شهید محمد حسین محمودزاده؛ برادرم این چنین بود
زندگینامه شهید در 9فصل و در قالب داستان ارائه می شود. به دلیل این که مادر محمدحسین در زمانی که او را باردار بوده به سفر مکه مشرف می شود، او را پس از تولد «حاجی » صدا می زدند و در کتاب با این نام از او یاد می شود.
داستان از پیوستن شهید به سپاه پاسداران ساری آغاز می شود. با ناآرامی های شمال کشور در سال های اولیه پس از انقلاب ، شهید محمودزاده که آن زمان 22سال داشت به عضویت سپاه ساری در می آید و پس از گذراندن دوره های آموزشی فشرده و سخت در رویارویی سپاه ساری با گروهک های ضدانقلاب در شمال کشور شرکت فعال می کند و طی عملیاتی مقر آنها را محاصره و مجبور به تسلیم می کند.
شهید محمودزاده که به دلیل کوچکی جثه در زمان ورود به سپاه به زحمت توانسته بود مسوولان را مجاب به پذیرش خود کند، حالا سربلند از اولین آزمون ، توانسته بود به مسوولان سپاه ثابت کند که وی در اراده خود در دفاع از اسلام و انقلاب و میهن مصمم است و آنها در انتخاب خود اشتباه نکرده اند.
در ادامه کتاب ، با مقطعی از زندگی شهید آشنا می شویم که همزمان با آغاز جنگ تحمیلی است . با شروع جنگ به طور داوطلبانه وارد مناطق عملیاتی غرب کشور (قصرشیرین و سرپل ذهاب ) می شود. در این مناطق پس از آشنایی با شهیدان بروجردی و شیرودی ، همراه با سپاه ساری در ارتفاعات سردسیر بازی دراز و دالاهو با متجاوزان عراقی و گروهک های ضدانقلاب درگیر می شوند و متجاوزان را مجبور به عقب نشینی می کنند.
در قسمت هایی از کتاب ، شاهد ملاقات شهید محمودزاده با برادرانش کاظم و نصرت الله در مناطق عملیاتی جنوب هستیم . این دو برادر حاجی هم ، چون خود او در صفوف مقدم جبهه حضور داشته اند.
در فصول پایانی ، شهید وارد منطقه عملیاتی ایلام می شود. در این منطقه بارها به عنوان گشت شناسایی با دیگر همرزمان خود تا قلب مواضع نیروهای عراقی نفوذ می کند و در این شناسایی ها گاه با نیروهای عراقی درگیر می شود و دوستان عزیزی را در این درگیری ها از دست می دهد. شهید محمودزاده اهتمام ویژه ای در جمع آوری اجساد شهدا و بازگرداندن آنها به پشت خط دارد. شهادت دوستان از طرفی آتش کینه و نفرت از متجاوزان عراقی را در او می افروخت و از طرفی ، شوق شهادت را در وی برمی انگیخت .
در فصل پایانی با رشادت ها و دلاوری های شهید بیشتر آشنا می شویم . شهید محمودزاده به عنوان فرمانده یک گروه 25نفری ، مسوولیت رهبری و حرکت دادن نیروهای خود از شیارهای ارتفاعات را به عهده دارد. در این ارتفاعات با آتش سنگین نیروهای متجاوز عراقی مواجه می شود و رودررو با دشمن در یک مبارزه تنگاتنگ و نابرابر ایستادگی می کند. در این عملیات با کمبود تدارکات و پشتیبانی روبه رو می شود و تا آخرین گلوله فشنگ را نیز به کار می گیرد. هنوز هم در حین نبرد، شهدا را به کول می کشد و از آنجا دورشان می کند در حالی که بیشتر نیروهایش به شهادت رسیده بودند به تنهایی در سنگر مانع پیشروی نیروهای عراقی می شود که در این حین از ناحیه سینه مورد اصابت گلوله قرار می گیرد و به آرزوی دیرینه خود دست می یابد.
پیکر پاک شهید در محل روستای زادگاهش ، کوهستان به خاک سپرده می شود.
پای گلدسته کوهستان را انتشارات صریر (وابسته به بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش های دفاع مقدس ) در 5000نسخه و 210صفحه به قیمت 2500تومان به چاپ رسانده است .
درون کتاب و نویسنده
نصرت الله محمودزاده از جمله نویسندگانی است که آثارش از دل آتش و خون برخاسته است .
محمودزاده اول شهریور 1335در روستای کوهستان از توابع بهشهر در خانواده ای مذهبی به دنیا آمد. تحصیلات مقدماتی را در منطقه گذراند و سپس در انستیتو تکنولوژی بابل در رشته مکانیک ادامه تحصیل داد.
او در کوران انقلاب اسلامی که خدمت سربازی را می گذراند، پس از اعلامیه حضرت امام ره مبنی بر ترک پادگان ها، محل خدمت را رها کرد و با حضور فعال در تظاهرات خیابانی تهران با مردم همراه شد.پس از پیروزی انقلاب اسلامی ، از طریق سپاه پاسداران به منظور خنثی کردن توطئه اشرار و ضد انقلاب به بلوچستان عزیمت کرد.
محمود زاده در اولین روز تهاجم عراق به ایران ، داوطلبانه به خوزستان شتافت و سپس به عنوان یک نیروی داوطلب در آزادسازی سوسنگرد حضور فعال داشت .
در عملیات 16دی ماه 1359هویزه در محاصره دشمن قرار گرفته و با وقایعی مواجه شد که منجر به نوشتن اولین کتاب وی «حماسه هویزه » شد. او در این عملیات از ناحیه دست مجروح شد. حماسه هویزه که در واقع خاطرات وی و یارانش در آن عملیات است ، در اولین دوره انتخاب کتاب سال مورد تقدیر قرار گرفته است (و تاکنون بیش از 100هزار جلد در 10نوبت از طریق انتشارات مختلف به چاپ رسید).
او در طول 8سال دفاع مقدس شاهد حوادث بیشماری بود که برای تدوین هرچه بهتر آنها به ادامه تحصیل در رشته جامعه شناسی در دانشگاه شهید بهشتی پرداخت و تا مقطع کارشناسی ارشد به تحصیلات خود ادامه داد.
در هریک از کتاب هایش در زندگینامه داستانی ، هدفی را دنبال می کند. در کتاب «عقیق » به بهانه زندگی شهید خرازی فرمانده لشکر امام حسین مراحل تعالی یک انسان در دل آتش و خون تدوین شد. در «مسیح کردستان » عظمت اندیشه شگرف شهید بروجردی دنبال شد. «سفر سرخ » کمال شهید علم الهدی را در جوانی ترسیم می کند. «سنگر ساز بی سنگر» حکایت از دنیای پر رمز و راز شهید رضوی دارد. «رقص مرگ » حاصل سفر وی به جنوب لبنان است و داستانی است از نبرد حزب الله لبنان با ارتش اسرائیل . محمود زاده طی چند دوره عضو گروه داوری انتخاب بهترین کتاب سال دفاع مقدس همچنین مسوول گروه زندگینامه داستانی دفاع مقدس بوده است .
حاجی در چشم برادر
نویسنده با نثری ساده و روان خواننده را در مسیر حوادث قرار می دهد. کتاب در معرفی شخصیت ها موفق بوده و در بخش هایی احساسات خواننده و شخصیت های داستان را به هم پیوند می زند. «حاجی حرکات دو بسیجی دیگر را که پاورچین پاورچین به آن سو می رفتند، زیر نظر گرفت . رسیدند به چند جسد. تعدادی شهید بین دو خط مانده بودند که نمی توانستند آنها را به خاکریز منتقل کنند. آنها برای جلوگیری از نفوذ گشتی های دشمن وارد عمل شده بودند. حاجی تیربار را راه انداخت . این بار بسیجی یک نفس دوید تا رسید به اولین شهید، طناب را به دستش بست . سرطناب را گرفت و برگشت طرف سنگر. بسیجی خود را پرت کرد داخل سنگر و نفس تازه کرد. علی طناب را از دستش گرفت و کشید. حاجی و الله داد به کمکش آمدند. بسختی چند متر شهید را جلو کشیدند. «انگار به سنگ گیر کرده است . تکان نمی خورد» حاجی این حرف را زد و دوید طرف شهید. این بار طناب را کشیدند. یک مرتبه آزاد شد. حاجی جا خورد. دقت کرد و دید دست شهید از بدنش جدا شده است .» فصل هفتم ص 133.
توصیفات کامل و شرح مبارزات و دلاوری های شهید در منطقه به منطقه ای که در این 5ماه در آن حضور داشته ، مانع از احساس خلا وقایع زندگی شهید در مقاطع کودکی و نوجوانی در بخش آغازین کتاب نمی شود. انتظار می رفت نویسنده به عنوان برادر بزرگتر شهید بخش های آغازین کتاب را به مقطعی از زندگی شهید که همزمان با مبارزات مردم ایران علیه رژیم سابق است ، اختصاص دهد. همچنین با توجه به منابعی که در اختیار داشته مانند مادر و اقوام و اهالی روستا، به دوران کودکی و نوجوانی و نقل خاطرات خود و دیگر همسالان بپردازد و خواننده را با محیطی که شهید در آن رشد کرده و پرورش یافته بیشتر آشنا نماید.
