خرازي بود. اوايل، ارتباط چنداني نداشتيم؛ فقط خصوصيات ايشان را مي شنيديم يا دورادور مشاهده مي کرديم، اما در طول عمليات ها و جنگ، به کادر فرماندهي آمديم و بنده فرمانده گروهان، جانشين گردان و فرمانده گردان شدم. خوشبختانه به همان ترتيبي که مسئوليت بيشتري پيدا مي کردم، روز به روز به آقاي خرازي نزديک تر مي شدم. در واقع طبيعت جبهه اينگونه بود كه افراد به هم گره مي خوردند. نزديک ترين ارتباطي که داشتيم اين بود كه با هم مشورت و گفت وگو می کردیم، ايشان هدايت مي کردند و ما مشاوره مي گرفتيم، تا اينكه آن نشست و برخاستها و گفت و گو ها به اوج خود رسيد. از عمليات خيبر سال 1362 ارتباط ما نزدي کتر شد و اين بزرگوار هم مجروح شدند. در اين عمليات بنده فرمانده گروهان بودم؛ در گرداني به نام امام حسن)ع( که فرمانده آن شخصي به نام شهيد ابراهيم خليلي بود. ما آن جا چند جلسه بحث و مشاوره درباره چگونگي عمليات داشتيم كه فکرمي کنم اولين باري بود که با آقاي خرازي رودررو صحبت مي کرديم. البته پيش از آن هم در جلساتي که برگزار مي شد، ايشان يک طرفه صحبت می کرد. پس از اين که در سال 1362 در پاسگاه زيد منطقه شلمچه عملياتي انجام داديم، لشکر امام حسين)ع( مأموريت يافت تا عمليات خيبر را انجام بدهد و در مرحله دوم با فرماندهي آقاي خرازي و به کمک لشکر 27 عملياتي انجام داديم که راه جزاير مجنون باز شود. تقريباً در محدوده منطقه طلائيه بود که دست ايشان قطع شد. سال 1361 در عمليات محرم تيپ امام حسين)ع( به دليل قابليت ها و استعدادي که داشت به لشکر تبديل شد. آن زمان آقاي خرازي فرمانده قرارگاه در سپاه بودند و در لشکر مسئوليتي نداشتند. پس از آن، يعني وقتي که تيپ به لشکر تبديل شد، عمليات بعدي را ايشان هدايت کردند.

آقاي خرازي فرمانده کدام قرارگاه بودند؟

قرارگاه فتح که لشکر امام حسين)ع( زير مجموعه آن بود.

حاج احمد کاظمي و قرارگاه نجف هم زيرمجموعه قرارگاه فتح بودند؟ يعني در مقطعي شهيد خرازي به نوعي فرمانده حاج احمد هم بودند؟

بله، همين طور است. در عمليات خيبر وضعيت دشواري پيش آمد؛ در جزاير مجنون با نير وها ارتباط زميني نداشتيم و بيشتر ارتباطات، آبي بود. انتخاب آقاي خرازي به دليل ويژگيهاي ايشان بود كه هميشه براي سخت ترين نقطه عملياتي داوطلب مي شد.

علتش چه بود؟

چند عامل داشت؛ يکي اینکه ايشان آمده بود به طور تکليفي بجنگد و گره ها را باز کند، نه اينكه در جبهه فقط حضور صِرف داشته باشد. ما که در کنارش بوديم به خوبي لمس می کردیم از روي دينمداري و اعتقاداتش به سمت اين كارها مي رود.

ايشان علاوه بر اینکه فرد شجاعي بود، رتبه ايماني و درجه بالاي دينمدار ياش ايجاب مي کرد تا سخت ترين كارها را تقبل کند و انجام دهد. از طرفي چون حضرت امام)ره( حضور در جبهه را واجب کفايي اعلام کرده بودند به هر حال عده اي مي آمدند تا تكليف از عهده شان ساقط شود. شهيد خرازي آمده بود تا گره ها را باز کند و به هر قيمتي خودش را فدا سازد. ما اين را از چند سال پيش از شهادت در وجود ايشان مي ديديم..


يک انسان کامل بود

در واقع از به شهادت رسيدن ايشان مطمئن بوديد.

