ظهري كه او را تا خدا تشييع كرديم / با عصرعاشوراي مولا مو نميزد
آن شب چراغ لالهها سوسو نميزد
درويش مردي اين طرف ياهو نميزد
ديشب طناب ماه را دزديده بودند
يعني زمين هم چرخشي وارونه ميزد
بر گونه ها احساس تب جاري نميشد
دستي غبار جاده را جارو نميزد
در آن سكوت بيصدا هيچ آشنايي
سر بر مزار آن كمان ابرو نميزد
آمد كسي با كوهي از رويا سراغم
كوهي كه جز بر كوه غم پهلو نميزد
آمد كسي از موج درياها فراتر
موجي كه هرگز پيش ساحل رو نميزد
موجي كه مردي را به مشت خود گرفته
مردي كه جز در پيش حق زانو نميزد
نامش نميدانم پرستو يا پيمبر
عطرش نميدانم به عطر پونه ميزد
ظهري كه او را تا خدا تشييع كرديم
با عصرعاشوراي مولا مو نميزد
*
تا بود ما اينگونه بي مقصد نبوديم
ايمان فراوان بود و با هم بد نبوديم
تا بود استعداد مردي بود در ما
هر چند ما مردان صد در صد نبوديم
گر در مسلماني جوان بوديم اما
مغلوب شيطانهاي كارآمد نبوديم
هم از مسلمان هاي معمولي فراتر
هم وارث اسلام بيش از حد نبوديم
با منطق بادا مبادا قهر بوديم
در انتظار هر چه پيش آيد نبوديم
در ما خداوند تعادل موج ميزد
در كيش عاشق پيشگان مرتد نبوديم
پايان خط مستقيم ما خدا بود
دنبال اين خطه اي ناممتد نبوديم
يعني هميشه جمع اول شخص بوديم
يعني ميان جمله ها مفرد نبوديم
دريا! شهادت ده كه آيا تا قيامت
دنبال آقامان جد اندر جد نبوديم؟
*
دل در حضور خطبه هايش غرق ميشد
وقتي رجز ميخواند رعد وبرق مي شد
بعد از تو ما در حسرت پرواز مرديم
گاهي غضب ديديم و گاهي غبطه خورديم
فانوسها مردند و دريا جزرو مد شد
وقتي تو را بر شانه ي دريا سپرديم
صبح قيامت را به چشم خويش ديديم
بر مرگ خود زانو زديم اما نمرديم
فرموده بودي تا خدا راهي نداريم
ما هم قدم هاي شما را مي شمرديم
ميشد تو را انكار كرد اما نكرديم
ميشد تو را از ياد برد اما نبرديم
آن روز يك تابوت تنپوش شما بود
خورشيد عاشورا كفنپوش شما بود
*
ميشد تو را از ياد برد اما چگونه؟
ميشد برايت غم نخورد اما چگونه؟
وقتي تو در اجراي باران سهم داري
آخر فراموشت كند دريا چگونه؟!
بيداري ات افشا شده اما قلندر
باور كند بيداريت را تا چگونه
بسيار مولانايي ام اي شمس تبريز
كي ميروي از ياد مولانا؟ چگونه؟
اي آشكار در خدا فاني كجايي؟
آي آفتاب ماه پيشاني كجايي
*
از بین ما بر خاست آقایی دوباره
آقا نه آقا! موج پيمايي دوباره
بر دشت های تفته بارانی مکرر
بر مشکهای تشنه سقایی دوباره
با او زمین را جوردیگرمیتوان دید
پل میتوان زد تا تماشایی دوباره
مردی که من از نقد حالش ناگزیرم
مردی که خواهد ساخت فردایی دوباره
آمد غدیر این بار محکمتر ببندید
هوهوکنان دل بر تولایی دوباره
گُنجایش رنج جهان در شانههایش
گل میکند خورشید در صبح صدایش
پر میکشد از شرق دلها ماه روتر
پر میکشد دلها کبوتر درکبوتر
ما باشما با عشق همزادیم آقا
مثل تو اهل آتش آبادیم آقا
در شادمانی های چشمت سهم داریم
در غصه هایت سخت ناشادیم آقا
ما قدر ساحل هاي دنيا اشك داريم
ما مثل بندرهاي آزاديم آقا
از عهد و پیمانی که با دست تو بستیم
ما خویش هم در حیرت افتادیم آقا
در روز آخر هم اگر فرموده بوديد
ما قلبمان را هديه ميداديم آقا
ما تا ابد با چشم تو در ارتباطیم
دنباله شیرین و فرهادیم آقا...
سروده: عبدالحمید رحمانیان
منبع: چشمه آیینه، گزیده شعر کنگره
ایثار / به کوشش داریوش ذوالفقاری، معاونت فرهنگی و امور اجتماعی بنیاد
شهید و امور ایثارگران، انتشارات مهر تابان 1395.