عارف مجاهد درآئينه ديگران...
دوشنبه, ۰۵ تير ۱۳۹۶ ساعت ۰۳:۲۹
نوید شاهد: بي ترديد هيچ نوشتهاي نميتواند به اندازه يادداشتهاي همسر لبناني شهيد چمران، غادهجابر، گوياي صفات اخلاقي و روحي او باشد. آنچه در ادامه ميآيد نگاهي دارد به خاطرات خانم جابر پيش از شهادت شهيد چمران.
يادنامه
اين اثر كه با پيام امام خميني (ره) به مناسبت شهادت دكتر چمران آغاز ميشود، دربردارنده پيامها و بيانيههايي از سوي سران سه قوه وقت و بسياري از رجال و شخصيتهاي داخلي و خارجي و همچنين احزاب و جمعيتهاست.
بخش ديگري از يادنامه به دست نوشتههاي شهيد چمران درباره لبنان، كردستان و خوزستان اختصاص يافته است. سرودها و اشعار شاعران در سوگ شهيد دكتر چمران، عنوان بخش ديگري از يادنامه است در واپسين بخش كتاب، آثار شهيد دكتر چمران، شامل دستنوشتهها، نوارهاي سخنراني، همراه با محل و موضوع سخنرانيها فهرست شدهاند.
اين يادنامه در سال 1361 به همت بنياد شهيد چمران منتشر شده است.
بخش ديگري از يادنامه به دست نوشتههاي شهيد چمران درباره لبنان، كردستان و خوزستان اختصاص يافته است. سرودها و اشعار شاعران در سوگ شهيد دكتر چمران، عنوان بخش ديگري از يادنامه است در واپسين بخش كتاب، آثار شهيد دكتر چمران، شامل دستنوشتهها، نوارهاي سخنراني، همراه با محل و موضوع سخنرانيها فهرست شدهاند.
اين يادنامه در سال 1361 به همت بنياد شهيد چمران منتشر شده است.
«پاوه سرخ» داستانواره مستندي است پيرامون زندگي شهيد دكتر مصطفي چمران.
اين كتاب، ششمين اثر از مجموعه «قصه فرماندهان» و به روايت داود بختياري دانشور است.
قهرمان / راز يك توماني/ گلولههاي شانزده آذر/ پاوه سرخ/ معجزه/ و «آخرين نگاه»، فرازهايي از فهرست اين اثر است.
چاپ نخست اين كتاب در سال 1379 توسط حوزه هنري و نشر شاهد انجام گرفته است.
اين كتاب، ششمين اثر از مجموعه «قصه فرماندهان» و به روايت داود بختياري دانشور است.
قهرمان / راز يك توماني/ گلولههاي شانزده آذر/ پاوه سرخ/ معجزه/ و «آخرين نگاه»، فرازهايي از فهرست اين اثر است.
چاپ نخست اين كتاب در سال 1379 توسط حوزه هنري و نشر شاهد انجام گرفته است.
زمزم عشق
محقق انديشمند دكتر اسماعيل منصوري لاريجاني در اين اثر، به شرح مفاهيم عرفاني در نيايشهاي شهيد دكتر چمران پرداخته است.
درد و غم / دنيا و دنياگريزي/ تعريف زهد/ عشق و دلدادگي / شب و شب زندهداري/ زيباپرستي/ معراج روحاني/ و: «اميد و رجاء»، بخشي از عناوين فهرست كتاب است.
در صفحات پاياني اثر (199- 168) متن نيايشهاي شهيد چمران آمده است.
چاپ نخست اين اثر كه با مقدمه «علي شيخالاسلامي» همراه است، در سال 1379 توسط مركز نشر فرهنگي «آيه» انجام پذيرفته است.
درد و غم / دنيا و دنياگريزي/ تعريف زهد/ عشق و دلدادگي / شب و شب زندهداري/ زيباپرستي/ معراج روحاني/ و: «اميد و رجاء»، بخشي از عناوين فهرست كتاب است.
در صفحات پاياني اثر (199- 168) متن نيايشهاي شهيد چمران آمده است.
چاپ نخست اين اثر كه با مقدمه «علي شيخالاسلامي» همراه است، در سال 1379 توسط مركز نشر فرهنگي «آيه» انجام پذيرفته است.