حاج حسين خرازي سر از پا نمي شناخت؛ مطمئن بوديم که او براي زنده ماندن به ميدان نيامده است. رفتارها، گفتارها و حرکاتش اين طور بود که انگار برنامه ريزي نمي کرد پس از عمليات هم زنده باشد؛ هر عملياتي که مي رفت گويا آخرينش بود، به همين سبب هر چه در توان داشت می گذاشت و اين روحيات، خيلي عجيب بود. آقاي خرازي حتي ابزار آلات جنگي را ذخيره نمي کرد كه مثلاً چهار يا ده سال آن ها را داشته باشيم، چون بعضي فرماندهان اين کار را مي کردند. وقتي ايشان به عملياتي ورود پيدا میکرد، به خصوص عمليات هايي که سرنوشت ساز بودند، از هستي خودش تا هستي لشکر و تمام داشته هايش را پاي کار مي آورد تا آن عمليات به ثمر برسد. پس اين که ميگويند لشکر امام حسين)ع( به انجام كارهايي معروف است که به نظر، انجام شدني نمي رسيد،

به دليل روحيات و خط شکن بودن شهيد خرازي و نيروهايش بود؟

بله و عجيب اين بود که شهيد خرازي وقتي فرماندهي طرح مانور و عمليات را مطرح مي کرد، سخت ترين نقطه را مشخص می کرد و میگفت آن جا بايد خيلي سرمايه گذاري کنيم و دليل آن هم درجه ايمان بالاي ايشان بود كه همه داشته هاي شخصيتي خودش را به اضافه ابزارهايي که در اختيارش بود به کار مي گرفت، تا آن کار را به بهترين نحو انجام دهد و گرهي از دفاع مقدس باز کند.

پيش از مصاحبه نکته اي گفتيد مبني بر اينکه شهيد خرازي يك شخصيت جهاني است؛ حال مي توانم بگويم ايشان از اين نظر يك الگوي خوب و يك شخصيت جهاني بود و هست که همه هستي و داشته هايش را در راه خدا گذاشت.

اگر وجوه مختلف شخصيت شهيد خرازي را بخش بندي کنيم اولين آن وجوه، ايمان بالايي بود که در ايشان وجود داشت، يعني اعتقاد راسخ و ايمان قوي به جمهوري اسلامي و حضرت امام)ره( داشت و جنگ را يک تکليف شرعي مي دانست. در واقع شهيد خرازي از اين نظر زبانزد بود. يک ويژگي ايشان هم اين بود كه در برخورد با مشکلات و سختي ها هيچ ترديدي نداشت و اين را نيروهايايشان حس م يکردند، ديگر اینکه شجاعت عجيبش كه برگرفته از صفت اول ايمانش بود زبانزد همگان بود.

مي گويند: »چون که صد آيد نود هم پيش ماست»

