نگاهی به زندگی مفقودالاثر «غلام حسن رحمانی »
نوید شاهد: سه روز از مرداد ماه سال 1326 می گذشت. در شهر قزوین و در خانه «غلام حسین» قابله محلی بر بالین « معصومه» خانم طاهر خانی بودکه خداوند فرزند نو رسیده خانواده رحمانی را به آنها عطا کرد. این کودک دومین فرزند آنها بود. نام وی را غلام حسن گذاشتند.
غلام حسن در دامان پر مهر مادر پرورش یافت اما سایه پدر خیلی زود از سر او کنار رفت. هشت ماهه بود که پدر، فرزند خردسالش را تنها گذاشت و به دیار باقی شتافت.
غلام حسن در یتیمی بزرگ شد و نداشتن پدر در شکل گیری شخصیت او اثری عمیق گذاشت. او مانند کودکان هم سن و سال خود در هفت سالگی به مدرسه رفت و در طول شش سال تحصیل در شهر قزوین، دوران تحصیلات ابتدایی را با موفقیت پشت سر گذاشت. شرایط ادامه تحصیل برایش فراهم بود، به همین علت تحصیلات دوره دبیرستان را نیز در شهر قزوین آغاز کرد. او در رشته علوم طبیعی درس خواند و موفق شد سالهای تحصیل را با موفقیت پشت سر گذارد تا اینکه مدرک دیپلم طبیعی را نیز در سال 1347 دریافت کرد.
غلام حسن در تمام این مدت در کنار مادرش که او را بسیار دوست داشت، همراه یک برادر و خواهرش، زندگی می کرد. با پایان یافتن تحصیلات متوسطه، راهی خدمت مقدس سربازی شد و این دوره را پس از دو سال با گرفتن کارت پایان خدمت به اتمام رساند.
غلام حسن قصد ادامه تحصیل داشت به همین سبب در آزمون دانشکده دامپزشکی تهران شرکت کرد و در رشته تکنسین دامپزشکی پذیرفته شد. او در دوران تحصیل در دانشکده، با تنی چند از دوستانش در تهران اقامت گزید و در کنار درس خواندن برای تأمین مخارج زندگی کار می کرد. تحصیلات و محیط دانشکده و ارتباط بیشتر او با مسایل جامعه بر دانش و آگاهی های اجتماعی وی افزود و شناخت بیشتری از شرایط جامعه و حاکمیت سیاسی خاندان پهلوی در آن دوران پیدا کرد.
غلام حسن اهل مطالعه و ورزش فوتبال بود و در جلسات مذهبی و قرآنی و سخنرانی های مذهبی هم شرکت داشت.
با پایان یافتن تحصیلات دانشگاهی، غلام حسن در سال 1350 به عنوان تکنسین دامپزشکی به استخدام سازمان دامپزشکی که در آن زمان به وزارت کشاورزی سابق وابسته بود، در آمد .
سال 1352 بود که غلام حسن به فکر ازدواج افتاد. او به خواستگاری خانم « کبری سیفی آزاد» رفت و با قبول خواستگاری، مراسم ازدواج آنها در روز اول اردیبهشت ماه 1352 با بر پایی مراسم عروسی در خانه برگزار شد.
زندگی مشترک و مستقل غلام حسن و همسرش در کمال سادگی و محبت آغاز شد و در سالهای بعد ادامه یافت و به تدریج با تولد فرزندانشان، سعیده، مهدی و پونه، زندگی آنها از صمیمت و گرمی بیشتری برخوردار شد.
نیمه دوم سال 1356 با آغاز نهضت امام خمینی (ره) که از شهر قم و با قیام مردم آن شهرآغاز شده بود، همراه گشت. ارتش شاهنشاهی پهلوی، مردم به پا خاسته شهر قم را به خاک و خون کشیدند اما پس از چند روز، قیام مردم تبریز آغاز شد و شهرهای دیگر نیز یکی پس از دیگری صحنه قیام علیه رژیم پهلوی گشت.
غلام حسن در آن روزها مسایل انقلاب را با شور و اشتیاق دنبال می کرد. او نیز مانند همه مردم در تظاهرات و راهپیمایی ها شرکت داشت و پیام های امام خمینی (ره) را دنبال می کرد تا اینکه با فرار محمدرضا شاه از ایران و بازگشت امام خمینی (ره) به کشور، ملت ایران در روز 22 بهمن ماه سال 1357، جشن پیروزی انقلاب اسلامی را برپا کردند.