مجاهد هنرمند
«مهدي مطهرنيا» در اين اثر علمي تحليلي، شخصيت ممتاز و كمالگراي دكتر چمران را متفاوت از آثار ديگر و در چارچوب «روانشناسي كمال و تئوريهاي مربوط به آن» به بررسي نشسته است.
كتاب در دو فصل تنظيم شده، در فصل اول، مباحثي چون: چمران انسان كمالگرا/ چارچوب تئوريك و سطوح تحليل مورد نياز/ شهيد چمران و عبور از مرزهاي خودشكافي / آشنا ميشويم و در فصل دوم، پس از عنوان: «چمران، بينش اعتقادي و سياسي» و «چارچوب تئوريك و سطح تحليل مورد نياز»، با بحث «شهيد چمران در آينه اعتقادات و انديشهها»، به دنياي اعتقادات و انديشههاي شهيد دكتر چمران نزديك ميشويم.
«مجاهد هنرمند» در سال 1381 به وسيله انتشارات دفاع منتشر شده است.
كتاب در دو فصل تنظيم شده، در فصل اول، مباحثي چون: چمران انسان كمالگرا/ چارچوب تئوريك و سطوح تحليل مورد نياز/ شهيد چمران و عبور از مرزهاي خودشكافي / آشنا ميشويم و در فصل دوم، پس از عنوان: «چمران، بينش اعتقادي و سياسي» و «چارچوب تئوريك و سطح تحليل مورد نياز»، با بحث «شهيد چمران در آينه اعتقادات و انديشهها»، به دنياي اعتقادات و انديشههاي شهيد دكتر چمران نزديك ميشويم.
«مجاهد هنرمند» در سال 1381 به وسيله انتشارات دفاع منتشر شده است.
شهيد چمران به گزارش ساواك
جلد يازدهم مجموعه «ياران امام به روايت اسناد ساواك» ويژه گزارشهاي ساواك درباره شهيد سرافراز دكتر مصطفي چمران است.
اين مجموعه كه به همت مركز بررسي اسناد تاريخي وزارت اطلاعات منتشر ميشود، بخشي از جلوههاي متمايز شخصيتهاي مبارز را در پيش روي خواننده قرار ميدهد.
اين اثر كه در قطع وزيري و 361 صفحه همراه با تصاوير و گزارشهاي ويژه منتشر شده، شامل اسناد و انعكاس بخشهايي از فعاليتهاي سياسي – اجتماعي شهيد چمران در خارج از كشور، از سال 1340 تا 1357 است.
كتاب در دو فصل تنظيم شده، در فصل نخست پس از مقدمه ناشر، زندگينامه شهيد چمران از تولد تا شهادت، در 32 صفحه آمده است و شگفت اين كه محل تولد دكتر چمران در اين متن، شهر «قم» ذكر شده، در حالي كه در منابع ديگر، همه جا محل تولد وي را «تهران» دانستهاند.
از نكات جالب در اين مقدمه، به دو نكته مهم بايد اشاره كنيم، نخست اين كه دكتر چمران در روزهاي اوجگيري انقلاب اسلامي در بهمن 57، تصميم داشته همراه با پانصد رزمنده سازمان امل، به نحوي شگفتانگيز، خود را وسط معركه نبرد، به خيابانهاي تهران برساند و به ياري انقلابيون مسلمان و مبارز ايراني خود بيايد كه با سرعت تحولات انقلاب، فرار شاه و پيروزي مردم، ديگر چنين نيازي احساس نشد. نكته ديگر اين كه در واپسين روزهاي پيروزي انقلاب، دكتر چمران به عشق ديدار امام خميني(ره) به سوي ايران شتافت، براي كسب اجازه ورود، تلكسهاي متعددي از درون هواپيما به مسوولان وقت ارسال داشت اما آنگاه كه شهيد چمران پس از 22 سال هجرت و تبعيد، به وطن بازگشت هشت ساعت در فرودگاه مهرآباد معطل ماند!
وي در آغاز ورود به ديدار امام خميني (ره) شتافت.
بخش دوم كتاب، متن اصلي گزارشهاي ساواك درباره فعاليتهاي شهيد چمران در آمريكا و لبنان است كه با حروفچيني متن گزارشها و توضيحات روشنگر حاشيهاي همراه است.
اولين سند اين مجموعه، مربوط به تظاهرات عدهاي از دانشجويان ايراني و ازجمله دكتر چمران در آمريكاست. اين تظاهرات به مناسبت بزرگداشت قيام سيام تيرماه سال 1331 برپا شده بود. تاريخ اين گزارش 17/10/1340 ذكر شده است.