احسنت. وقتي آن هست اين ها هم به دنبالش مي آيند. يک خاطر هاي از شجاعت ايشان بگويم که چقدر بنده از ديدنش لذت بردم؛ آن قدر شجاعت داشت که در سخت ترين گره هاي جنگ و ناملایمتی ها هميشه چهر هاش بشاش و گشاده بود و زماني که نيروها به ايشان نگاه مي کردند افسردگي، خستگي و احساس ترس شان از بين مي رفت. ايشان هميشه سرمنشأ انرژي و روحيه دادن بود. هرگاه عملياتي انجام مي شد چهره و روحيه ايشان طوري بود که وقتي در جمع ورود پيدا مي کرد، باعث تقويت روحيه افراد مي شد. حتي زماني كه هواپيماي دشمن در خط آتش مي ريخت، چهره اين بزرگوار گشاده بود و همين باعث مي شد اعتماد به نفس نيروهاي تحت امرش بالا برود. بنده اين ويژگي را در خيلي ها ديده بودم، ولي شهيد خرازي واقعاً جزو منحصر به فردها بود و هميشه آماده شهادت نشان مي داد. صفت سومي هم در ايشان وجود داشت؛ اینکه قاري قرآن بود و معرفت ديني بالايي داشت. جداي از ايمان، معرفت ايماني هم داشت و شخصيت ايشان به آن ويژگي هايي که ائمه معصومين)ع( توصيه مي کنند نزديک بود، به همين دليل اخلاق نيکويي داشت. همه مي دانستند شهيد خرازي، هم خوب تدبير مي کند، هم قاطع است، هم اين که در عين حال روحيه خيلي مهربان و لطيفي دارد. جمع اینها خيلي سخت و در اصل، جميع اضداد است. وقتي بعضي صفات را در ائمه معصومين)ع( و بزرگان دين مطالعه می کنیم اين جمع را مي بينيم. مظهر همه آن ها مولا علي)ع( است. اين صفات پسنديده واقعاً در شهيد خرازي جمع بود، همان طور كه گفتم ضمن اینکه اخلاق نيکويي داشت، از طرفي فوق العاده قاطع بود و هيچکس نمي توانست با وجود همين اخلاق نيکو، در حريم فرماندهي ايشان خللي مشاهده کند. منظور اينكه ايشان روي مرز باريکي راه مي رفت و هميشه هم موفق بود. به همين دليل، دوستاني که به ايشان نزديک مي شدند تبعيت پذير يشان از اين بزرگوار تا حد نثار جان بالا بود. بنده خودم فرمانده زيردست ايشان بودم و مي ديدم هيچ فرماندهي در فرمانبرداري از دستورات آقاي خرازي كوچكترين ترديدي نداشت، زيرا حکم آقاي خرازي براي ما مثل حکم حضرت امام)ره( بود، انگار كه بدون واسطه به دست ايشان مي رسيد و رزمنده تحت امر شهيد خرازي اطمينان داشت که اين کانال، پاک و بي غل و غش است. يک نکته جالب و ظريف اين که شهيد خرازي در اواخر جنگ و در اسفندماه 1365 به شهادت رسيدند و تقريباً بيشتر زمان جنگ را در ميدان دفاع مقدس حضور داشتند. ايشان بيست و نه سال شان بود و در شروع جنگ از گروه ضربت تا لحظه شهادت و در لشکر امام حسين)ع( و قرارگاه فتح با سنين پايين تر هميشه فرمانده بودند. آن قدر جاذبه، زيبايي و کمال در شخصيتش وجود داشت که شما هنوز هم سخن ايشان را سخن امام)ره( مي دانيد.


يک انسان کامل بود


اين بزرگوار چگونه به اين مراحل رسيده بود؟

ببينيد؛ ما در اصل خيلي روايات و آيات قرآن را مي دانيم، اما چقدر به آن ها عمل می کنیم؟ اين ها تنها ورد زبان ماست يا سيره عملي همه ما هم هست؟ شهيد خرازي به آ نچه مي دانست عملی کرد. بسياري از افرادي كه در جنگ حضور داشتند اينگونه بودند. اعتقادم اين است و تجربه کردم که وقتي اين ها در معامله با خدا خودشان را عرضه مي کردند، الطاف الهي هم به کمک شان مي آمد.

شهيد خرازي از اين جنس افراد بود که خودش را کاماً عرضه و تقديم کرده بود و خداوند تبارک و تعالي ايشان را هدايت و کمک مي کرد. زماني که با دانش امروزم به خاطراتم با شهيد خرازي برمي گردم، احساس مي کنم ايشان يک انسان کامل بود.

منظور شما اين است كه رابطه و شناخت شما از ايشان اين قدر عميق است که بعضي نكات را بايد حالا و در سنين پختگي متوجه شويد و درک کنيد.

البته شايد در جواني با وجود ناآگاهي و ندانستن خيلي چيزها اين را احساس مي کرديم، اما امروز پس از گذشت بيست و هفت سال از شهادت آقاي خرازي ترديدي نداريم که اين بزرگوار، انساني والا و کامل بود. در حقيقت قضاوت آن موقع خودمان را تأ ييد مي کنيم. به خاطر دارم در عمليات خيبر همه در جزاير مجنون بوديم و بايد راه خشکي طلائيه باز مي شد. لشکر 27 محمد رسول الله)ص( مقداري از عمليات را انجام داده و متوقف شده بود. ادامه آن را شهيد خرازي قبول کردند که هما نجا منجر به مجروحيت و قطع دست راست ايشان شد. آن شب به همراه حاج حسين، همچنين فرمانده گردان خط شکن که شهيد خليلي بود و بنده به عنوان فرمانده گروهان صحبت هايي كرديم و ايشان جملاتي را به کار بردند که فوق العاده عاشورايي و حماسي بود. جالب اينكه وقتي شهيد خرازي صحبت مي کرد، احساسم اين بود که ايشان از جان و دل صحبت مي کند و فقط به زبان نيست كه سخن ميگويد.

