بگذار بميرم
شنبه, ۲۲ آبان ۱۳۹۵ ساعت ۱۱:۳۹
ماموريت ما تخليه آوارگان بيپناه قصرشيرين به منطقه سرپل ذهاب بود.
ماموريت ما تخليه آوارگان بيپناه قصرشيرين به منطقه سرپل ذهاب بود. با حمله عراقيها به قصرشيرين بسياري از مردم غافلگير شدند و به عنوان اسير جنگي در دست بعثيها گرفتار آمدند. تعدادي هم توانستند از شهر خارج شده و خود را به مناطق امن برسانند.
آن روز من و دوستم محسن با آمبولانس، راندهشدگان بيپناه را كه پياده به عقب ميآمدند سوار ميكرديم. در ميان راه متوجه شديم پيرزني در كنار جاده افتاده است. اول فكر كرديم مرده ولي هنگامي كه به او نزديك شديم نفسهاي اخر را ميكشيد. هنگامي كه متوجه حضور ما شد با چشمهاي بيفروغش نگاهي به من انداخت و گفت:
اي مرد! اگر عراقي هستي، نجسي به من دست نزن، بگذار بمير.
و هنگامي كه مطمئن شد ما ايراني هستيم قبول كرد او را در آمبولانس بگذاريم و به شهر ببريم.
محمد عزيزي
نظر شما