اسناد و گزارشهاي فعاليتهاي شهيد چمران در آمريكا 157 صفحه از كتاب را شامل ميشود. آخرين سند و گزارش ساواك درباره شهيد چمران از آمريكا، مربوط به سال 1350 است. پس از آن، تنها در يك سند (مرداد 1350) به صورتي اجمالي در اعترافات شخصي به نام «هرمز داورپناه» آمده است كه در آن كيفيت فعاليت دكتر چمران در زمينه آموزش نظامي در مصر و تشكيل گروههاي مخفي ذكر شده است. اين تنها سند ساواك مربوط به فعاليت دكتر چمران در مصر است. به نظر ميرسد دوره اقامت و آموزش دكتر چمران در مصر، به دلايلي، از جمله تغيير ظاهر وي و نيز عدم ارتباط بين ايران و مصر در آن دوره، از ديد ماموران ساواك شاه پنهان مانده است، اما پس از ورود دكتر چمران به لبنان، مجددا وي شناسايي ميشود و ماموران ساواك همه جا او را زير نظر گرفته، حتي دوستان و اعضاء خانواده وي را در ايران و خارج از كشور، تحت مراقبت و بازجويي قرار داده بودند.
اسناد فعاليتهاي دكتر چمران در لبنان، گوياي اين حقيقت است كه به علت عدم هماهنگي بين نمايندگيهاي مختلف ساواك و كم تجربه بودن برخي از آنها در خارج از كشور، ماموران شناخت دقيقي از او و حتي نام خانوادگي دكتر چمران نداشتند، تنها ميدانستند كه او فرد مهمي است و بايد تحت كنترل قرار گيرد، به همين دليل نام خانوادگي «چمران» در گزارشهاي مختلف، چمران ساوهاي، «چمبران» يا «جماراني» ذكر شده است.
در يكي از اسناد مهم در لبنان، مامور شماره 334 ضمن گزارش به مافوق خود پيشنهاد ميكند براي خاتمه دادن به فعاليتهاي دكتر چمران عليه رژيم شاه و اسرائيل، وي را به سرويسهاي اطلاعاتي اسرائيل معرفي كنند تا بدين ترتيب دكتر چمران تحت نظر و مورد «پذيرايي» سرويسهاي اطلاعاتي اسرائيل قرار گيرد. اين سند نشانگر ارتباط «ساواك»، و «سرويسهاي اطلاعاتي اسرائيل» است و در ضمن بيانگر اين موضوع است كه آنها تا چه حد از اقدامات شهيد چمران عليه شاه و اسرائيل نگران بودهاند.
در دو سند مهم ديگر كه مربوط به خرداد و تير 1357 و روزهاي پرخروش اوجگيري انقلاب اسلامي ايران است. ساواك ضمن ارائه عكس و مشخصات دكتر چمران، از تمامي واحدهاي مرزي و همچنين از رياست سازمان اطلاعات و امنيت خوزستان، آذربايجان شرقي و غربي، خراسان، گيلان، مازندران، كردستان، فارس، كرمانشاهان، سيستان و بلوچستان، هرمزگان، بوشهر، ايلام و اصفهان خواسته است كه دكتر چمران را به محض ورود به ايران دستگير و در اختيار سازمان اطلاعات و امنيت قرار دهند. اين دو سند افشاگر اين نكته مهماند كه در آن زمان، رژيم شاه بيش از هر چيز از كساني چون دكتر چمران كه قدرت مديريت و سازماندهي نظامي و مردمي داشتند ميترسيده است.
كتاب «شهيد سرافراز دكتر چمران به روايت اسناد ساواك» اثري مهم و خواندني، همراه با 29 قطعه عكس جالب از شهيد چمران در موقعيتهاي مختلف و چند سند از دوران تحصيل آن مجاهد شهيد است، يقينا براي شناخت وجه ديگري از منشور چند وجهي شخصيت پرتلالو دكتر چمران، اين اثر بايد به دقت خوانده شود، زيرا انعكاس تمامي محتواي اين كتاب در يك مقاله كوتاه ميسر نيست.
اين مجموعه كه به همت مركز بررسي اسناد تاريخي وزارت اطلاعات منتشر ميشود، بخشي از جلوههاي متمايز شخصيتهاي مبارز را در پيش روي خواننده قرار ميدهد.
اين اثر كه در قطع وزيري و 361 صفحه همراه با تصاوير و گزارشهاي ويژه منتشر شده، شامل اسناد و انعكاس بخشهايي از فعاليتهاي سياسي – اجتماعي شهيد چمران در خارج از كشور، از سال 1340 تا 1357 است.
كتاب در دو فصل تنظيم شده، در فصل نخست پس از مقدمه ناشر، زندگينامه شهيد چمران از تولد تا شهادت، در 32 صفحه آمده است و شگفت اين كه محل تولد دكتر چمران در اين متن، شهر «قم» ذكر شده، در حالي كه در منابع ديگر، همه جا محل تولد وي را «تهران» دانستهاند.
از نكات جالب در اين مقدمه، به دو نكته مهم بايد اشاره كنيم، نخست اين كه دكتر چمران در روزهاي اوجگيري انقلاب اسلامي در بهمن 57، تصميم داشته همراه با پانصد رزمنده سازمان امل، به نحوي شگفتانگيز، خود را وسط معركه نبرد، به خيابانهاي تهران برساند و به ياري انقلابيون مسلمان و مبارز ايراني خود بيايد كه با سرعت تحولات انقلاب، فرار شاه و پيروزي مردم، ديگر چنين نيازي احساس نشد. نكته ديگر اين كه در واپسين روزهاي پيروزي انقلاب، دكتر چمران به عشق ديدار امام خميني(ره) به سوي ايران شتافت، براي كسب اجازه ورود، تلكسهاي متعددي از درون هواپيما به مسوولان وقت ارسال داشت اما آنگاه كه شهيد چمران پس از 22 سال هجرت و تبعيد، به وطن بازگشت هشت ساعت در فرودگاه مهرآباد معطل ماند!
وي در آغاز ورود به ديدار امام خميني (ره) شتافت.
بخش دوم كتاب، متن اصلي گزارشهاي ساواك درباره فعاليتهاي شهيد چمران در آمريكا و لبنان است كه با حروفچيني متن گزارشها و توضيحات روشنگر حاشيهاي همراه است.
اولين سند اين مجموعه، مربوط به تظاهرات عدهاي از دانشجويان ايراني و ازجمله دكتر چمران در آمريكاست. اين تظاهرات به مناسبت بزرگداشت قيام سيام تيرماه سال 1331 برپا شده بود. تاريخ اين گزارش 17/10/1340 ذكر شده است.
اسناد و گزارشهاي فعاليتهاي شهيد چمران در آمريكا 157 صفحه از كتاب را شامل ميشود. آخرين سند و گزارش ساواك درباره شهيد چمران از آمريكا، مربوط به سال 1350 است. پس از آن، تنها در يك سند (مرداد 1350) به صورتي اجمالي در اعترافات شخصي به نام «هرمز داورپناه» آمده است كه در آن كيفيت فعاليت دكتر چمران در زمينه آموزش نظامي در مصر و تشكيل گروههاي مخفي ذكر شده است. اين تنها سند ساواك مربوط به فعاليت دكتر چمران در مصر است. به نظر ميرسد دوره اقامت و آموزش دكتر چمران در مصر، به دلايلي، از جمله تغيير ظاهر وي و نيز عدم ارتباط بين ايران و مصر در آن دوره، از ديد ماموران ساواك شاه پنهان مانده است، اما پس از ورود دكتر چمران به لبنان، مجددا وي شناسايي ميشود و ماموران ساواك همه جا او را زير نظر گرفته، حتي دوستان و اعضاء خانواده وي را در ايران و خارج از كشور، تحت مراقبت و بازجويي قرار داده بودند.
اسناد فعاليتهاي دكتر چمران در لبنان، گوياي اين حقيقت است كه به علت عدم هماهنگي بين نمايندگيهاي مختلف ساواك و كم تجربه بودن برخي از آنها در خارج از كشور، ماموران شناخت دقيقي از او و حتي نام خانوادگي دكتر چمران نداشتند، تنها ميدانستند كه او فرد مهمي است و بايد تحت كنترل قرار گيرد، به همين دليل نام خانوادگي «چمران» در گزارشهاي مختلف، چمران ساوهاي، «چمبران» يا «جماراني» ذكر شده است.
در يكي از اسناد مهم در لبنان، مامور شماره 334 ضمن گزارش به مافوق خود پيشنهاد ميكند براي خاتمه دادن به فعاليتهاي دكتر چمران عليه رژيم شاه و اسرائيل، وي را به سرويسهاي اطلاعاتي اسرائيل معرفي كنند تا بدين ترتيب دكتر چمران تحت نظر و مورد «پذيرايي» سرويسهاي اطلاعاتي اسرائيل قرار گيرد. اين سند نشانگر ارتباط «ساواك»، و «سرويسهاي اطلاعاتي اسرائيل» است و در ضمن بيانگر اين موضوع است كه آنها تا چه حد از اقدامات شهيد چمران عليه شاه و اسرائيل نگران بودهاند.
در دو سند مهم ديگر كه مربوط به خرداد و تير 1357 و روزهاي پرخروش اوجگيري انقلاب اسلامي ايران است. ساواك ضمن ارائه عكس و مشخصات دكتر چمران، از تمامي واحدهاي مرزي و همچنين از رياست سازمان اطلاعات و امنيت خوزستان، آذربايجان شرقي و غربي، خراسان، گيلان، مازندران، كردستان، فارس، كرمانشاهان، سيستان و بلوچستان، هرمزگان، بوشهر، ايلام و اصفهان خواسته است كه دكتر چمران را به محض ورود به ايران دستگير و در اختيار سازمان اطلاعات و امنيت قرار دهند. اين دو سند افشاگر اين نكته مهماند كه در آن زمان، رژيم شاه بيش از هر چيز از كساني چون دكتر چمران كه قدرت مديريت و سازماندهي نظامي و مردمي داشتند ميترسيده است.
كتاب «شهيد سرافراز دكتر چمران به روايت اسناد ساواك» اثري مهم و خواندني، همراه با 29 قطعه عكس جالب از شهيد چمران در موقعيتهاي مختلف و چند سند از دوران تحصيل آن مجاهد شهيد است، يقينا براي شناخت وجه ديگري از منشور چند وجهي شخصيت پرتلالو دكتر چمران، اين اثر بايد به دقت خوانده شود، زيرا انعكاس تمامي محتواي اين كتاب در يك مقاله كوتاه ميسر نيست.
بي ترديد هيچ نوشتهاي نميتواند به اندازه يادداشتهاي همسر لبناني شهيد چمران، غادهجابر، گوياي صفات اخلاقي و روحي او باشد. آنچه در ادامه ميآيد نگاهي دارد به خاطرات خانم جابر پيش از شهادت شهيد چمران.
در بخشي از اين كتاب ميخوانيم: شب آخر با مصطفي واقعاً عجيب بود. نميدانم آن شب چي بود. صبح كه مصطفي خواست برود من مثل هميشه لباس و اسلحهاش را آماده كردم و آب سرد دادم دستش براي تو راه. مصطفي اينها را گرفت و به من گفت «تو خيلي دختر خوبي هستي.» بعد يكدفعه يك عده آمدند توي اتاق و من مجبور شدم بروم طبقه بالا. صبح زود و هوا هنوز روشن نشده بود. كليد برق را كه زدم چراغ اتاق روشن و يك دفعه خاموش شد، انگار سوخت. من فكر كردم «يعني امروز ديگر مصطفي خاموش ميشود، اين شمع ديگر روشن نميشود، نور نميدهد.»
تازه داشتم متوجه ميشدم چرا اين قدر اصرار داشت و تاكيد ميكرد كه امروز ظهر شهيد ميشود، مصطفي هرگز شوخي نميكرد. يقين پيدا كردم كه مصطفي امروز اگر برود، ديگر برنميگردد. دويدم و كلت كوچكم را برداشتم، آمدم پايين. نيتم اين بود مصطفي را بزنم، بزنم به پايش تا نرود. مصطفي در اتاق نبود، آمدم دم ستاد و همان موقع مصطفي سوار ماشين شد. من هرچه فرياد ميكردم كه «ميخواهم بروم دنبال مصطفي» نميگذاشتند. فكر ميكردند ديوانه شدهام. كلت دستم بود! به هرحال، مصطفي رفته بود و من نميدانستم چه كار كنم. در ستاد قدم ميزدم، ميرفتم بالا، ميرفتم پايين و فكر ميكردم چرا مصطفي اين حرفها را به من ميزد. آيا ميتوانم تحمل كنم كه او شهيد شود و برنگردد. خيلي گريه ميكردم، گريه سخت. تنها زن ستاد من بودم. خانمي در اهواز بود به نام «خراساني» كه دوستم بود. با هم كار ميكرديم. يك دفعه خدا آرامشي به من داد. فكر كردم «خب، ظهر قرار است جسد مصطفي بيايد. بايد خودم را آماده كنم براي اين صحنه.» مانتو شلوار قهوهاي سيري داشتم. آنها را پوشيدم و رفتم پيش خانم خراساني. حالم خيلي منقلب بود. برايش تعريف كردم كه ديشب چه شد و اين كه مصطفي امروز ديگر شهيد ميشود. او عصباني شد، «چرا اين حرفها را ميزني؟ مصطفي هر روز در جبهه است. چرا اين طور ميگويي؟ چرا مدام ميگوييد مصطفي بود، بود؟ مصطفي هست،» ميگفتم! اما امروز ظهر ديگر تمام ميشود.»
هنوز خانهاش بودم كه تلفن زنگ زد، گفتم «برو بردار كه ميخواهند بگويند مصطفي تمام شد.» او گفت: «حالا ميبيني اين طور نيست. تو داري تخيل ميكني.» گوشي را برداشت و من نزديكش بودم، با همه وجودم گوش ميدادم كه چه ميگويد و او فقط ميگفت «نه!نه!» بعد بچهها آمدند كه ما را ببرند بيمارستان گفتند «دكتر زخمي شده.» من بيمارستان را ميشناختم. آنجا كار ميكردم وارد حياط كه شديم من دور زدم سمت سردخانه، خودم ميدانستم مصطفي شهيد شده و در سردخانه است، زخمي نيست، من آگاه شده بودم كه مصطفي ديگر تمام شد.
رفتم سردخانه و يادم هست آن لحظه كه جسدش را ديدم گفتم «اللهم تقبل مناهذاالقربان.» آن لحظه ديگر همه چيز براي من تمام شد، آن نگراني كه نكند مصطفي شهيد، نكند مصطفي شهيد، نكند مصطفي زخمي... نكند، نكند.
او را بغل كردم و خدا را قسم دادم به همين خون مصطفي، به همين جسد مصطفي – كه در آنجا تنها نبود، خيلي جسدها بود – كه با رفتن مصطفي، رحمتش را از اين ملت نگيرد. احساس ميكردم خدا خطرات زيادي رفع كرد به خاطر مرد صالحي كه يك روز قدم زد در اين سرزمين به خلوص.
وقتي ديدم مصطفي در سردخانه خوابيده، و آرامش كامل داشت احساس كردم كه او ديگر استراحت كرد. مصطفي ظاهر زندگيش همه سختي بود. واقعا توي درد بود مصطفي خيلي اذيت شد. آن روزهاي آخر، مسئله بني صدر بود و خيلي فشار آمده بود روي او شبها گريه ميكرد، راه ميرفت، بيدار ميماند. احساس ميكردم مصطفي ديگر نميتواند تحمل كند دوري خدا را. آن قدر عشق در وجودش بود كه مثل يك روح لطيف ميخواست در پرواز باشد. تحمل شهادت بهترين جوانها برايش سخت بود. آن لحظه در سردخانه وقتي ديدم مصطفي با آن سكينه خوابيده، آرامش گرفتم. بعد ديگران آمدند و نگذاشتند پيش او بمانم.
در بخشي از اين كتاب ميخوانيم: شب آخر با مصطفي واقعاً عجيب بود. نميدانم آن شب چي بود. صبح كه مصطفي خواست برود من مثل هميشه لباس و اسلحهاش را آماده كردم و آب سرد دادم دستش براي تو راه. مصطفي اينها را گرفت و به من گفت «تو خيلي دختر خوبي هستي.» بعد يكدفعه يك عده آمدند توي اتاق و من مجبور شدم بروم طبقه بالا. صبح زود و هوا هنوز روشن نشده بود. كليد برق را كه زدم چراغ اتاق روشن و يك دفعه خاموش شد، انگار سوخت. من فكر كردم «يعني امروز ديگر مصطفي خاموش ميشود، اين شمع ديگر روشن نميشود، نور نميدهد.»
