سنگرساز بی سنگر شهید علی صادقی نیا
يکشنبه, ۰۲ مهر ۱۳۹۶ ساعت ۱۰:۰۸
در وصیت نامه ای که نوشته بود، آورده است. «تنها گذاشتن امام خمینی یعنی تنها گذاشتن امام حسین (ع)در کربلا» او با چنین نیّت و هدفی عازم جبهه بود.
در روستای فضل همه خانواده ها کشاورزی می کردند و زندگی آنها در نظام ارباب و رعیتی همراه با مشقّت و تنگ دستی بود. علی در چنین شرایطی متولّد شد و کودکی را در روستای فضل گذراند. از زمانی که روی پایش ایستاد، با توان کودکی به پدر و مادر در کارهای خانه و کشاورزی کمک کرد.
به دلیل فراهم نبودن امکان تحصیلات، مثل سایر بچه های روستا از خواندن درس محروم بود و خواندن و نوشتن را فقط در مکتب خانه آموخت، امّا شرایط ادامه تحصیل برای آنها فراهم نبود. شرایط زندگی هم امکان ادامه تحصیل را در آن دوران به بچّه های روستا نمی داد.
علی در روستا در کنار پدر و مادر به کشاورزی پرداخت. دوره نوجوانی و جوانی را نیز با کار کشاورزی در کنارخانواده اش سپری کرد. او در سن 26 یا 27 سالگی همراه با خانواده به شهر تهران مهاجرت کرد تا بتواند کار بهتری دست و پا کند و شرایط سخت زندگی را تغییر دهد.
خانواده صادقی نیا در روستای ونک در شمال تهران ساکن شدند و علی برای کار در هتل آبعلی در جاده دماوند، مشغول کار شد. او که خدمت نظام وظیفه را در شهر نهاوند انجام داده و مشغول کار نسبتاً مطمئنی بود، تصمیم به ازدواج گرفت و با خانم «شهین بابازین» ازدواج کرد. ازدواج ساده او در روستای فضل با مراسم ساده روستایی برگزار و زندگی مشترک آنها با شیرینی و شادی آغاز شد.
علی به دلیل زحماتی که در زندگی کشیده و زندگی همراه با رنج و تنگ دستی را حس می کرد، با تمام محدودیت که از نظر در آمد داشت، یار و یاور مستمندان و محرومان بود. همسر علی در این باره با یاد آوری خاطره ای می گوید:
« علی همواره به مستمندان کمک می کرد چون خودش طعم فقر و نداری را کشیده بود. یک شب که به خانه آمد میهمانی را با خود به خانه آورد، وقتی میهمان وارد شد دیدم فردی کاملاً ژنده پوش و با سن بالا و بیمار است. حال او بد بود، علی گفت: ایشان مدّتی میهمان ما هستند، تا اینکه ده روز به آن شخص رسیدگی کرد و مثل یک عضو خانواده از او پذیرایی کرد. پس از ده روز که حالش بهتر شد لباس های خود را به او پوشاند و او را راهی کرد. »
همسر علی درباره رفتار و اخلاق وی نیز چنین تعریف می کند.
« علی فرد بسیار خوب و خوش اخلاقی بود به همسر و فرزندانش بسیار احترام می گذاشت. کسی تا زمان شهادتش از او صدای بلند یا ناسزا نشنید، به پدر و مادر خیلی احترام می گذاشت، به مشکلات آنها جداً رسیدگی می کرد، هر کاری که لازم بود با عشق برای آنها انجام می داد و ذره ای کوتاهی نمی کرد. »
با آغاز انقلاب اسلامی علی نیز همپای همه مردم به تظاهرات و راهپیمایی ها پیوست و در جشن و شادی مردم که روز 22 بهمن ماه سال 1357 در همه جای ایران بر پا بود، سر از پا نمی شناخت و برای پیروزی انقلاب اسلامی و مبارزه با ضد انقلاب می کوشید.
او عضو یک هیأت مذهبی بود که هفتگی با سخنرانی و قرائت قرآن و نوحه خوانی اداره می شد و در ایام محرم نیز در خدمت هیأت عزاداری سالار شهیدان (ع) بود.
