زندگینامه، دست نوشته و خاطرات شهید داود نادری نوبندگانی
نوید شاهد: آري انسان هايي که در راه خدا فدا مي شوند، خداگونه مي شوند. به هيچ چيز نمي انديشند مگر ديدار دوست، ديدار با خدا در ملکوت اعلا، در ماوراي اين جهان خاکي، در آسمان ها و در آنجا که ملائک پرواز مي کنند و تنها جاي عاشقان حقيقي خداست. سرزمين مقدس انسان هايي که تنها به معراج مي انديشند آنهايي که اشک شوق ديدار و لقاء يار، گونه هايشان را سرخ مي کنند و آري تمام سخنش از خداست، سخن از هستي بخش کائنات است، سخن از آن است که دوست داشتن را در شهادت قرار داده است، امروز گفتگو و سخن از انسان هايي است که جان باختن در راه خدا برايشان آسان است.
داوود در سال 1340 در روستاي نوبندگان درخانواده اي مؤمن و متدين چشم به جهان گشود. سال هاي کودکي را در کنار خانواده سپري کرد و سرانجام پا به مدرسه گذاشت. در بين سال هاي تحصيلي در کارهاي خانواده و کشاورزي به پدرش کمک و ياري مي رساند. پس از گرفتن سيکل در سال 1356 به ارتش پيوست و در تيپ 55 هوابرد شيراز مشغول به خدمت شد و با شروع جنگ تحميلي صداميان کافر عازم جبهه هاي جنگ گرديد و در نوبت اول اعزام، به مدت 3 ماه در کردستان در نبرد با ضد انقلاب و عناصر فاسد گروهک ها جانفشاني نمود.
پس از آن براي مرخصي به شيراز آمد و بعد از مدت کوتاهي استراحت، مجدد براي بار دوم عازم جبهه ها شد و در اين نوبت به مدت 7 ماه در جبهه ها ماند و بدون اين که به مرخصي بيايد به پيکار با دشمن بعثي ادامه داد. آري عمليات پيروزمندانه فتح المبين در سال 1361 انجام شد و سربازان پيروزمند اسلام عاشقانه به قواي کفر حمله ور گرديدند و حماسه اي جاويدان در تاريخ جنگ و شجاعت نيروهاي ارتش در جهان آفريدند.
داوود يکي از اين سربازان دلير و جان برکف بود که با شجاعت تمام به مبارزه پرداخت و به آرزوي هميشگي اش که آزادسازي سرزمين هاي اشغالي بود رسيد و به درجه رفيع شهادت نائل گرديد.
ـــــــ « دست نوشته شهید » ـــــــ
* نامه شهید خطاب به پدر و مادر:
حضور محترم پدر و مادر مهربانم سلام.
پس از سلام، سلامتي شما را از خداوند بزرگ خواهان و اميدوارم که حالتان خوب باشد و هيچ گونه نگراني نداشته باشيد. براي سلامتي تان از خداوند بزرگ آرزو مي کنم. باري اگر از حال من جويا شويد الحمدلله سلامتي برقرار است و هيچ گونه ناراحتي ندارم به جز دوري از شما که اين هم اميد است به زودي زود ميسر گردد و ديدارها تازه شود.
من حالم خوب است اصلاً در فکر من نباشيد جايم خوب است هيچ ناراحت نباشيد. در ضمن نامه شما که مريدي آورده بود به دستم رسيد، خيلي خوشحال شدم همين الان نبي مريدي تلفن کرد که مي خواهم به مرخصي بروم من الان که نامه مي نويسم مي خواهم بروم پيش نبي، خلاصه زياده عرضي ندارم، قربان شما.
از قول من به تمام دوستان و آشنايان سلام برسانيد، رسول، حميد، قدرت، هدايت، کرامت، ابوالحسن، قدم، ولي، عمويم، عمه هايم به همه با خانواده سلام مي رسانم، در ضمن يک نامه براي قدم نوشتم که صبح پيش از اين که نبي تلفن کند به طريق پست فرستادم، خداحافظ.
ـــــــ « خاطرات شهید » ـــــــ
* خاطره از زبان يكي از اقوام:
شهید داوود در آخرین دیدار خود یک شب مهمان خانواده بود و برای جلوگیری از ناراحتی پدر و مادر، بدون اطلاع قبلی آنها به سمت جبهه حرکت کرد و بعد به وسیله تلگراف، رفتن خود را به خانواده اطلاع داد. او در دیدار آخر بسیار حرف ها داشت موقع ديدن ناراحتی پدر و مادر، آنها را به صبر و بردباري دعوت کرد، آنها را به خدا سپرد.
سفارش او در آخرین لحظه اين بود که همیشه خدا را در نظر داشته باشید و هر کار و عملی که انجام می دهید. برای خشنودی و رضای خدا باشد، او همیشه تا پایان انجام مأموریت در جبهه ها می ماند و حتی جهت استراحت و دیدار دوستان و خانواده از جبهه ها باز نمی گشت و هنگامی که بعد از مدت ها به آغوش خانواده مي آمد همه فکر و ذکرش جنگ بود و رفتن دوباره به جبهه. آری او چنین بود گویی عاشق مبارزه در راه خدا گشته بود و سرانجام خون خود را در اين راه فدا کرد.