چهارشنبه, ۱۹ آبان ۱۳۹۵ ساعت ۱۰:۲۷
شهید طهرانی مقدم، بانی صعود پنج هزار نفری به قله دماوند شد و با پشت سر گذاشتن فرانسوی ها ،رکورد صعود دسته جمعی را شکست.

سردارناصر شهسواری، فوتبالیست قدیمی که تجربه مدیریت چند باشگاه را نیز در کارنامه خود دارد، از دوستان و همکاران نزدیک شهید حسن طهرانی مقدم روایت صعود عظیم پنج هزار نفری به قله دماوند را بازگو می کند: شهید طهرانی مقدم پیشنهاد کوهنوردی را ارائه کردند. حاج حسن آقا گفتند محیط کوه کمی آلوده است بچه‌های مومن به کوه نمی‌روند و فضا دیگر آن محیط گذشته نیست و در عوض تصمیم گرفتند که تیم کوهنوردی کل سپاه را راه‌اندازی کنند.می‌خواستیم برنامه اعزامی داشته باشیم و رکورد هزار و 500 نفری را که در فرانسه اتفاق افتاده بود بشکنیم و با پنج هزار نفر به بلند ترین قله کشور یعنی دماوند صعود کنیم.


رکورد شکنی شهید طهرانی مقدم

برای انجام این کار جلسه‌ای با آقای آقاجانی رئیس وقت فدارسیون کوهنوردی برگزار کردیم وقتی برنامه‌ای را که در ذهن داشتیم مطرح کردیم ایشان گفت این جا جبهه نیست که یک دفعه به پنج هزار نفر بسیجی بگویید بروید کوه. البته ایشان مقصر نبود و منظور هم نداشت. ایشان هم سپاهی‌اند و هم یک نیروی ارزشی ولی مخالف بود و می‌گفت کار سختی است ولی شهید طهرانی مقدم گفت نه بسیجی‌ها هم سازماندهی می‌شوند و درجنگ هم سازماندهی وجود داشت چون قبلا تا ما می‌خواستیم کاری انجام دهیم می‌گفتند بسیجی‌های بی‌ترمزهستند، این اصطلاح زمان جنگ بود.

آقای آقاجانی گفت من موقعیت خودم را به خطر نمی‌اندازم این کار امکان پذیر نیست. بردن پنج هزار نفر به قله دماوند شوخی نیست کار سختی است. ایشان سر آخر گفت فدارسیون هر کمکی که بتواند انجام می‌دهد ولی نمی‌تواند وارد این قضایا شود.خلاصه ما از آن جلسه نتیجه نگرفتیم و حتی یک مقدار هم ناامیدانه تمام شد یادم هست که شهید طهرانی مقدم بغلم کرد و گفت ناصر نظرت چیست؟ گفتم حاج حسن آقا من با شما هستم. چون شما با خدا و ولایت هستید این کار می‌شود. بهتر و بالاترش هم می‌شود. دست به گردنم انداخت و گفت درود بر تو. این کار ممکن است و نشد ندارد. گفتم حاج آقا انجام می‌دهیم. بنا نیست هر کسی هر چه گفت بگوییم نه. راستش من از او یاد گرفته بودم ایشان به من درس داده بود که به همدیگر انرژی مثبت بدهیم شاید یک جایی هم می‌دیدیم کار انجام نمی شود اما می‌گفتیم انجام می‌شود. آن انرژی مثبت را تا آخرین لحظه حفظ می‌کردیم.

شروع به برنامه‌ریزی کردیم و از آقای حمزه جردیان هم که در بحث کوهنوردی بودند کمک گرفتیم. جلسات متعددی برگزار شد اعضای ستاد مشترک و دوستان دیگر هم برای برنامه‌ریزی آمدند و سردار مقدم، فرماندهان ارشد استان‌ها را به عنوان مسئول هیئت کوهنوردی انتخاب و برنامه‌هایی راتدوین کردند و به استان‌ها دادند.

رکورد شکنی شهید طهرانی مقدم

جالب اینکه طی چندین صعود کوهنوردی در هر هفته برنامه کوهنوردی در سپاه و بسیج و صعودهای مختلف در ارتفاع‌های متفاوت آماده سازی صورت گرفت و در روز موعد برای اعزام پنج هزار نفر فرا رسید.

وقتی روز موعود اعزام پنج هزار نفره رسید منطقه بسته شد و کلا کادر سپاه آنجا را پر کردند. بسیج و سپاه تمام استان‌ها نیرو اعزام کردند آنجا چادر زده شد و افراد از 14 محور برای اعزام آماده شدند تا در قله به همدیگر برسیم. آن موقع سردار جعفری فرمانده نیروی زمینی بود و بیشترین اعزام را هم از نیروی زمینی داشتیم. از پیرمرد 70-80 ساله تا حدود 110 خانم سپاهی که دختر 17 ساله هم بین‌شان بود در این صعود شرکت کردند. اماچون ارتفاع بالا بود ممکن بود کسانی که سن کمی داشتند آسیب ببینند لذا آنها اگر آمده بودند غذای گرم با خودشان آورده بودند حاج صادق آهنگران هم آمده بود و آنجا خواند. اعزام‌ها را با ذوق و شوق خاصی از محورهای مختلف شروع کردیم.

سه روز طول کشید که بچه‌ها هم هوا شوند وقتی که به قله دماوند رسیدیم آنجا با چشمم دیدم قله دماوند سیاه شده بود همه باگرمکن سیاه آمده بودند. قله دماوند اصلا دیده نمی‌شد خیلی جالب بود دیدم پیرمردی پرچمی را می‌چرخاند گفتم حاج آقا سلام خسته نباشید چون ارتفاع گاهی آدم را اذیت می‌کند اذیت نشدید؟ گفت چه اذیتی؟ گفتم سردرد، سرگیجه یا تهوع ندارید؟ گفت چه سوالی از من می‌کنید؟ به من بگو کاخ سفید کجاست بروم آنجا را بگیرم. این پرچم لا اله اله الله را آنجا بگذارم این که چیزی نیست. در حالی که نظیر همین پیرمرد 80 ساله در حالت طبیعی و در بطن شهر، نای حرف زدن ندارند با دست خالی و بدون دستکش در آن هوای سرد آمده بود و این طور مشتاق بود.

در همه آنها عشق موج می‌زد به خصوص خانم‌ها که اعزام‌شان موفقیت آمیز بود. پنج هزار و 250 نفر در آنجا برای حضور و غیاب کارت زنی کردند. وقتی آمدیم پایین همه آقایان از فدارسیون آمدند و تبریک گفتند. در حالی که ما اصلا باورمان نمی‌شد چنین اتفاقی بیفتد.

سال بعد از آن هم یک اعزام 14 هزار نفری داشتیم به سبلان که من و حاج حسن آقا با هم بودیم. البته برای این کار ستادی تشکیل داده بودیم اما بنده خلاصه وار تعریف می‌کنم. در یک روز یک میلیون نفر در ارتفاعات بودند، یعنی 14 هزار نفر در سبلان یک تعدادی در دماوند و بقیه روی هم تفتان و علم کوه و سهند و...حضور داشتند.

ایشان محیطی را که یک مقدار آلوده شده بود با اخلاق، ورزش و برنامه سالم سازی کرد، نرفت چماق دست بگیرد و به دهان طرف مقابل بکوبد نرفت بحث کند و به طرف بگوید این کار را نکن. بلکه مردم خودشان جذب شدند، دیدند با چادر هم می‌شود به قله رفت. با رعایت حجاب و اخلاق هم می‌شود تفریح کرد. ما کوه که می‌رفتیم بهترین شوخی‌ها را می‌کردیم.

شهید طهرانی مقدم وقتی صعود به کوه را شروع می‌کرد هر چند روزی که طول می‌کشید یک یا دو روز ذکر گفتن و خواندن زیارت عاشورا را فراموش نمی‌کرد. حتی بعضی از دوستان می‌گفتند حاج حسن آقا صفحات مفاتیح تمام شده دیگر چه دارید می‌خوانید؟ هر جا هم می‌رسیدیم می‌گفت دو رکعت نماز بخوانید که این زمین فردای قیامت شاهد باشد و شهادت دهد. زمانی که به قله دماوند رسیدیم تعدادمان محدود بود گفتم حاج حسن کجایید؟ دیدم دارد به سمت دهانه آتشفشان می‌رود که چاهی هم دارد من هم به دنبالش رفتم وقتی فهمید گفت ناصر خواهش می‌کنم نیا. تو هم برو آن گوشه. من رفتم و گوشه‌ای نشستم. حسن آقا رفت در دهانه آتشفشان و برای پنج دقیقه فقط داشت نماز می‌خواند. آدم وقتی به قله دماوند می رسد خسته است می‌خواهد به سرعت برگردد ولی ایشان می‌ایستاد آن جا و دعا و نماز می‌خواند. برای همین بود که مقام معظم رهبری به ایشان می‌گفت پارسای بی‌ادعا چون واقعا مخلص بود.


رکورد شکنی شهید طهرانی مقدم


بد نیست خاطره‌ای هم درباره همین سفر برایتان تعریف کنم. سردار فدوی فرمانده نیروی دریایی، سرلشکر شهید حاج احمد کاظمی، آقای رستم قاسمی وزیر فعلی نفت، سردار بیگلری که پای‌شان در کوه کرمان مصدوم شده بود و بعد هم به شهادت رسید و دیگر دوستان روی یخچال‌هایی که در مسیر قرار داشت داوطلبانه سر می‌خوردند ولی چون کمر من اذیت می‌شد نمی‌توانستم سر بخورم. همین طور که در مسیر می‌آمدیم به یک نقطه خیلی خوب رسیدیم و حاج حسن آقا گفت: ناصر! این جا چقدر طولانی است، بیا از این جا سر بخوریم و پائین برویم. خدا شاهد است که کمر من وضعیت خوبی نداشت اما گفتم چون فرمانده ما در کوه حاج حسن مقدم است، حرف اول و آخر را می‌زند و باید اطاعت کنم؛ در همین گفت‌وگوها بودیم که یک دفعه شهید حاج احمدآقا را کنارمان دیدم، ایشان رو کرد به ما و گفت:‌ حسن، ناصر، این جا حق ندارید سر بخورید. ما گفتیم چرا؟ حالا که ما یک بار دوست داریم سر بخوریم، شما اجازه نمی‌دهید؟ گفت همین که من می‌گویم.

حاج حسن دوباره گفت: چرا؟ حاج احمدآقا با غضب و ناراحتی گفت من این جا فرماندهی می‌کنم و می‌گویم که سر نخورید. شهید طهرانی مقدم گفت هر چه حاج احمد آقا بگوید، همان است. بعد دیدیم بالای آن قسمت پر از برف است، پائین آن نیز یخ. جلوتر هم سنگ‌ها به اندازه 40-30 سانتی متر بالا آمده بود که اگر سر خورده بودیم، در یک دره 100 متری می‌افتادیم که امکان نداشت تکه پاره بدن‌مان هم پیدا شود. البته نه ما و نه سرلشکر کاظمی ندیده بودیم اما این مسئله گویا به این شهید عزیز الهام شده و گفته بود حق ندارید این کار را بکنید.

همیشه به حاج حسن آقا می‌گفتیم چه اتفاقی افتاد که حاج احمدآقا مخالفت کرد؟ ایشان می‌گفت این‌ها چیزهایی در وجودشان دارند که چنین اتفاقاتی به آنها الهام می‌شود. ما با چند تا از بچه‌های خبره رفته بودیم، به آقای حمزه جردیان و یکی دو نفر دیگر کلنگ دادیم تا مسیر را در دو سه نقطه بکنند، که اگر یک نفر افتاد، فرد دومی بتواند او را بگیرد و اگر او نتوانست، نفر سوم او را بگیرد. پای چند تا از بچه‌ها لغزید و افتادند اما نفر بعدی آن‌ها را گرفت.

یخ‌ را می‌کندند و جا پا درست می‌کردند که افراد بروند. البته چون ما با حاج حسن آقا در این مسیرها رفته بودیم، بلد بودیم، ولی یک دفعه پای حاج حسن هم در رفت و افتاد، شهید سلگی هم افتاد. حاج حسن آقا اسم آن جا را «دره مرگ» گذاشته بود. جلوتر که رفتیم، دیدیم اگر آن مسیر را رفته بودیم، دیگر امکان نداشت زنده برگردیم. می‌خواهم بگویم در جایی که جلوی ما دیده نمی‌شد، برف و یخ و پرتگاه بود، سردار کاظمی هوشیار بود و گفت این جا من فرمانده هستم و اجازه نمی‌دهم. چیزهایی از این شهدا دیده‌ایم که کم‌تر کسی دیده است.


رکورد شکنی شهید طهرانی مقدم

منبع شاهد یاران 133

انتهای پیام/ز


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده