نخل ایستاده
با شروع جنگ تحمیلی، درس و دانشگاه را رها کردم و به عنوان نیروی مردمی بسیجی، عازم خوزستان شدم. خرمشهر پس از 35 روز مقاومت مردمی، سقوط کرده بود و دشمن به دنبال تصرف آبادان بود.
برای ورود به آبادان تنها یک ر اه وجود داشت و اگر پای متجاوزان به آنجا می رسید حلقه محاصره آبادان کامل می شد. ان جا جبهه ای در شرق رودخانه کارون موسوم به «خط شیر» بود که بسیجیان و پاسداران اصفهانی در آن محل می جنگیدند.
به محض ورود به دار خونین پرسیدند: «چه کار بلدی؟»
چون دوره سربازی را گذرانده بودم، گفتم: «شما به چه تخصصی نیاز دارید؟»
رحیم صفوی فرمانده اصفهانی ها بود گفت: «دیده بان می خواهیم».
کار عملی نکرده بودم اما با نقشه و قطب نما آشنا بودم. توکل به خدا کردم و گفتم: «بلدم». دوربین و قطب نما و کالک را گرفتم و پشت یک خاکریز کوتاه رفتم که آن طرفش عراقی ها بودند. یک بسیجی را به عنوان دیده بان کمکی وردست من گذاشتند که خیلی فرز و چابک بود. الفبای دیده بان را در جنگ فراگرفته بود.
گفت: «پشت این خاکریزی که چیزی دیده نمی شود، دیده بان باید از یک جای بلند دیده بزنند.»
گفتم:«این جا که کوهستان نیست که من و تو روی ارتفاع برویم. همین خاکریز دومتری، غنیمت است».
با دست چند درخت نخل را نشان داد و گفت: نخل که هست، ارتفاع آن حداقل سر به سر این خاکریز است.
نخل ها جلوتر از خاکریز بودندف یکی از آن ها را که به دشمن نزدیک تر نشان دادو گفت: «تو از پشت خاکریز کارکن و من از آن بالا»، و بی سیم را کوک کرد و دور از چشم دشمن از نخل بالا رفت و لابه لای شاخه ها نشست.
ساعاتی هر دو دیده بانی کردیم، من از پشت خاکریز و او از بالای نخل، و دشمن مستاصل شد که چرا امروز این اندازه آتش خمپاره، دقیق روی او می ریزد. سر ظهر بود که از دور تانک دشمن را دیدم که روی «دپو» رفت لوله اش چرخید و روی نخل متوقف شد. من به چشم دیدم که تانک تیز مستقیم می زد و دیده بان بسیجی مثل نخل، استوار ایستاده بود.
سرانجام گلوله تانک به وسط نخل خورد و موج انفجار دیده بان
را از بالای نخل به زمین پرتاب کرد. بالای سرش رفتم، یک پایش قطع شده بود. فکر بی
سیم بود که ترکش خورده بود.
هنگامه ای بود این دیده بان بسیجی. او را عقب آوردیم اما قبل از انتقال به اورژانس به شهادت رسید. پس از شهادت این بسیجی ناشناس، همه نخل ها با تیر تانک افتادند اما از خاکسترشان، ققنوسشان، دیده بان از پس دیده بان روانه دیدگاه شد.
راوی: علی اکبر سموات، دیده بان بسیجی، اعزامی از همدان
منبع: بچه های ممد گِره/خاطرات دیده بانی گردان های ادوات و توپخانه/ حمید حسام/ 1395