
زندگینامه شهید محمد رضا اتابکی در سالروز شهادتش

زندگی نامه شهید
شهيد محمدرضا اتابكي فرزند يداله به سال 1348 در شهر ميلاجرد تن خويش از ظلمت عدم رهانيد و به وادي دنيوي و روشنايي درآمد معصوميتش دل مادر به درد مي آورد و مظلوميتش قلب پدر سرد. نغمه اش از همان اوان به دل مي نشست و موجب شكيب دل والدين مي گشت. در دامن محبت مادر قد افراشت و در آرايشگاه مكتب پدر تن به حلل جوانمردي و عزت آراست و جان ز نواقص دنيوي بپيراست. صدق دلش به محافل انس با قرآنش معطوف مي نمود و به عشق الهي اش مشعوف. چون به اوج آمد عزم تحصيل نمود تا اخذ مدرك ديپلم انساني از سعي و تلاشش نكاست. از همان زمان با سپاه ميلاجرد و فرمانده آن زمان سپاه ميلاجرد شهيد احمد اسفنداني انس و الفتي داشت. چنان محجوب بود كه روزي هنگام مراجعه به درمانگاه از شدت سر به زير بودن سرش به ديوار مي خورد. هنگام جنگ عراق عليه ايران نفس عاشقش وعاء معشوق گشت و جانش نثار محبوب. كسوت تدريس از تن به دركرد و صلوت نبرد به تن كشيد. به جدال كفر خروشيد و به عنوان بسيجي از سوي لشگر 17 علي بن ابيطالب(ع) رهسپار دشت خون و قيام گرديد. اين شهيد والامقام كتم دل گشوده و چنين دُرّ افشاني مي كند:
«از تو پدر عزيزم خواهشمندم كه اگر من لياقت داشتم تا به شهادت برسم زياد ناراحت نباشيد و خداوند را شكر نمائيد كه فرزند خودت را در راه اسلام هديه داده اي و اين افتخار بزرگ بر تو مي باشد». آواي شهادت باعث رفع درجات گرديد. سرانجام دل شوريده اين سيمين عذار دلداده يار به تاريخ 12/11/1365 در شلمچه در عمليات كربلاي 5 زير گلوله باران اصحاب فيل به راه شهادت گسيل آمد و به آرزوي ديرينه اش نيل.
خون زلال باده ات نخل اميد مي دهد *** قد بخون فتاده ات سرو رشيد مي دهد
تيره كند اگر عدو كشورت از سياهيش *** چشم سياهت از غضب نور سپيد مي دهد
دست جداي از تنت رقص كنان و كف زنان *** سر به فراز كرده و بانگ نشيد مي دهد
تيغ كمان ابرويت از ره عشق و بندگي *** درس ادب به لشگر كفر پليد مي دهد
عشق تو اي شهيد حق چون دم پاك عيسوي *** رهبر سرفراز عمر مزيد مي دهد
خون بچكد ز ديده ام چون به ثنا قلم زنم *** آنچه زبان كند بيان لطف شهيد مي دهد
طبع طبيب و نغمه شعر شهادتش نگر
لرزه به سست پايه قصر مشيد مي دهد
خاطره...راوی : پدر شهید
طهارت روح همراه با صفاتي چون تواضع ، شعور عقلي، مهربانيت و پختگي رفتار و تكامل اخلاق شخصيت او را فراتر از سن نشان مي داد. روابط خانوادگي و سيره اجتماعي او بر اوج صداقت و نجابت استوار بود. در وسعت خرمن عزت و عفت شهيد همين جمله ماندگار از او ما را بس كه «العاقل يكفي بالاشاره»
«حكمت و فلسفه خلقت پلك بر ديدگان آدمي اين است كه آن را با گذاشتن بر روي هم چون سپري در مقابل تير شيطان قرار دهد تا گوهر شريف خويش را مصون از بي حيايي و هرزگي چشم بدارد» با آغاز جنگ بنده ابتداي امر بخاطر اينكه تك فرزند پسرمان بود چندان رغبتي به خواسته اش جهت اعزام نشان نمي دادم و ليكن سخنهاي حكميمانه و عالمانه اش چنان جذابيتي در دل آفريد كه بي هيچ واكنشي رضايت دادم. «پدرم امام خميني تنهاست و اگر چون مني نرود پاسخ ما در قبال سوال آيندگان كه چرا امام را تنها گذاشتي؟ چه خواهد بود».
شهيد انس و الفتي زايد الوصف با جبهه داشت. پروانه وار در بذل جان بر حلقه شمع وجودي جانان بي تابي مي كرد چندي پيش شهيدم را به عالم خواب در باغي باشكوه و نوراني رؤيت نمودم. در منقبت و وصف حضرت حجه بن الحسن (عج) لب به سخن گشودند ، جمله آخرينش بهت و حيرت را روانه هستي ام ساخت : پدر جان غصه مخور. من نويسنده و كاتب امام زمان(عج) هستم.
شعر شهيد محمدرضا اتابكي
مسافر ملكوتم نه در حضيض جهانم *** يگانه طاير قدسم رحيل باغ جنانم
به عقل و حكمت خود بسته ام دو چشم سرم را *** كه هرزه راه نيابد به ملك اطهر جانم
كشيده رخت شهادت به پيكرم گل نرگس *** مخور تو غصه پدر كاتب امام زمانم
ز تير و تركش اين دشمن زبون نهراسم *** كه قلب دشمن بعثي به نور دل بدرانم
هماي بخت من اكنون به سر رسيده كه اينسان *** به بال عشق و شهادت به اوج در طيرانم
منبع : اداره هنری ، اسناد و انتشارات