روایتی از زندگی و خاطرات شهید حسن زمانی
حسن در تهران ، در منزل خواهرش زندگی
می كند و كاری در بازار پیدا می كند . او به خرید فروش لوازم و فروش لوازم ورزشی
روی می آورد و شبانه به تحصیل مشغول می شود . ازآنجا كه وی روحی سالم و وجدانی
بیدار داشت ، با وجودآلودگی جواجتماعی در زمان رژیم ستمشاهی ، هرگز به مظاهر فساد
روی خوش نشان نمیدهد و از افراد ریاكار و ناسالم پرهیز می كند .
فعالیتهای شهید پیش از پیروزی انقلاب
اسلامی
حسن با شروع و اوج گیری انقلاب اسلامی
، وارد عرصة انقلاب و سیاست می شود و از زمانی كه با شخصیت حضرت امام خمینی (ره
)آشنا می شود ، برای مبارزه با رژیم شاه ، لحظه ای از پا نمی نشیند . در
سخنرانیهای علمای مشهور و انقلابی حاضر می شود و در بازار ، مخفیانه اعامیه های
امام را چاپ و تكثیر می كند كه در این ارتباط ، دو بار نیز از سوی عوامل ساواك
دستگیر می شود . اما از آنجا كه هیچ مدركی از وی به دست نمی آید ، آزادش می كنند .
حسن در بیشتر راهپیمایی ها شركت فعال می جوید . این فعالیتهای انقلابی در روزهای
پیروزی انقلاب به اوج می رسد .
فعالیتهای شهید پس از پیروزی انقلاب
اسلامی
پس از پیروزی انقلاب اسلامی ، یه عضویت
سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در می آید . پس از شروع تحركات ضد انقلاب در كردستان
، همراه جاویدالاثر حاج احمد متوسلیان و شهید دستواره ، عازم كردستان می گردد و در
چند عملیات علیه گروهك ها شركت می كند .
فعالیتهای شهید در دوران دفاع مقدس
حسن با شروع جنگ تحمیلی ، عازم جبهه
های جنوب می شود .شهید زمانی در بیشتر عملیاتها حضوری فعال می یابد . در طول حضور
ایثارگرانه اش در دفاع مقدس ، یازده بار مجروح می شود و هر بار پیش از مداوا و
بهبود باز یافتن سلامتی كامل ،خود را به جبهه ها می رساند . زمانی كه روی مین رفته
ودر بیمارستان بستری بود ، خبر شهادت شهید بهشتی و یارانش ، زخمی بر قلبش می نهد
كه زخم پا را فراموش می كند . او بیشتر اوقات خود را در جبهه ها یا در بیمارستان
بسر می برد و خیلی كم به مرخصی می رود .
حسن در دی ماه
1361 با دختری مومن و پاكدامن از آشنایان خود ازدواج می كند : اما ازدواج هم مانع
رفتن او به جبهه نمی شود . به همسرش می گوید كه حضرت زهرا (ع) و حضرت زینب (ع) را
الگوی خود قرار دهد و اگر در جنگ شهید شد صبر و بردباری را از كف ندهد .
زمانی در طول تلاش و فعالیت خود در
جبهه های حق علیه باطل ،از خود توانمندیهای نظامی زیادی بروز می دهد و مدیریت و
مدارای خاصی از خود به نمایش می گذارد و در این زمینه ، رشد و ترقی می كند . آخرین
مسئوولیت وی فرماندة محور بود كه در عملیات خیبر ، جوهرة اصلی خود را نشان می دهد
و كاری می كند كارستان .
چگونگی شهادت
شهید حسن زمانی ، همانگونه كه اشارت
رفت ، دل در گرو محبت دوست نهاد و به آرزوی دیرینه اش رسید و در 8 اسفند ماه 1362
در عملیات حماسی خیبر ، در ((جزیرة مجنون )) به درجة رفیع شهادت نائل آمد یکی از
همرزمانش از آن لحظه تعریف می کند:لحظاتی بعد پل را به سمت جلو انتقال دادیم .
وقتی بر گشتیم حسن در گوشه ای آرام خوابیده بود!
با تعجب به سراغ او رفتیم . کسی که از کوههای سر به فلک کشیده غرب تا دشت های سوزان جنوب لحظه ای آرامش نداشت . وبه دنبال ادای تکلیف بود حالا آرام خوابیده بود! پاتک عراقی ها شدید تر شده بود . آنها تا چند قدمی ما رسیده بودند.
سردار شهید حسن زمانی آرزو داشت گمنام بماند.خدا هم آرزویش را در جزایر مجنون برآورده کرد.
شهید حسن زمانی از 8اسفند 62 شیدای مجنون شد ودر آنجا ماند .7ماه بعد محمد رضا تنهاپسر او به دنیا آمد.
خواب پدر شهید
«شهید حسن آقا زمانی پدری داشتند فوق العاده مومن ، شب عملیات خیبر از خواب بیدار میشود و میگوید که حسن را دیدم روی یک پل که گلوله ای به مغزش اصابت کرد و داخل آب افتاد.
کسی چه میدانست فردا عملیات است ؟ هر کسی تعبیر خواب کرد که اگر ببینی کسی از دنیا رفته عمرش زیاد میشود و …
اما آمیرزا حسین پدر حسن آقا با اطمینان گفت که حسن شهید شد و دقیقا
همینطور شد اما از طرفی من نمیداستم که حسن آقا آرزو داشته از بدنش هیچ چیز باقی
نماند چون قصد داشتم دعا کنم پیکر حسن آقا هم این بار بیاید که یکباره خاطره
همرزمش را در این خواندم که : دوست دارم هیچ چیز از بدنم باقی نماند.
ثمره زندگی شهید حسن آقا ،آقا رضاست که جوانی بسیار مومن و متعهد است
و چند سال پیش هم ازدواج کرد.»
راوی :مهدی جلالی
آرام خوابیده
با آغاز عملیات آبی ـ خاکی خیبر، شهید همت فرمانده لشکر 27 محمد رسولالله (ص) طی چند مرحله نبرد سخت همراه گردانهای خط شکن خود، محور طلائیه را مورد هجوم قرار داد اما هر بار با مشکلاتی روبرو میشد با این حال سختیها و مشکلات او را از پای ننشاند.
با تمام تلاشهایی که گردانهای لشکر 27 در محور طلائیه داشتند با دژ مستحکمی مواجه میشدند و پیچیدگی عملیات با موانعی که دشمن به کار برده بود، بیشتر میشد و همین آتشها شهادت بسیاری از رزمندگان و فرماندهان را در پی داشت.
وقتی از میدان مین عبور کردیم، برادر حسن زمانی؛ فرمانده گردان ما، دو دسته از نیروها را به دو طرف فرستاد تا آنان نیروهای دشمن را مشغول کنند و ما هم با استفاده از این موقعیت، همراه خود ایشان از روبهرو، پل را به کانال برسانیم. همانطور که داشتیم پل را حرکت میدادیم، یکییکی بچهها روی زمین میافتادند و شهید میشدند. در همین حین، بیسیمچی برادر زمانی هم شهید شد. آمدیم بیسیم را برداریم، که یک تیر وسط بیسیم خورد و آن را هم از کار انداخت.
حیران مانده بودیم که چه کنیم؟ دیگر تقریباً به کانال رسیده بودیم. برادر زمانی به من گفت: جواد؛ با بچهها سریع بروید و پل را داخل کانال بیندازید.
به هر مصیبتی بود، پل را روی آن کانال سیمتری انداختیم؛ اما دیدیم پل کوتاه است و وقتی آن را داخل کانال انداختیم، تقریباً روی آب شناور شد. با سرعت به عقب بازگشتم، تا برادر زمانی را در جریان امر قرار بدهم. منتها هر چه گشتم، او را پیدا نکردم.
یکی از بچهها گفت: اگر دنبال برادر زمانی میگردی، این جاست. به طرفش رفتم و دیدم آرام خوابیده است شهید شده بود. زدم توی سرم؛ ولی خیلی زود متوجه شدم که اینجا، جای این کارها نیست این بود که عملیات را ادامه دادیم ولی به دلیل وجود موانع زیاد، هر چه میزدیم به در بسته میخورد.
راوی :جواد نوروزبیگی
انتهای پیام/ز