روایتی از سردار شهید محمود کاوه
توی تاریکی شب، به ردیف و پشت سر هم، کنار دیوار آسایشگاه می ایستادند به نماز. محمود یکی از آن چند نفر بود؛ او همان پتو را هم روی سرش نمی انداخت.

در ساختمان دخانیات بودیم. شهر سقز، زمستان سال 1359. نزدیک سحر همه بیدار می شدند. همه هم نماز شب می خواندند. اما همیشه چند نفر زودتر بیدار می شدند. آب، گرم می کردند برای بقیه، خودشان ولی بیرون از آسایشگاه با آب سرد وضو می گرفتند. قطره های آب تا می رسید به زمین یخ می زد.
همان ها، نمازشان را هم توی آسایشگاه نمی خواندند. هر کدام شان یک پتو می انداختند روی سرشان، می رفتند بیرون.
توی تاریکی شب، به ردیف و پشت سر هم، کنار دیوار آسایشگاه می ایستادند به نماز.
محمود یکی از آن چند نفر بود؛ او همان پتو را هم روی سرش نمی انداخت.

راوی: یکی از همرزمان سردار شهید محمود کاوه
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده