گاهی محمد رضا را در خواب می بینم
نوید شاهد: محمد جواد اکبری درباره اولین روزهای آشنایی خود با شهید دستواره می گوید:
اواخر سال 58 در پاوه با او آشنا شدم. وی انسان شوخ طب و خوشرویی بود. در آن زمان، فرمانده مان جاویدالاثر حاج احمد متوسلیان بود.
آن روزها ضد انقلابی ها، مردم روستاها را آزار می دادند. ماموریت ما سرکوب آنها بود.
وقتی ماموریتمان را به خوبی انجام می دادیم، اهالی روستاها از ما تشکر می کردند. به دستور احمد متوسلیان، چند بار در ماه به منزل یکی از خانواده های شهدا می رفتیم و با آنها دیدار می کردیم که شهید دستواره هم حضور داشت.
اکبری به یکی از عملیات ها که زیر نظر شهید دستواره بود، اشاره می کند:
در نزدیکی پاوه، تپه ای بود که ضد انقلابی ها در آن مستقر بودند و از آنجا به شهر تیراندازی می کردند. شهید دستواره مسئولیت مقابله با آنها را به عهده گرفت. عملیات در یکی از شب های سرد زمستان آغاز شد. محمد رضا مدام از طریق بیسیم به مقرمان اطلاع می داد که امکانات جنگی نیاز دارد، اما به دلیل بارش سنگین برف و بسته شدن جاده، این امکان وجود نداشت.
شهید دستواره از رزمنده ها خواسته بود تا موقع تیراندازی مدام جاهایشان را تغییر دهند تا دشمن فکر کند، تعداد آنها زیاد است.
آنها تا صبح جنگیدند و بالاخره ضد انقلابی ها را شکست دادند.
وی ادامه می دهد:
در سنندج، حاج احمد متوسلیان برای آمادگی بیشتر نیروها به آنها آموزش های نظامی می داد. وی روی میله ای که فاصله کمی تا سطح زمین داشت، سیم خاردار کشیده بود و به رزمنده ها می گفت که از زیر آن عبور کنند. وقتی می خواستیم از آن عبور کنیم، پیراهنمان به آن گیر کرده و پاره می شد. شهید دستواره به دلیل جثه لاغرش، به راحتی از آن عبور کرد؛ به همین دلیل بچه ها به شوخی به حاج احمد متوسلیان اعتراض کردند که سیم خاردار را پایین تر قرار دهد. محمد رضا در این آموزش، خودش را به بهترین شکل نشان داد.
از توانایی های شهید دستواره می پرسیم:
در مریوان تعدادمان کم بود ولی با شجاعت می جنگیدیم. شهید دستواره، برای مدتی فرمانده یکی از دسته ها بود. ما با فرماندهی او، روستاها و ارتفاعات این شهر را از دست ضد انقلابی ها پس گرفتیم. از همان زمان، احمد متوسلیان به توانایی های شهید دستواره بیشتر پی برد. بعد از آن رابطه شان با هم گرم تر شد و در کارهای مختلف با هم همفکری می کردند. وی به محمد رضا می گفت که تو توانایی یک فرمانده خوب را داری.
اکبری درباره یکی از مجروحیت های محمد رضا می گوید:
سال 59 در یکی از عملیات ها، تیر به پایش اصابت کرد و زخمی شد. وقتی او را سوار آمبولانس می کردند، دیدمش و جویای حالش شدم. می گفت: «ترکش دشمن به پایم خورده و دعا کن که هر چه زودتر حالم خوب شود و دوباره به جبهه برگردم.
همرزم شهید دستواره، وی را فردی معتقد به رهنمودهای اسلام و سالارشهیدان(ع) می داند:
شهید دستواره فردی با نظم بود و علاقه زیادی به انقلاب و حرف های امام(ره) داشت. در ایام سوگواری امام حسین (ع)، درعزاداری ها شرکت می کرد و اشک می ریخت. او برای رضای خدا و امام حسین(ع) به جبهه آمده بود و می گفت که اگر این جنگ 20سال هم طول بکشد؛ او همچنان در جبهه خواهد ماند.
وی با بیان خاطره ای، به شوخ طبی شهید دستواره اشاره می کند:
در پادگان سنندج، آموزش می دیدم. یک روزهنگام برگشت، شهید دستواره را دیدم که به شوخی برای بچه ها شعر می خواند و گفت: همچون پلنگ در جنگل می پریم، می دریم. سینه دشمن را. او می گفت: کی خسته است؟ همه می گفتند: دشمن. می گفت: روحیه بچه ها...؟ می گفتند: عالیه عالیه. به شوخی می گفت: شکم ها...؟ بچه ها می خندیدند و می گفتند: خالیه... خالیه.
محمد جواد اکبری آخرین دیدارش با شهید دستواره را به یاد می آورد:
آخرین بار در عملیات والفجر4 او را دیدم. لشگر27محمد رسول الله به مریوان آمده بود تا عملیاتی را در پنجوین عراق انجام دهد.
چند ماه بعد، در کردستان بودم که خبر شهادتش را شنیدم. باور کردنش برایم سخت بود اما حقیقت داشت.
برای لحظه ای بین ما سکوت حکم فرما می شود. راوی خوبی های شهید دستواره لبخندی می زند و ادامه می دهد:
چند وقت پیش سرمزارش رفتم و چند روز بعد خوابش را دیدم. او لباس سفیدی به تن
داشت و کتاب می خواند. وقتی مرا دید، به سویم آمد و همدیگر را در آغوش گرفتیم.وقتی
خوابم را برای یکی از دوستانم تعریف کردم؛ او هم به مزار محمد رضا رفت و از او خواست
تا به خوابش برود. چند روز بعد وقتی دوستم را دیدم، گفت که شهید دستواره را در
خواب دیده است.
همرزم شهید در پایان اظهار می دارد:
شهید دستواره در طول دفاع مقدس، فعالیت های زیادی انجام داد. شایسته است که با زنده نگه داشتن یاد و نامش و معرفی او به نسل های امروزی، روحش را شاد نگه داریم.
خوش به سعادتش که با شهادت از این دنیا رفت و امیدوارم بتوانیم راهش را ادامه دهیم.