چهاردهمین کتاب از مجموعه راست قامتان منتشرشد
دوشنبه, ۱۶ مرداد ۱۳۹۶ ساعت ۰۹:۴۹
چهاردهمین کتاب از مجموعه راستقامتان با عنوان «حبیب خدا» زندگینامه و خاطرات سردار شهید حبیبالله شریفیان از سوی انتشارات ستارگان درخشان منتشر شد.
حبیبالله شریفیان، نوزدهم اسفندماه 1337 در خمینیشهر متولد شد. تحصیلات ابتدایی را در آبدانان و تحصیلات متوسطه را در خمینیشهر گذراند. سال 1355 رشته پزشکی دانشگاه شیراز پذیرفته شد. با شروع درگیری انقلابیون با رژیم پهلوی، درس را رها کرد و به انقلابیون خمینیشهر پیوست. پس از پیروزی انقلاب اسلامی وارد سپاه پاسداران شد و با شدت گرفتن غائله کردستان، به آن منطقه اعزام شد. در 25 اردیبهشتماه 1360 همراه با نخستین اعزام به جبهه رفت و تا یک سال بعد، پیوسته در جنگ حضور داشت.
با اینکه جانباز 70 درصدی شد از تلاش دست نکشید و به ادامه تحصیل پرداخت و پس از فارغالتحصیلی در رشته پزشکی عمومی دانشگاه اصفهان، در زمینه پوست، مو و زیبایی تخصص گرفت. 30 سال شهیدی زنده بود و سرانجام پس از برجا نهادن کارنامه عظیمی از فرهنگ و شهادت، بهمنماه سال 1389 به آرزوی دیرینهاش رسید و در سبز شهادت به روی او باز شد.
سبک نگارش این کتاب به شکل رمان است اما در محتوا و مضمون روایات به جز فضاسازی متناسب با روایت، کوچکترین دخل و تصرفی صورت نگرفته و کلیه روایتها مستند هستند. کتاب مستندی روایی از زندگی شهید است که با نثری روان و ساده، سعی در برقراری ارتباط با مخاطب از هر قشری را دارد.
کتاب «حبیب خدا» در سه فصل تنظیم شده است. فصل نخست با عنوان «طلیعهی زندگی و مبارزه» زندگی شهید شریفیان را از تولد تا انقلاب مورد توجه قرار داده و این برهه از زندگی این شهید را بیان میکند. «جنگی تحمیلی، دفاعی مقدس» عنوان فصل دوم این کتاب و روایتگر زندگی و شخصیت شریفیان در طول حضور او در جنگ تحمیلی و اتفاقات این دوره است و «جبههای دیگر» عنوان فصل سوم و پایانبخش این کتاب است که به روایت زندگی شهید بعد از جانباز شدن، ادامه تحصیل، ازدواج و دیگر اتفاقات تلخ و شیرین این دوره از زندگی او تا شهادت میپردازد.
در بخش انتهایی کتاب و در بخش پیوستها نیز وصیتنامه این شهید و نامهها و گزارش یادوارههای او آورده شده و گزیدهای از اسناد و مدارک و عکسها نیز ضمیمه شده است.
در بخشی از کتاب میخوانیم: «بهمن ماه بود و هوا خیلی سرد بود، اما حبیب گرمش بود و مرتب از مهناز میخواست که در و پنجرهها را باز کند. حدود دو ساعتی امیر و مرضیه نشسته بودند تا امیر بلند شد که برود، یک دفعه گفت: «ننه را هم ببر». مادرش مخالفت کرد و گفت که «نه، من میخواهم پیشت بمانم و فردا تو را به خانه خودمان ببرم». حبیب سرش را تکان داد و گفت که «باشد، میایم، اما امشب شما برو، صبح بیا. کارهایم را میکنم، آماده میشوم و میآیم». همش به امیر میگفت که «ننه ام را ببر.»
همان لحظه مرتب سراغ صادق را میگرفت که رفته بود داروهایش را بگیرد. حبیب استرس زیادی داشت. مدام به همسرش میگفت: «دلم آشوب است». ناگهان قفسه سینه خود را گرفت و گفت: «نفسم بالا نمیآید...» اسپری زد و با کپسول اکسیژن سعی کرد نفس بکشد؛ ولی افاقه نمیکرد. صادق و مهناز بلندش کردند و او را داخل ماشین گذاشتند و به بیمارستان رساندند. بلافاصله او را به اتاق احیاء بردند و سعی کردند او را برگردانند، اما دیر شده بود و او به میعادگاه حضرت حق شتافته بود.»
کتاب «حبیب خدا» نوشته سمیه بختیاری در 392 صفحه به بهای 15 هزار تومان از سوی انتشارات ستارگان درخشان اصفهان منتشر شده است.
نظر شما