منظورتان اين است كه نه فقط يک زبان که يک وجود معنوي با شما تکلم ميکرد.

دقيقاً. ايشان گفتند ببينيد؛ امشب مثل شب عاشوراست. ما هر کاري كه مي توانيم بايد انجام دهيم و تا اين راه را باز نکنيم در محاصره مي مانيم. شهيد خرازي با بيان سختي و حساسيت عمليات، نيروها را به حس و حال شب عاشورا بردند. يادم نمي رود با روحي هاي که از ايشان به ما منتقل شد تا آخر، عمليات را ادامه داديم. اگر ما خودمان را براي اين کار آماده نمی کردیم آن عمليات انجام نمي شد. اما عمليات، ويژگي هاي خاصي داشت و بايد گره هاي سخت آن باز مي شد. بنده همان شب مجروح و به بيمارستان يزد منتقل شدم. در آن جا خبردار شدم آقاي خرازي هم شديداً مجروح شده، دستش قطع شده و تحت مداوا است، منتها ايشان در بيمارستان ديگري بستري بودند.

مجروحيت شما چه بود؟

بنده سرم و پاهايم آسيب ديده بود. پس از ده روز که مرا مرخص کردند، با عصا به عيادت ايشان رفتم.

روحيه حاج حسين چگونه بود؟

البته آن عيادت به خواست آقاي خرازي بود. ايشان خواب بنده را ديده و به دوستان گفته بود ميخواهد مرا ببيند. وقتي به ملاقاتش رفتم چند نفر كنار ايشان نشسته بودند كه خواهش كرد موقتاً بيرون بروند. خصوصي نشستيم و نيم ساعت با هم گپ زديم كه نشست لذت بخشي براي من بود. روحيه اين بزرگوار خيلي خوب بود . اين ملاقات اولين ارتباط نزديک ما پس از عمليات خيبر و والفجر 2 در منطقه پيرانشهر بود که آ نجا به عنوان نيروي کمکيِ طرح و برنامه كنار ايشان بودم و کارهاي مان را کنار دست همديگر انجام مي داديم. پس از عمليات خيبر و مجروحيت آقاي خرازي، دو سه ماهي طول کشيد تا ايشان به لشکر بازگردند. زمزمه هايي هم بود که شايد کسي ديگر جايگزين شود، اما حاج حسين به محض اين که بهبود پيدا كردند به لشكر بازگشتند و اعام آمادگي کردند که کارشان را ادامه دهند.

نيروها هم به جهت شناختي که از آقاي خرازي داشتند با جان و دل پذيراي اين بزرگوار شدند. آن موقع نمي توانستند به راحتي بپذيرند کسي بتواند جاي ايشان را پر کند. همان طور كه گفتم روحيه ايمان، شجاعت و اعتقاد حاج حسين به همه اجزاي لشکر نيز منتقل و لشکر فوق العاده کارآمد شده بود. بعضي از بزرگان جنگ که آن موقع فرمانده کل و جانشين سپاه بودند نظير آقاي شمخاني، در مصاحبه ها بيان مي كنند به نظرشان بهترين فرمانده در زمان جنگ شهيد خرازي بود.

علت اين ديدگاه چيست؟

به دليل شخصيت شهيد خرازي و انتشار روحيه ايمان، اعتقاد و شجاعتش در کل لشکر و تدابيري متأثر از همين ويژگيها كه باعث شده بود ايشان يگاني برتر و کارآمد تشكيل دهند. اين استعداد در نيروهاي لشکر امام حسين)ع ( و آن ظرفيت در شهيد خرازي وجود داشت و آن را از حالت بالقوه به فعل درآورد. يعني قابليت شهيد خرازي در دفاع مقدس را در جاهاي مختلف از ايشان ديديم. بنده در عمليات بدر نيز در کنار حاج حسين بودم.

با چه عنوان و وظيفه اي حضور داشتيد؟

جانشين گردان در آبرا ه هاي هورالهويزه بودم، ولي به سبب قرار گرفتن قرارگاه شهيد خرازي در کنارمان پس از عمليات بدر، والفجر 8 و عمليات هاي متعددي كه تا کربلاي 5 انجام شد هميشه کنار ايشان بودم. در عمليات کربلاي 5 كه در دی ماه سال 1365 انجام شد ما در سه مرحله عمليات خط شکني انجام داديم. آن جا دو سه اتفاق جالب براي ما افتاد. شهيد خرازي در کربلاي 5 البته ايشان در همه عمليات ها اينطور بود فرماندهي بود که خيلي هوشمندانه تدبير کرد؛ اطلاعات خوبي به دست آورد، از همه چيز مطمئن شد و سپس از آن اطلاعات به خوبي استفاده کرد. در عمليات کربلاي 5 قرار بود با دو گردان براي شكستن خط برويم و عمليات را انجام دهيم. در خط شناسايي دکل، حاج حسين به من گفت با هم براي شناسايي مي رويم. بنده گفتم من آن منطقه را ديده ام و مشکلي نيست، ايشان گفت نه، خودم حتماً هم بايد بيايم و ببينم. براي ايشان مشکل بود كه با يک دست به بالاي دکل بروند. به حاج حسين گفتم شما بالا نيا، من مي روم، مي بينم و براي شما توضيح مي دهم. ايشان گفت حتماً بايد خودم به بالاي دکل بيايم. گفتم چطور مي خواهيد بياييد؟ گفت به شما يادم مي دهم. حاج حسين گفت ابتدا بنده يک پله بالا مي روم و به شما تکيه مي دهم، شما پشت سرم بالا بيا، همين طور تا انتها مي رويم. همين کار را کرديم و خيلي طول كشيد تا به بالاي دکل برسيم. ايشان يک ربع تا بيست دقيقه منطقه را با دوربين ديد و سپس پا يين آمديم. اين كار خيلي براي حاج حسين زحمت داشت، اما مصمم بود آن را انجام دهد. پس از آن، دو نفري با یک دستگاه جيپ ريو براي شناسايي به خط رفتيم و بنده پشت فرمان نشستم. وقتي به خط مقدم نزديک شديم برحسب اتفاق دشمن شروع به ريختن حجم زيادي آتش بر سر نيروهاي ما كرد.

يعني دشمن مثل خيلي وقت ها براي اين كه قدرت تحرک را از نيروها بگيرد بي هدف مي زد؟

نه، اتفاقاً به دقت، جاده ها، چهار راه ها، سنگرها و جاهاي مهم را هدف قرار مي داد. ما حدود بيست سي دقيقه زير آتش بوديم تا به خط موازي آتش تهيه رسيديم. بنده گفتم برگرديم، حاج حسين گفت نه، برويم. ترکش ها به جلوي اتومبيل ما مي خورد و از زير دود توپخانه ها عبور مي کرديم. آقاي خرازي آن لحظه به قدري سکينه و وقار داشت كه وقتي به چهره ايشان نگاه مي کردم احساسم اين بود كه در باغ هاي شمال قدم مي زنم. بدترين وضعيت اين است که در دل آتش تهيه قرار بگيريد و از اطراف خمپاره ببارد. آن آرامش ايشان کاملاً به من منتقل شده بود. به خط مقدم كه رسيديم يک لشکر ديگر آن جا بودند که بايد شناسايي مي کرديم. آن ها حاج حسين و من را نمي شناختند.

به آن ها حکم نشان داديد؟

حکم که هيچ، مي خواستم بگويم ايشان فرمانده لشکر است، كه حاج حسين گفت نمي خواهد بگويي. ما در يک سنگر خالي نشستيم و شروع به ديدن منطقه کرديم. به هر حال آتش تهيه تمام شد و ما برگشتيم. آقاي خرازي با شجاعت برگرفته از ايمان، تواضع و فروتني اجازه نداد كه بگو ييم ايشان فرمانده لشکر است و مي خواست گمنام باشد. البته قصد من از گفتن اين مسأله اين بود كه آنها همکاري کنند.

