نگاهی به زندگی شهید واحد اطلاعات و عملیات «رحیم خاکشور»
تاریخ تولد: 2/10/1344
تاریخ شهادت: 22/11/1364
یگان خدمتی: لشکر5 نصر
شهادت در عملیات: اروند رود
محل دفن: بهشت رضا
زندگینامه شهید
در دی ماه 1342 در .... به دنیا امد. 2 ساله بود که همراه خانواده اش به مشهد هجرت کرد. دوران تحصیلاتش همزمان با پیروزی انقلاب و تشکیل بسیج بود. به عضویت بسیج درامد و در سال 13559 عازم کردستان شد و در سال 1362 به استخدام سپاه درآمد. در سال 63 به واحد اطلاعات و عملیات لشکر 5 نصر پیوست. در چندین عملیات، مسئولیت گروه گشت و شناسایی را بر عهده داشت. سرانجام در عملیات والفجر8 که فرمانده گروهان غواصی بود به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
خاطرات شهید
تیرخلاصی
پاتک عراقی ها خیلی شدید شد. آنقدر آتش ریختند که جای سالم روی زمین نماند. نیروهای دشمن با سرعت در حال پیشروی بودند. تعدادی از بچه ها، زخمی و شهید شدند. سرم را که بالا آوردم، دیدم عراقی ها از خط ما عبور کرده اند یک افسر عراقی بالای سر هر مجروح ایرانی که می رسید، تیر خلاصی می زد. اگر بلند می شدم و فرار می کردم، حتما مرا هم می زد. پپشت خاکریز، خودم را روی زمین انداختم، انگار شهید شده ام. وقتی افسر عراقی بالای سر من رسید، نفسم را توی سینه حبس کردم تا متوجه زنده بودن من نشود. گلنگدن را کشید تا مرا هم خلاص کند. اما اسلحه اش شلیک نکرد. بار دوم امتحان کرد، کلتش گیر کرده بود. بار سوم امتحان کرد، اسلحه کار نمی کرد. با عصبانیت اسلحه را به زمین زد و برگشت تا اسلحه ی دیگری بیاورد. فرصت را غنیمت شمردم و با تمام قدرتی که داشتم به طرف نیروهای خودی پا به فرار گذاشتم.
راوی: برادر آزاده محسن میرزایی به نقل از شهید خاکشور
معبر گمشده
شب عملیات والفجر8، باران می بارید. اروند متلاطم بود. قرار بود گروهان ما، به فرماندهی رحیم خاکشور، از معبری که قبلا شناسایی و مشخص شده بود به خط بزند. به علت باران شدید و تلاطم اروند رود؛ راه را گم کردیم. وقتی به نزدیکی های ساحل دشمن رسیدیم، هرچه گشتیم، معبر پیدا نشد. رحیم، چندبار روی گل ها نشست و بلند شد و از میان خورشیدی ها، سرک کشید، با ناراحتی مشتش را توی آب زد و گفت: معبر را پیدا نمی کنم، نیست.
به سراسر خط کرد نگاهی اناخت و معبری راغ روی خورشیدی ها پیدا کرد. خودش، جلو رفت و بچه ها پشت سرش حرکت کردند. به یک چهارراه رسیدیم، سیم های خاردار، از چهار طرف به هم وصل شده بودند. یکی از بچه ها، به نام مسعودیان که مجروح بود، روی سیم های خاردار خوابید.
همه از روی پشت او رد شدیم و به دیوار گلی که ابتدای خط دشمن بود، رسیدیم. رحیم، نیروها را به دو گروه تقسیم کرد. به من گفت: هر وقت از دیوار پریدم، تو هم بلافاصله پشت سرم بیاو به محض اینکه رحیم از دیوار پرید و نزدیک سنگرهای عراقی رسید، رمز عملیات اعلام شد و بچه های معبر کناری درگیر شدند. رحیم بعد از شنیدن صدای درگیری بچه ها، با صدای بلند، یا زهرا(س) گفت و عملیات را شروع کرد.
بچه ها، یکی یکی سنگرهای دشمن را منهدم می کردند. درگیری سختی توی خط دشمن، شروع شده بود. یک سرباز عراقی از سنگر بیرون آمد و رگباری به روی ما بست. فاصله اش تا ما حدود 15 متر بود. یکی از گلوله ها، به نارنجکی که رحیم به کمرش بسته بود، اصابت کرد، با انفجار نارنجک رحیم شهید شد. بعد از آن به یاری خدا، خط شکسته شد و دشمن عقب نشینی کرد.
بخشی از وصیت نامه شهید
باید بدانید، تنها شعار دادن و ادعای این را داشتن که اگر ما در زمان امام حسین (ع) بودیم، به یاری اش می شتافتیم، کافی نیست، بلکه باید راه افتاد و دل از مسائل دنیوی برید تا لبیک ها عملی شود.
منبع: چشمان فرمانده، خاطراتی از دلیرمردان شهید واحد اطلاعات عملیات یگان های
رزم خراسان