جنگ تحمیلی رژیم عراق در آخرین روز تابستان سال 1359 آغاز شده بود. مردم از هر سوی کشور به طرف مرزهای غرب و جنوب کشور که میدان نبرد با دشمن بود می شتافنتد. با گذشت روزها و ماه های اوّلیه جنگ و با مشارکت مردم و پایداری و فداکاری رزمندگان اسلام شرایط نبرد به نفع جمهوری اسلامی ایران تغییر می یافت.
نیاز به حضور نیروهای داوطلب مردمی برای پشتیبانی جبهه های جنگ بیشتر شد. ستاد پشتیبانی مهندسی جنگ جهاد سازندگی نیروهای داوطلب را سازماندهی و به جبهه اعزام می کرد. علی که در آن دوران با وانت پیکان از طریق حمل بار زندگی خانواده اش را می گذراند، تصمیم گرفت به عنوان راننده به جهاد سازندگی مراجعه کند و عازم جبهه های جنگ شود. او همیشه دوست داشت به زیارت کربلا رود و اگر به قول خودش لیاقت داشت به شهادت برسد.
تصمیم علی او را به سوی ستاد پشتیبانی و مهندسی جنگ جهاد سازندگی کشاند و روز یازدهم خرداد ماه سال 1363 همکاری خود را با در ستاد پشتیبانی جنگ جهاد سازندگی که در میدان انقلاب اسلامی قرار داشت، شروع کرد. او به عنوان راننده با مسئولیت حمل مواد منفجره به جبهه های جنگ، مأموریت خود را از جبهه های غرب و منطقه عملیاتی سومار شروع کرد.
علی بارها و بارها در مناطق مختلف عملیاتی با حمل مهمّات و تجهیزات مورد نیاز رزمندگان اسلام، مأموریت های متعددی را به انجام رساند. او در همه مناطق غرب رفت و آمد داشت هر جا که نیاز بود علی عازم می شد، پاوه، دربندی خان،گیلان غرب، سومار، بازی دراز، سدمندلی و مناطق عملیاتی دیگر، برای او تفاوتی نداشت.
هر بار که علی به خانه باز می گشت از ایثار و فداکاری رزمندگان در جبهه های جنگ برای همسر و چهار فرزندش می گفت و بار دیگر که با شوق و ذوق به جبهه رفت، خانواده اش منتظر بازگشت وی و شنیدن گفتنی های او می شدند.
پنج ماه از فعالیت های علی در جبهه های جنگ و ستاد پشتیبانی و مهندسی رزمی جهاد سازندگی می گذشت. روز دهم آبان ماه سال 1363، علی بار دیگر عازم جبهه های غرب کشور و انجام مأموریت تازه بود. او جاده ها را پشت سر گذاشت و به همدان رسید و از آنجا به سوی مناطق عملیاتی غرب کشور حرکت کرد.
علی راهی را که می رفت، انتخاب کرده بود. او در وصیت نامه ای که نوشته بود، آورده است. «تنها گذاشتن امام خمینی یعنی تنها گذاشتن امام حسین (ع)در کربلا» او با چنین نیّت و هدفی عازم جبهه بود. آن روز صحنه ای که در جاده پیش آمد، آرزوی او را تحقّق بخشید. همسنگر و همکارش یعقوب فلاح نیز در کنارش قرار داشت که ناگهان با تریلری برخورد نموده و از قسمت سر و سینه به شدت آسیب دید و در همان صحنه حادثه به شهادت رسید.
خبر شهادت شهید علی صادقی نیا از سوی یکی از مسئولین ستاد پشتیبانی جهاد سازندگی به خانواده اش رسانده شد.
روز یازدهم آبان ماه سال 1363، آخرین روز وداع همسر شهید و فرزندانش ابوالفضل، آذر، مریم و فاطمه بود. پیکر پاک شهید علی صادقی در آن روز در روستای فضل در شهرستان نهاوند بر دستهای پر توان اهالی روستا تشییع می شد. او بر اساس وصیت در زادگاهش به خاک سپرده شد و در کنار امامزاده فضل در قطعه شهدای روستا آرام گرفت تا نام و یادش در تاریخ انقلاب اسلامی و شهدای گرانقدر جهادسازندگی زنده و جاوید بماند.
نظر شما