ما شنيده ايم حاج حسين وقتي دستش قطع شد حتي اجازه نمي داد کسي کارهايش را انجام دهد، مثلاً پوتينش را واکس بزند يا لباسش را بشويد.

اوايل ايشان اجازه نمي دادند پوتين شان زيپ دار باشد و مي گفتند بايد با بند باشد، چون من هيچ فرقي با بقيه ندارم. بستن بند پوتين با يک دست آن هم دست چپ خيلي سخت بود، اما ايشان به ما اجازه نمي داد و خودش با زحمت آن را مي بست كه چند دقيقه اي هم طول م يکشيد.

همه اين ها در حكم يك درس براي بقيه بود؟.

بله، همين طور است. خاطر هاي براي تان بگويم. يک بار قرار بود براي جلسه اي خدمت آقاي صفوي برويم. پيش از آن آقاي خرازي گفته بود همه اتومبيل ها حتي اتومبيل فرماندهي را براي حمل مجروح به آمبولانس تبديل کنيد و سقف آ نها را برداريد.

به چه دليل مي گفتند سقف آن را برداريد؟

به دليل اینکه در ديد دشمن نباشد. آن موقع وقتي در منطقه اتومبيلي سقف نداشت ديده نمي شد يا کمتر به چشم دشمن مي آمد. همان طور كه گفتم قرار بود به مقر لشکر در شلمچه نزد آقارحيم برويم که مقرشان دو سه کيلومتر با جايي كه ما بوديم فاصله داشت. آقاي خرازي سراغ اتومبيل را گرفتند. بنده گفتم رفته مهمات و مجروح بياورد. حاج حسين گفت پياده برويم. ما عجله داشتيم وحتماً بايد مي رفتيم. من و حاج حسين با نفر سومي شروع به حرکت کرديم؛ نمي دويديم، ولي با سرعت حركت می کرديم تا خودمان را به مقر برسانيم. شايد اين يکي از تلخترين خاطره هاي من با شهيد خرازي بود.

مگر چه اتفاقي افتاد؟

همين طور که با عجله مي رفتيم ناگهان پاي حاج حسين به يکي از سيم هاي تلفني که در مسير بود گرفت و تا ايشان آمد خودش را کنترل کند با صورت بر زمين خورد. آن صحنه خيلي برايم تلخ بود. دست ايشان را گرفتيم و بلندشان کرديم. آن جا خاطره روضه حضرت ابوالفضل)ع( براي من زنده شد؛ جايي که دست حضرت ابوالفضل)ع( را قطع کردند و ايشان از اسب پايين افتادند و چون دستي نداشتند، مشک را به دندان گرفتند. ان شاءالله ايشان در آن دنيا با حضرت ابوالفضل)ع ( محشور مي شود و با دست قطع شد ه اش دست ما را هم مي گيرد.

از شهادت حاج حسين براي ما بگوييد.