ملاقات حاجی با برادر بزرگترش نصرت (نویسنده ) در منطقه هویزه از دیگر بخش های خواندنی کتاب است . در این بخش ضمن بیان حس مسوولیت برادر بزرگتر در امنیت جان حاجی ، به دور از هر گونه لفاظی و صحنه سازی ، به روایت ساده و عینی رودررویی با متجاوزان می پردازد.
« 20دقیقه ای طول کشید تا شدت آتش عراقی ها فروکش کرد. انفجارها که پراکنده شد از لابه لای خانه های گلی روستا یک نفس دویدند. هر بار که انفجاری در اطرافشان رخ می داد، نصرت سرعت خود را بیشتر می کرد و حاجی نیز هماهنگ با او می دوید. انگار مسیر کش پیدا کرده بود که هر چه می دویدند، به بلم نمی رسیدند. صدای انفجاری از پشت سر، نصرت را میخکوب کرد و بلافاصله روی زمین دراز کشید. دوست نداشت به عقب برگردد. انفجار خیلی نزدیک بود، خبری هم از حاجی نبود. «چگونه می توانم برگردم ؟ کاش گلوله در مقابلم منفجر می شد. یعنی حاجی ...» فصل ششم ص 122.
در فصل های پایانی شاهد نوعی شتابزدگی در روایت وقایع هستیم . برای نمونه در فصل هشتم صفحه 155، حاجی به مرکز مخابرات می رود و با برادرش نصرت که مجروح شده و در تهران مورد عمل جراحی قرار گرفته است ، تماس می گیرد. این در حالی است که در فصل های قبل جز یک مورد ملاقات دو برادر، اشاره ای به ارتباط آن دو در منطقه وجود ندارد و به چگونگی اطلاع یافتن از وضعیت برادرش اشاره نشده است .
از دیگر موارد قابل ذکر، در فصل های پایانی که شهید در منطقه ایلام مستقر شده و با توجه به فصل زمستان ، در نقل وقایع خواننده در فضای سرد داستان قرار نمی گیرد. در حالی که فصول اولیه کتاب که در منطقه بازی دراز و ارتفاعات دالاهو می گذرد با اشاره به برف و سردی هوا و شرایط طاقت فرسایی که شهید با آن مواجهه بوده است ، خواننده بخوبی با داستان این زندگی همراه می شود.
نویسنده درمقدمه کتاب خود اظهار می نماید که بنا به اصرار مادر وارد دنیای پررمز و راز برادر شهیدش شده و نگارش زندگینامه وی را شروع کرده است . به نظر می رسد جامه عمل پوشاندن به توصیه مادر، یکی از دلایل این شتابزدگی و رساندن سریع تر کتاب به چاپ باشد.
«پای گلدسته کوهستان » یادآوری رشادت ها و از جان گذشتگی های شهید محمودزاده و دیگر شهدا در دوران دفاع مقدس است . کتاب ضمن احیای نام شهدا، یادآور حضور سیدعلی ، جواد، حمیدرضا، علی اکبر، حسن و آمی غلامی ها در اطراف ماست که هر یک با یادگاری از جنگ در بدن ، بی ادعا به زندگی خود مشغولند و روزمرگی زندگی ، گاه ما را از حضور آنها غافل می سازد.
این گونه نگارش زندگینامه ها چنان که در کتاب سنگرسازان بی سنگر هم دیده می شود یک تذکره از شهدا یا جانبازان جنگ است . یعنی پس از چاپ این آثار، با انبوهی از نام ها آشنا می شویم .
روایت واقعیت
با وجود این که کتاب توسط برادر شهید گردآوری و تحریر شده است ، ضمن پرداختن به وقایع ، حول محور شخصیت اصلی (شهید)، از هر گونه قهرمان پردازی و قهرمان پروری که زاییده تخیل نویسنده باشد، اجتناب شده و به زندگی شهید به عنوان عنصری منفرد و متفاوت از محیط اطراف پرداخته نشده است بلکه کتاب با روایت نوع ارتباط و برخورد شهید با اطرافیان و همرزمان ، سعی در معرفی وی به طور غیرمستقیم دارد. نویسنده در مقدمه کتاب آورده که برای دستیابی به زوایای پنهان و شناخت عمیق شخصیت شهید به سراغ دوستان وی در شهرهای مختلف و روستای زادگاهش کوهستان از توابع بهشهر رفته و از هر یک از دوستان شهید که خاطره یا نشانی از شهید داشتند به جمع آوری اطلاعات پرداخته است . با توجه به شهادت شهید پس از 5ماه حضور در جبهه ، نویسنده موفق به جمع آوری اطلاعات نسبتا کاملی از زمان حضور وی در جبهه شده و خواننده را فقط در معرض مقطعی از زندگی شهید قرار می دهد که شروع آن عضویت در سپاه و پایان آن شهادت شهید پس از 5ماه است .
فاطمه زاهدی