تازه داشتم متوجه ميشدم چرا اين قدر اصرار داشت و تاكيد ميكرد كه امروز ظهر شهيد ميشود، مصطفي هرگز شوخي نميكرد. يقين پيدا كردم كه مصطفي امروز اگر برود، ديگر برنميگردد. دويدم و كلت كوچكم را برداشتم، آمدم پايين. نيتم اين بود مصطفي را بزنم، بزنم به پايش تا نرود. مصطفي در اتاق نبود، آمدم دم ستاد و همان موقع مصطفي سوار ماشين شد. من هرچه فرياد ميكردم كه «ميخواهم بروم دنبال مصطفي» نميگذاشتند. فكر ميكردند ديوانه شدهام. كلت دستم بود! به هرحال، مصطفي رفته بود و من نميدانستم چه كار كنم. در ستاد قدم ميزدم، ميرفتم بالا، ميرفتم پايين و فكر ميكردم چرا مصطفي اين حرفها را به من ميزد. آيا ميتوانم تحمل كنم كه او شهيد شود و برنگردد. خيلي گريه ميكردم، گريه سخت. تنها زن ستاد من بودم. خانمي در اهواز بود به نام «خراساني» كه دوستم بود. با هم كار ميكرديم. يك دفعه خدا آرامشي به من داد. فكر كردم «خب، ظهر قرار است جسد مصطفي بيايد. بايد خودم را آماده كنم براي اين صحنه.» مانتو شلوار قهوهاي سيري داشتم. آنها را پوشيدم و رفتم پيش خانم خراساني. حالم خيلي منقلب بود. برايش تعريف كردم كه ديشب چه شد و اين كه مصطفي امروز ديگر شهيد ميشود. او عصباني شد، «چرا اين حرفها را ميزني؟ مصطفي هر روز در جبهه است. چرا اين طور ميگويي؟ چرا مدام ميگوييد مصطفي بود، بود؟ مصطفي هست،» ميگفتم! اما امروز ظهر ديگر تمام ميشود.»
هنوز خانهاش بودم كه تلفن زنگ زد، گفتم «برو بردار كه ميخواهند بگويند مصطفي تمام شد.» او گفت: «حالا ميبيني اين طور نيست. تو داري تخيل ميكني.» گوشي را برداشت و من نزديكش بودم، با همه وجودم گوش ميدادم كه چه ميگويد و او فقط ميگفت «نه!نه!» بعد بچهها آمدند كه ما را ببرند بيمارستان گفتند «دكتر زخمي شده.» من بيمارستان را ميشناختم. آنجا كار ميكردم وارد حياط كه شديم من دور زدم سمت سردخانه، خودم ميدانستم مصطفي شهيد شده و در سردخانه است، زخمي نيست، من آگاه شده بودم كه مصطفي ديگر تمام شد.
رفتم سردخانه و يادم هست آن لحظه كه جسدش را ديدم گفتم «اللهم تقبل مناهذاالقربان.» آن لحظه ديگر همه چيز براي من تمام شد، آن نگراني كه نكند مصطفي شهيد، نكند مصطفي شهيد، نكند مصطفي زخمي... نكند، نكند.
او را بغل كردم و خدا را قسم دادم به همين خون مصطفي، به همين جسد مصطفي – كه در آنجا تنها نبود، خيلي جسدها بود – كه با رفتن مصطفي، رحمتش را از اين ملت نگيرد. احساس ميكردم خدا خطرات زيادي رفع كرد به خاطر مرد صالحي كه يك روز قدم زد در اين سرزمين به خلوص.
وقتي ديدم مصطفي در سردخانه خوابيده، و آرامش كامل داشت احساس كردم كه او ديگر استراحت كرد. مصطفي ظاهر زندگيش همه سختي بود. واقعا توي درد بود مصطفي خيلي اذيت شد. آن روزهاي آخر، مسئله بني صدر بود و خيلي فشار آمده بود روي او شبها گريه ميكرد، راه ميرفت، بيدار ميماند. احساس ميكردم مصطفي ديگر نميتواند تحمل كند دوري خدا را. آن قدر عشق در وجودش بود كه مثل يك روح لطيف ميخواست در پرواز باشد. تحمل شهادت بهترين جوانها برايش سخت بود. آن لحظه در سردخانه وقتي ديدم مصطفي با آن سكينه خوابيده، آرامش گرفتم. بعد ديگران آمدند و نگذاشتند پيش او بمانم.
نظر شما