با پیروزی انقلاب اسلامی دوباره کارها و اداراتی که با اعتصاب به تعطیلی کشیده شده بود، فعالیت را آغاز کردند . غلام حسن هم مشغول کار و فعالیت در سازمان دامپزشکی بود که مدت اندکی پس از پیروزی انقلاب اسلامی، با حمله وحشیانه و همه جانبه رژیم بعثی عراق، جنگی تمام عیار و تحمیلی علیه انقلاب اسلامی و مردم ایران شروع شد.
با حمله هواپیماهای نیروی هوایی عراق، مناطقی از تهران و چند شهر دیگر بمباران شد. نیروی زمینی عراق به شهرها و روستاهای مرزی در غرب و جنوب کشور یورش برد و مردم زیادی کشته و آواره شدند.
در وزارت کشاورزی تصمیم گرفته شد که برای کمک به مناطق جنگ زده و خارج کردن امکانات موجود در آن مناطق از دسترس دشمن، نیروهای داوطلب به منطقه اعزام شوند. به همین سبب با اعلام این موضوع یک گروه 28 نفره آماده اعزام گشت.
غلام حسن هم از طریق سازمان دامپزشکی آماده اعزام به جنوب کشور شد . در آن زمان فقط دو هفته از آغاز جنگ تحمیلی می گذشت. وزیر کشاورزی نیز همراه گروه آماده عزیمت به منطقه شد.
روز 14 مهر ماه سال 1359، یک اتوبوس حامل همکاران که وزیر کشاورزی نیز با یک خودرو جداگانه همراه آنها بود، راهی شهر اهواز گشت.
با ورود به شهر اهواز، اقدامات اولیه برای انجام مأموریت گروه اعزامی انجام شد. شرایط شهر اهواز و مناطق درگیر جنگ کاملاً متفاوت با گذشته شده بود. غلام حسن و همکارانش از شهر اهواز به سوی آبادان رهسپار شدند تا مأموریت خود را انجام دهند. دشمن نیز با پیشروی نیروی زمینی خود، بخش هایی از مناطق اطراف را در تصرف و محاصره خود داشت.
جاده اهواز آبادان در مناطقی، در تسلط نیروهای عراقی در آمده بود. اما گروه اعزامی از این موضوع خبر نداشت. آنها به سوی دارخوین در حرکت بودند که در آن نقطه ارتش دشمن جاده را در تصرف گرفته و در برابر اتوبوس و خودرویی که جلوی اتوبوس در حال حرکت بود، آتش گشوده و به آنها دستور متوقف شدن را دادند.
خودور سواری که جلو اتوبوس حرکت می کرد، توانست به سرعت از مسیر خارج شده و بازگردد، اما این امکان برای اتوبوس فراهم نبود. اتوبوس متوقف شد. راننده زخمی شده بود. سرنشینان اتوبوس مسلّح نبودند. سربازان عراقی همه را پیاده کردند و پس از برهنه کردن و بستن دستهایشان، آنها را به نقطه نامعلو می بردند که پس از آن خبری از آن گروه به دست نیآمد.
یکی از همکاران که بالاخره به کشور بازگشت، درباره سرنوشت گروه گفت که برای مدتی آنها در اردوگاه اسرا بودند، اما پس از مدتی همکاران را به جای دیگری منتقل کردند که خبری از آنها به دست نیآمد. وزارت امور خارجه نیز در مذاکرات خود پس از پایان جنگ تحمیلی، سرنوشت این گروه را در دستور کار قرارداد. اما تا کنون اثری از سرنوشت آنها به دست نیآمده است.
شهید غلام حسن رحمانی با همکاران فداکارش، داوطلب حرکت در راهی شدند که سرانجام آن ره یافتن به منزل نور بود. آنها دنیای تاریک را به آخرت نورانی وانهادند و با افتخار به سر منزل مقصود رسیدند، اما نام آنها در تاریخ دفاع مقدس جاودانه شد و یادشان همواره با سوز قلب و اشک های بازماندگان و دوستان و همکارانشان در وزارت جهاد کشاورزی همراه است، تا روزی که همه به سوی حق باز خواهیم گشت و اسرار بر همه آشکارخواهد شد.