ما روز پيش از شهادت با هم در خط مقدم در سنگر نشسته بوديم. مقر آقاي خرازي در خط دوم بود، اما ايشان براي هدايت عمليات به خط مقدم آمده بود. پنج شنبه روز پيش از شهادت نيز همراه شان بوديم. بنده فرمانده گردان و جانشين من شهيد تورجيِ مداح بود. ايشان از خط دوم مقر فرماندهي به من بيسيم زد و گفت ظاهراً بنا بر اين است كه گردان عقب بيايد، حالا من جلو بيايم يا شما به عقب مي آييد؟... حاج حسين شب پيش از آن در عمليات کربلاي 5 كه موفق نبود خيلي اذيت شده بود. دو روز پيش از آن هم ايشان يک عمليات ديگر با دو گردان انجام داد كه باز به اهدافي که ميخواستيم نرسيديم. فشار زيادي روي حاج حسين بود و خسته به نظر مي رسيد. زماني که شهيد تورجي بي سيم زد، چون مي خواستم حال و هواي حاج حسين را عوض کنم، گفتم مي خواهيد بگويم آقاي تورجي يک دم بخواند؟ ايشان گفت بخواند. سرهاي مان را به هم چسبانديم و به آقاي تورجي گفتم من با حاج حسين هستم، مي خواهم براي ما چند بيت بخوانيد. آقاي تورجي هم شروع به خواندن کرد. همان طور که گوشي بين من و حاج حسين و سرها يمان به هم چسبيده بود، زير چشمي شاهد حال و هواي ايشان بودم. آقاي تورجي شعر معروفي از حضرت زهرا)س( را با حالت مداحي و حزن خواند: «در بين آن ديوار و در، زهرا صدا مي زد پدر. دنبال حيدر مي دويد، از سين هاش خون مي چکيد» . ايشان دو سه بيت که خواند ديد محال حاج حسين خيلي منقلب است. تحمل اين حالت ايشان را نداشتم و همان جا قطع کردم و گفتم آقاي تورجي؛ طيب الله. حاج حسين هم چيزي نگفت و توي حال خودش بود. بنده از ايشان جدا شدم، ولي اين حالت و منقلب شدن اين بزرگوار مرا رها نمي کرد. حاج حسين به من گفت آقاي صادقي؛ شما نير وها را عقب ببريد و دوباره بيا ييد تا پيش هم باشيم. من نير وها را به عقب منتقل كردم، منتها آن جا كسي نبود كه گردان را به او بسپارم، به همين دليل ديروقت شد و فردا برگشتم.

در راه بازگشت مدام درگير وضعيت حاج حسين بودم و احساس ميکردم بناست اتفاقي بيفتد. اين احساس، دروني بود و نمي توانستم به زبان بياورم تا اينكه به منطقه رسيدم. اولين کسي را که آن جا ديدم آقاي محمود جان نثاري بود كه منقلب شده و لباس هايش هم خوني بود. از ديشب که آن اتفاق افتاده بود تا موقعي که با حاج محمود مواجه شدم، فکرم درگير حاج حسين بود. تا به حاج محمود گفتم حاج حسين... به گريه افتاد و گفت حاجي شهيد شد. تا آن لحظه، نير وهاي کادر لشکر هنوز اطلاع نداشتند. ما با كيديگر پشت خاکريز و بالاي جنازه ايشان رفتيم.

حالات شهيد بعد از شهادت چگونه بود؟

چهره حاج حسين خندان و با رضايت کامل بود. حس كردم ديشب كه با ايشان صحبت کردم و روضه خوانده شد طلب شهادت كرده بود. زماني که جنازه مطهر شهيد خرازي را ديدم، احساس کردم همان دم كه ترکش به ايشان اصابت كرده«فزت و رب الکعبه » را به زبان آورده و احساس رستگاري كرده است. علتش هم اين بود که حاج حسين همه سال هاي جنگ را در خط مقدم حضور داشت. هميشه وقتي دوستان را دعا می کردیم، مي گفتيم خداوند اول توفيق خدمت و بعد هم توفيق شهادت بدهد. قطعنامه 598 حاصل عمليات کربلاي 5 است و حاج حسين آخرِ همين عمليات به شهادت رسيد.

ولي زمان پذيرش قطعنامه كه 16 - 17 ماه بعد بود...

عراق، قطعنامه 598 را در عمليات کربلاي 5 قبول کرد. فشار ما روي دشمن در اين عمليات به قدري زياد بود که مجبور شد بپذيرد. در واقع عصاره قطعنامه و پيروزي جنگ در عمليات کربلاي 5 رقم خورد. يعني بركت خون هاي پاك شهيد خرازي ها صلحي بود كه نصيب ملت مسلمان ايران شد. حاج حسين تا آخر در جبهه ماند و شهيد شد. منظور؛ اينكه بيشترين توفيق را حاج حسين پيدا کرد، همه خدمت را انجام داد و بعد هم به درجه رفيع شهادت نائل شد. همين قدر بگويم كه اگر بخواهيم ويژگي هاي شخصيتي شهيد خرازي را وصف کنيم و در قالب خاطرات بگو ييم، در اين مجال اندك نمي گنجد.

از شما ممنونيم.

موفق باشيد.

منبع: ماهنامه شاهد یاران شماره 106
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده