محمد رخصت رفتنش را از غيرت دينياش گرفت
شنبه, ۰۵ اسفند ۱۳۹۶ ساعت ۱۰:۵۲
سال 90 بود كه من و محمد زندگي مشتركمان را آغاز كرديم. محمد خياط بود و با خياطي رزق خانه را تأمين ميكرد. حاصل زندگي مشتركمان دو فرزند بود؛ زينب و زهرا. زينب متولد سال 92 و زهرا متولد 95 است.
به گزارش نوید شاهد، وقتي خبر مراسم تشييع پيكر شهيد مدافع حرم محمداكرم ابراهيمي را شنيدم دنبال گفتوگو با خانواده شهيد بودم. هنوز به دنبال نشاني خانواده شهيد ميگشتيم كه يكي از دوستان شهيد با گروه ايثار و مقاومت روزنامه تماس گرفت و خواست به پاس سالها تلاش، رشادت و حماسهآفرينيهاي محمداكرم ابراهيمي با نام جهادي رئوف در جبهه مقاومت اسلامي مطلبي منتشر كنيم. ابتدا تصور نميكردم محمداكرم ابراهيمي با اين همه گمنامي، يكي از فرماندهان مطرح و بنام لشكر فاطميون باشد؛ فرماندهي كه در سالهاي ابتدايي جنگ سوريه، هسته ابتدايي لشكر فاطميون با همراهي شهيدان حكيمي و ابوحامد در خانهاش شكل گرفت و سالها به عنوان يك فرمانده خدمت كرده بود. مدتي به دنبال همرزمان شهيد رئوف بودم. اما هرچه بيشتر ميگشتم كمتر پيدا ميكردم. بالاخره با طاهره قنبري همسر شهيد همكلام شدم و در ادامه پيگيريها به يكي از همرزمان شهيد رسيدم تا به ابعاد نظامي و درايت فرماندهي اين شهيد عزيز در جبهه مقاومت بيشتر پي ببرم.
فرماندهي مثل شهيد رئوف بايد پيشينه جهادي خوبي داشته باشد؟
بله؛ اتفاقاً آشنايي داييام با محمداكرم در سپاه محمد (ص) كه سالها پيش در افغانستان شكل گرفت، رخ داد. سال 90 بود كه من و محمد زندگي مشتركمان را آغاز كرديم. محمد خياط بود و با خياطي رزق خانه را تأمين ميكرد. حاصل زندگي مشتركمان دو فرزند بود؛ زينب و زهرا. زينب متولد سال 92 و زهرا متولد 95 است.
شنيدهايم كه همسرتان از مؤسسان لشكر فاطميون بودند؟
راستش را بخواهيد محمد و ابوحامد و چند نفر از همرزمانشان ابتدا در اردوي ملي بودند و عليه طالبان ميجنگيدند. سالها بعد كه به ايران آمديم هركدام به كار و زندگيشان مشغول شدند تا اينكه داعش و تروريستها جنگ در سوريه را آغاز كردند. محمد و ابوحامد قديميهاي سپاه محمد(ص) را دور هم جمع كردند و قرار شد راهي سوريه شوند. همسرم محمد به من گفت بايد به سوريه برويم. من چيزي نگفتم و مخالفتي نكردم آن هم به خاطر بيبي زينب(س) و دفاع از اسلام.
زماني كه به سوريه رفتند، فرزندانتان چند ساله بودند؟
اولين بار كه رفت فقط زينب را داشتم كه 12روزه بود. وقتي ميخواست برود گفتم حاجي بچه من تازه به دنيا آمده تو ميخواهي من را دست تنها بگذاري و بروي؟ در پاسخم گفت: تو فكر كردهاي كه من براي چي نام دخترمان را زينب گذاشتهام؟ به عشق بيبي زينب(س). من بايد بروم از حريم دين دفاع كنم. ازخانم زينب(س) و رقيه(س) دفاع كنم. من هم مخالفت نكردم. گفتم هرطور خودت صلاح ميداني. با همه نگرانيهايم گفتم سپردمت به خانم كه خود بيبي نگهبانت باشد. سال 92 رفت و سال 96 به شهادت رسيد. محمد زمان شهادت 36 سال داشت.
چه خصوصياتي در وجود ايشان برايتان ستودني بود؟
خيلي خوب و مهربان بود. رفتارش با من و بچهها بسيار خوب و متواضعانه بود. محمد باحوصله و صبور بود.
شهيد رئوف حدود چهار سال در حال جهاد بود. در اين مدت از جهاد و عملياتهاي لشكر فاطميون با شما صحبت ميكرد؟
من از محمد سؤال ميكردم اما چون بحثهاي امنيتي مطرح بود حرفي نميزد. دوست نداشت آنچه مربوط به اسرار نظامي بود در خانهمان مطرح شود. گاهي از خاطرات و از بچهها و شجاعت نيروهاي مقاومت صحبت ميكرد. در اين چهار سال خدمت و مجاهدتش هرگز از خودش صحبت نكرد. از مسئوليتها و كارهايش حرفي نزد. فقط ازساير رزمندگان ميگفت. همسرم جانشين تيپ امام رضا(ع) لشكر فاطميون بود. جهاد در راه خدا را از سپاه محمد(ص) در افغانستان آغاز كرد و تجربه حضور در ميادين مبارزه را از افغانستان داشت.
تخصص در كار تخريب از مهارتهايي بود كه ايشان در آموزشهاي نظامياش در سپاه محمد(ص) آموخته بود. تا جايي كه مدتي اين مهارت را به رزمندگان تازهكار آموزش ميداد. رئوف از سالها پيش در سپاه محمد(ص) با سردار شهيد سيد حسن حسيني (سيد حكيم)، فرمانده اطلاعات-عمليات و معاون فرمانده تيپ دوم لشكر سرافراز فاطميون آشنا شده و در ميادين مبارزه از افغانستان تا سوريه با او همراه بود. دوستيشان با او تا شهادت ادامه داشت. همسرم 19 آذرماه 96 مزد مجاهدتهايش را در البوكمال در استان ديرالزور سوريه گرفت.
چطور از شهادتش مطلع شديد؟
خبر شهادت رئوف را از خوابي متوجه شديم كه خواهرم ديده بود. خواهرم خوابي ديده بود سپس با مادر و پدرم تماس گرفته و گفته بود كه انگار محمد شهيد شده است. من رفته بودم منزل يكي از بستگان كه خبر شهادت همسرم را آنجا شنيدم. فقط گريه ميكردم، اما حاج محمد ديگر به خانه نيامد. زينب و فاطمه هم متوجه شهادت بابا شدند. وقتي براي ديدار با پيكرش به معراج شهدا رفتيم و چهره محمد را ديدم، گريه كردم. زينب به من دلداري ميداد و ميگفت مادر چرا گريه ميكني؟ بابا رفته پيش خدا، بابا شهيد شده رفته پيش فرشتهها. پرواز كرده. بعد من را در آغوش گرفت و شروع كرد به گريه كردن. پيكر شهيد در گلزار شهداي مدافع حرم بهشت زهراي تهران به خاك سپرده شد. وصيت خودش اين بود كه ابتدا در بهشت رضا(ع) و اگر نشد در بهشت زهرا(س) به خاك سپرده شود.
سفارش شهيد در مورد بچهها چه بود؟
رئوف به من گفت اگر شهيد شدم براي بچهها هم پدر باش و هم مادر. گفتم هر كسي جاي خودش را دارد، خودت ميداني. گفت تو يك زن قوي هستي. هميشه روي پاهاي خودت ايستادهاي ميدانم كه ميتواني در تربيت بچهها سربلند باشي.
گفتم حاجي برو انشاءالله سالم برميگردي. گفت نه. من خواب شهادتم را ديدهام. خودش خواب شهادتش را ديده بود. يك بار نيمههاي شب از خواب پريد. بيدارم كرد. بدنش ميلرزيد. ابتدا فكر كردم كه تب و لرز كرده است. از من خواست چاي بياورم. چاي آوردم و گفت خواب ديده نويد شهادتش را دادهاند. گفتم خوش به حالت. گفت خانم شهادت لياقت ميخواهد. گفت بعد از شهادتم افتخار كن. امروز كه به صحبتهايش فكر ميكنم ميبينم درست ميگفت. خوش به سعادتش. او راهش را انتخاب كرده بود.
در وصيتنامهشان به چه نكاتي سفارش كردهاند؟
همسرم خيلي روي حجاب، نماز و روزه تأكيد داشت. بعد هر وعده نمازش قرآن هم تلاوت ميكرد ايمانش قوي بود. ميگفت كاري كن بچهها مثل خودت بار بيايند. ميخواهم دخترها نمونه يك زن شيعه و زينبي تربيت شوند. امروز كه فكر ميكنم ميبينم من بايد پا جاي پاي او بگذارم و رسالت ايشان را ادامه بدهم. من افتخارم ميكنم كه همسر شهيد هستم. اميدوارم بتوانم بچهها را مانند پدرشان تربيت كنم تا بتوانند راه پدرشان را ادامه بدهند و مثل ايشان عمل كنند.
با توجه به مدت حضور شهيد در جبهه مقاومت قاعدتاً شما هم از برخي حرفها و كنايهها نسبت به حضور مدافعان حرم در امان نبوديد؟
بله. همسرم مدت چهار سال در جبهه بود. بارها از اطرافيان شنيدم كه به من گفتند حتماً به شما پول ميدهند كه همسرتان اين همه مدت در منطقه ميماند. يك بار به خودش گفتم. آنها نميدانستند كه حاجي براي پول نميرود. براي بيبي زينب ميرود. رئوف ميگفت مسئله پول نيست مسئله غيرتي است كه اجازه نميدهد ما اينجا بمانيم و نسبت به حريم آل الله بيتفاوت باشيم. محمد رئوف درست ميگفت. اگر قرار بود او نرود پس چه كسي بايد وسط معركه باشد. همسرم نتوانست بيتفاوت باشد. اين حرفها و طعنهها هم خللي در ارادهاش ايجاد نكرد.
در پايان اگر صحبت خاصي داريد بفرماييد.
من امروز به همسر شهيد بودنم افتخار ميكنم. محمد هميشه از مظلوميت مردم سوريه برايم ميگفت از مشكلاتشان صحبت ميكرد. يك بار به زيارت بيبي رفتيم آنجا به عمق فاجعه پي بردم. تا نبينيد متوجه نميشويد كه اين مدافعان حرم چه كار بزرگ و چه رسالت مهمي به دوش داشتند. از همين جا هم پيامي به داعش و داعشيها ميدهم. درست است كه رئوف شهيد شده است داعش هرگز فكر نكند كه با شهادت رئوف تكليف خانواده ابراهيمي تمام شده است. نه اصلاً اينطور نيست. من با تربيت صحيح و ديني و حفظ حجاب آرمانهاي او را زنده نگه ميدارم.
منبع: روزنامه جوان
نظر شما