سنگرساز بی سنگر شهید موسی فیروز آبادی
نوید شاهد: موسی فیروز آبادی فرزند علیا کبر و حلیمه روز بیست و یکم شهریور سال 1337 در خانواده ای مذهبی در دامغان متولد شد.
خانواده فیروز آبادی خانواده ای کشاورز و زحمت کش بود که در روستای کلاته رودبار، در شهرستان دامغان زندگی پر مشقّت خود را مانند سایر روستاییان و کشاورزان از راه زراعت و دامداری می گذراند.
موسی به دلیل پرورش یافتن در خانواده ای کشاورز و روستایی از همان دوران کودکی با کار و تلاش آشنا شد و در کنار پدر و مادر به آنها کمک می کرد. در روستای کلاته رودبار مکتب خانه ای بود که بچه های روستا برای فراگیری قرآن به آنجا می رفتند، موسی هم اولین آموزش ها را با حضور در مکتب خانه روستا گذراند. زمانی که به سن مدرسه رسید، در همان منطقه به مدرسه ابوریحان رفت و در نظام قدیم آموزش و پرورش، شش سال دوره ابتدایی را با موفقیت پشت سر گذاشت. خانواده فیروز آبادی غیر از موسی یک فرزند دختر داشت ولی سختی روزگار و تنگدستی امکان زندگی بهتر را از آنها گرفته بود.
موسی پس از از پایان دوره ابتدایی، درس و مدرسه را رها کرد. حدود 12 سال داشت که در معدنی در نزدیکی روستا مشغول به کار شد. کارکردن در معدن و در شرایط سخت برای موسی سنگین بود اما فشار زندگی چاره ای پیش روی آنها نمی گذاشت و این تنها راه کمک به خانواده بود تا هزینه های زندگی بگذرد.
او حدود چهار سال در معدن کار کرد و پس از آن یکسال در کارگاه نجاری و حدود یکسالی نیز در کارگاه خیاطی مشغول کار شد. موسی هجده ساله بود که به نیروی هوایی وارد شد. اما پس از گذشت حدود یکسال از خدمت در نیروی هوایی، از این نیرو کناره گرفت و به خدمت سربازی رفت.
با شروع نهضت امام خمینی (ره) در سال 1357، شور انقلاب اسلامی سراسر کشور را فرا گرفت. مردم در شهر و روستاها همه علیه رژیم پهلوی برخاسته و هرروز که می گذشت، پایه های مقاومت رژیم شاهنشاهی سست تر می شد. با فرمان حضرت امام خمینی (ره) سربازان پادگان ها را خالی کرده و به مردم پیوستند.
موسی که حدود شش ماه به پایان خدمت سربازی اش مانده بود، نیز پادگان را ترک کرد و به مبارزات انقلابی و اسلامی مردم در شهر دامغان پیوست. او برای پیشرفت انقلاب اسلامی از هر نوع فداکاری دریغ نداشت، پخش اعلامیه های حضرت امام خمینی (ره) و نوار سخنرانی های ایشان، شعار نویسی روی دیوارها در شب و تظاهرات و راهپیمایی در روز، از فعالیت های انقلابی موسی در شهر دامغان بود، تا اینکه انقلاب اسلامی ایران به پیروزی رسید و او اولین تجربه شیرین زندگی را با تمام وجود احساس کرد.
سال 1358 اولین سال پیروزی انقلاب اسلامی، سال رویداد مهّم دیگری در زندگی موسی بود. او خانم « سکینه صادقی » را به همسری برگزیده بود و با قبول خواستگاری، مراسم ازدواج آنها به صورتی ساده و مراسم عروسی به سبک روستا، در تاریخ 16/ 6/ 1358 در خانه آنها برگزار شد.
موسی در آن زمان در اداره کشاورزی شهرستان دامغان به عنوان انباردار مشغول کار بود. زندگی ساده و صمیمی وی با همسرش در کمال سادگی می گذشت. تا اینکه با هجوم دشمن بعثی در آخرین روز تابستان سال 1359، به مرزهای غرب و جنوب کشور، جنگ تحمیلی آغاز شد. مردم و نیروهای داوطلب انقلابی برای دفاع در برابر دشمن به سوی جبهه ها حرکت کردند. با فرمان امام خمینی (ره) خیلی زود پیشروی دشمن در بسیاری از نقاط مرزی متوقف گشت.
موسی در سال 1359 به ستاد پشتیبانی و مهندسی رزمی جنگ جهاد سازندگی دامغان پیوست. او در جهاد سازندگی جان تازه ای گرفت و در کنار همکاران مخلص و فداکار جهاد سازندگی با عشقی که برای خدمت و دفاع مقدس داشت، در این نهاد مقدس به کار و تلاش پرداخت.
جنگ در جبهه های غرب و جنوب با عملیات پیروزمندانه رزمندگان اسلام پیش می رفت ولی در جبهه های غرب کشور نیروهای ضد انقلاب نیز علاوه بر دشمن خارجی به نبرد علیه رزمندگان اسلام پرداخته و بخشی از توان نیروها را درگیر خود می کردند.
ستاد پشتیبانی و مهندسی رزمی جهادسازندگی پس از شروع جنگ تحمیلی تشکیل شده بود، و در تمامی استانها از سوی جهاد سازندگی سامان یافته و با جذب کمک ها ی مردمی و ارسال آنها به جبهه و همچنین اعزام نیروهای داوطلب، خدمات بزرگی برای دفاع و پیشبرد اهداف جنگ انجام می داد.
سال 1362 بود که موسی عزم خود را برای عزیمت به جبهه جزم کرد و در قالب نیروهای گردان مهندسی رزمی حضرت رسول (ص) جهاد سازندگی، به جبهه های غرب کشور و منطقه سردشت وارد شد. او در این گردان مانند همه همکاران و سنگر سازان جهاد سازندگی شبانه روز به جهاد مشغول بود و کارهای مختلفی انجام می داد. او برای مدتی در کار تأمین نیروها بود تا فعالیت همکاران جهاد سازندگی در برابر هجوم و شبیخون نیروهای دشمن و ضد انقلاب قرار نگیرد.
موسی در منطقه تپه اُلفت مدت زیادی دیده بان بود، در سنگر سازی و اجرای علیات مهندسی هم کمک می کرد، برای رزمندگان و همکاران غذا می پخت و تدارکات نیروها را نیز بر عهده داشت، خلاصه هر چه از دستش بر می آمد و به او سپرده می شد، با تمام وجود و به خوبی انجام می داد.
موسی پس از چهار ماه حضور در منطقه به خانه بازگشت. او در جبهه و جهاد همرزمی همراه بود و در خانه همسر و پدری فداکار و مهربان، او به دلیل کشیدن رنج و سختی در دوران زندگی به محرومین توجه خاصی داشت، مردم دار بود و با محبت. همیشه به فکر افراد مستمند در میان خویشاوندان بود و دغدغه آنها را در فکر و دل داشت. او به دلیل اعتقادات دینی، به نماز اول وقت پایبند بود و نماز اول وقت را بر هر کاری برتری می داد.
مدت زیادی از حضور موسی در شهر دامغان نگذشته بود که برای بار دیگر عازم جبهه های نبرد در غرب کشور و منطقه اشنویه شد. او در گردان مهندسی رزمی حضرت رسول (ص) جهاد سازندگی، مشغول خدمت شد و مانند گذشته به انجام فعالیت پرداخت.
در آن منطقه آنها از دو سو مورد هجوم و تهدید دشمن بودند، اما این مخاطرات از تلاش و جهاد آنها چیزی نمی کاست.
موسی همیشه داوطلب ایثار و فداکاری بود و آن گونه که همرزمانش می گویند، او می کوشید در هر شرایط سخت در کنار همرزمان خود در مأموریت های سخت شرکت کند.
تابستان به نیمه رسیده بود، مدت زیادی از حضورش در منطقه عملیاتی اشنویه نمی گذشت. همکاران جهاد سازندگی درگیر و دار عملیات قادر، شبانه روز به فعالیت مشغول بودند. دشمن نیز برای در هم شکستن حرکات و فعالیت های مهندسی رزمی گردان، آنها را زیر آتش خود داشت. حاج حسین حسن بیگی از همرزمان موسی، درباره او می گوید:
« بعد از عملیات قادر شب ها برای ترمیم جاده می رفتیم. موسی تدارکات و تأمین جاده را بر عهده داشت. روزی که دشمن قصد داشت نیروها و ماشین های سنگین جهاد که مشغول ساخت جاده بودند را دور بزند، فرمانده گردان دستور عقب نشینی داد و همه نیروها عقب کشیدند. آن شب موسی خیلی بی قراری می کرد و از عقب نشینی دل خور بود و آرام نداشت، وقتی موقع شام قرار شد فردای آن روز یک گروه پنج نفره جلو رفته و جاده را آماده کنند موسی خیلی خوشحال شد و در گروه جای گرفت. محمدرضا خادمیان رانندگی آمبولانس را بر عهده گرفت و با موسی و همراهان به منطقه رفتیم، به محل مأموریت رسیدیم، مدتی گذشت آقا موسی از توی آمبولانس قابلمه غذای آورد و گذاشت کنار سفره و بشقاب ها را برداشت که غذا بکشد، هنوز دعای سفره را نخواند بودیم که صدای انفجار خمپاره در وسط سفره همه چیز را به هم ریخت، حاج محمد بخشی پیرمرد هشتاد و پنج ساله با یک لبخند به شهادت رسید و موسی نیز به شهادت رسید و روح پاکش تا عرش الهی پرواز کرد، ترکش من و حاج مهدی را هم زخمی کرد تنها اوضاع و احوال آقای خادمان بهتر بود که توانست همه را جمع و جور کند و به عقب ببرد.»
موسی فیروز آبادی روز هفتم مرداد ماه سال 1364 به کاروان شهیدان سنگر ساز و بی سنگر جهاد سازندگی پیوست و در جوار حضرت حق آرام یافت.
پیکر شهید موسی فیروز آبادی نزد خانواده و در حلقه و آغوش همسر و فرزندان یادگارش، علی، ابوذر، امینه و ام البنین، قرار گرفت تا آخرین دیدار بازماندگان و خانواده اش با صورت دنیایی او انجام شود.
پیکر پاک او همراه با مراسمی با شکوه تشییع شد و در فردوس رضا (ع) در محل گلزار شهدای شهرستان دامغان به خاک سپرده شد، تا مزارش پرچم افتخاری برای خانواده و رهپویانش و مردم شهر دامغان تا همیشه تاریخ باشد.