شمردن بالگردها
شمردن بالگردها
از آنجا كه عراق به طور ناگهاني به ايران حمله كرده بود، در آغاز جنگ در مناطق مرزي استان ايلام نيروي نظامي و تدافعي كافي مستقر نبود، از اينرو ايران آمادگي نظامي و تجهيزاتي كافي براي مقابله نداشت. مرز تقريباً در دست ژاندارمري وقت بود و سپاه پاسداران هم به تازگي نيروهاي جديدي در اختيار گرفته بود كه در حال آموزش بودند. از اينرو نخستين حملة عراق به كشور ما باعث شد كه قمستي از خاك ايران توسط نيروهاي عراقي اشغال شود. از جملة اين مناطق، قسمتهايي از ميمك، موسيان و سلسله ارتفاعات حمرين بود. دشمن سعي داشت تا با يك برنامهريزي منسجم تمام مناطق را به اشغال خود درآورد. با توجه به اين هجوم، مسئولين برآن شدند تا بخشي از نيروهايي را كه در ساير مناطق بودند، به منطقة ايلام انتقال دهند. از جملة اين نيروها تيپ 81 خرمآباد بود كه به منطقه انتقال داده شد. با توجه به وضعيت خاصي كه منطقه داشت، استفادة بهينه از اين تيپ بدون پشتيباني هوانيروز ممكن نبود؛ از اينرو تضميم بر اين شد كه از هوانيروز كمك گرفته شود. در آن زمان يكي از پايگاههاي هوانيروز در كرمانشاه استقرار داشت كه بخشي از نيروهاي آن، در منطقة مربوط با دشمن درگير بود و قرار شد به بخش ديگري از نيروهاي هوانيروز مأموريت داده شود كه در ايلام مستقر شوند. با توجه به بررسيهاي اوليه، تصميم گرفتند تا پايگاه اين بالگردها در تنگه قوچعلي ـ كه از لحاظ نظامي و اختفا فوقالعاده ايمن بود ـ باشد. مدتي بعد عدهاي از كاركنان هوانيروز وارد منطقه ايلام شدند و پس از بازديد و بررسيهاي همهجانبه تصميمات لازم گرفته شد. مسئول اين گروه احمد كشوري بود. در آن زمان من فرماندار شهرستان مهران بودم، اما از آنجايي كه شهر مهران كاملاً اشغال و تخليه شده بود، ما در ايلام مستقر شده بوديم. به دليل ارتباط مستمر با نيروهاي نظامي مستقر در منطقه، سعادتي دست داد تا من با كشوري از نزديك آشنا شوم. پس از تصميمات نهايي به ما مأموريت داده شد تا با خلبانان هوانيروز ارتباط مستمر و هماهنگي لازم را داشته باشيم. ما به اتفاق گروه و به سرپرستي احمد كشوري از منطقة مورد نظر به عنوان پايگاه با در نظر گرفتن امكاناتي نظير آب، برق، غذا، سخوت و ساير مايحتاج كاركنان بازديد كرديم. قرار شد نيروهاي خدماتي و گروه پرواز كه تعدادشان بيشتر بود، در ميهمانسرايي به نام جلب سياحان، اسكان داده شوند. با تخليه و آمادهسازي ساختمان، محل استراحت و اسكان كاركنان گروه فني هوانيروز آماده شد. چندي بعد كه بالگردها و تجهيزات آنان در منطقه و پايگاه استقرار يافت، كمكم يك رشته عمليات شروع شد. در آن زمان چون از لحاظ نيروي زميني و رزمي در اقليت بوديم، حضور هوانیروز در ایلام و وجود بالگردها باعث شد تا امید تازهای در دل مردم جوانه بزند. بالگردها هر صبح با برنامهریزی خاصی به قصد شکار تانک و انهدام مواضع دشمن به منطقة عملیاتی اعزام میشدند. بهخاطر شرایط موجود، حجم کاری بچههای هوانیروز در عملیاتها گسترده بود. آنها امور مربوط به نیروی زمینی، نیروز زرهی و همچنین هوانیروز را انجام میدادند. به این معنی که هم با نیروهای پیاده میجنگیدند، هم بانیروهای زرهی و تانکها مقابله میکردند و هم کار شناسایی و مقابله با دیگر تجاوزات دشمن را انجام میداند. دشمن با دیدن و حضور هوانیروز در منطقه، به شدت غافلگیر شد و از پیشروی به سمت جلو و اشغال مناطق دیگر خاک ایران منصرف شد. همین رشادتهای هوانیروز به فرماندهی احمد کشوری بود که باعث شد تا مردم امید و نیروی تازهای بگیرند؛ بهطوری که حضور بالگردها، با لحظه به لحظه زندگی روزانة مردم عجین شده بود. هرگاه بالگردها پرواز عملیاتی داشتند و از فراز شهرستان ایلام میگذشتند، به جرئت میتوانم بگویم که بیشتر مردم چه در کوچه و خیابان، چه در محل کار و منازل وحتی بچههای مدرسه که در کلاس درس بودند، از پشت پنجرهها عبور بالگردها را تماشا میکردند و آنها را میشمردند. پس از بازگشت بالگردها از منطقة عملیاتی، همان کار تکرار میشد که مبادا خدای نکرده، یکی از آنها دچار سانحه شده باشد. در واقع تمام مردم نگران وضعیت پرواز و علمیات بالگردهای هوانیروز بودند. این کار برای مردم به صورت یک عادت روزانه درآمده بود. همین نگرانی مردم و دلبستگی شدید آنان به خلبانان هوانیروز به فرماندهی کشوری باعث شد که این گروه پروازی برای همیشه در ایلام بماند. چندی بعد کشوری به استانداری مراجعه کرد و اظهار داشت که من میخواهم خانوادهام را به ایلام منتقل کنم. این خواسته برای ما قدری نامأنوس و غیرقابل باور بود، چون با توجه بهاینکه جنگ شروع شده بود و بخشی از مناطق کشور به اشغال دشمن درآمده بود و از هر جهت احساس خطر میشد، روال معمول و منطقی این بود که بیشتر مردم از مناطق جنگی به نقاط امن نقل مکان میکردند؛ اما دیدگاه و تفکر شهید کشوری متفاوت بود. حتی ما اوایل فکر میکردیم که شاید این موضوع د رحد یک حرف باشد، اما بعدها با پافشاری و اصرار زیاد و تأکید کشوری تصمیم بر آن شد که جایی برای اسکان خانوادة ایشان در نظر گرفته شود. ما با این وجود، قضیه را زیاد جدی نگرفتیم و فکر کردیم که پس از چندی این مسئله خودبهخود فراموش میشود؛ ولی او هربار پس از بازگشت از عملیات به ما مراجعه میکرد و میگفت:« موضوع خانه چه شد؟ همسر و فرزندانم نگرانند، من میخواهم آنان را به ایلام منتقل کنم.»
آن زمان کشوری دو فرزند خردسال داشت. سرانجام پس از صحبتهایی با استاندار وقت آقای اصغر ابراهیمی، قرار شد طبقة زیرین ساختمانی را که خانوادة استاندار در آن اسکان داشتند برای خانوادة کشوری آماده کنیم. طبقة زیرین زیاد جالب نبود، دو اتاق متروک و غیرقابل استفاده که خلی قدیمی و کهنه بود. آن مکان را به کشوری نشان دادیم و او گفت که مکان خوب و مناسبی است. ساختمان موردنظر دو در ورودی داشت که یکی از آنها به داخل محوطه استانداری باز میشد و در دیگری به بیرون راه داشت. پس از تمیز کردن محل، کشوری خانوادهاش را به ایلام منتقل کرد و واقعاً تصمیم گرفته بود که تا آخر در ایلام بماند. از این به بعد بود که ما با روحیه کشوری کاملاً آشنا شدیم . ایشان واقعاً روحیة عجیبی داشت. در کسوت نظامی و رو در روی دشمن، فردی کاملاً نظامی، شجاع، بیباک بود در میان مردم بسیار رئوف و مهربان بود. ما در عملیاتهایی که به همراه ایشان میرفتیم، به وضوح دریافتیم که این مرد چهقدر شجاع و دلیر است؛ اما پس از مراجعه از عملیات، انسانی وارسته با روحی لطیف و بسیار احساساتی بود. اصلاً آدم فکرش را هم نمیکرد که احمد کشوری که تا چند لحظه پیش بسیار مقرراتی و یک نظامی به تمام معنا بود، حالا به یک انسانی متواضع، سربه زیر و شوخطبع تبدیل شده است. روزبهروز علاقة ما به او بیشتر میشد و احساس نزدیکی و صمیمیت بیشتر میکردیم. هربار که از عملیات برمیگشت، به اتفاق بچهها به سراعش میرفتیم و از او میخواستیم که از عملیات برایمان صحبت کند. او معتقد بود که ما نباید دست روی دست بگذاریم و ساکت بنشینیم، بلکه باید تعدادی عملیات بالبر طراحی کنیم. این دیدگاه برای ما مسئلهای تازه و جالب بود. ایشان با جدیت تمام، کار طراحی این عملیات را که هدف آن پیاده کردن و استقرار نیروهای خودی در پشت مواضع دشمن بود، توضیح داد و امکانات مورد نیاز این عملیات را نیز تهیه کرد و قرار شد که این عملیات در قمستی از منطقه دهلران انجام گیرد.
نیروهایی که برای این عملیات در نظر گرفته شده بودند، اغلب نیروهای مردمی و افراد شخصی بودند، چون در آن زمان بسیج به صورت امروزی شکل نگرفته و سازماندهی نشده بود. ایشان با همان نیروهای مردمی در تنگه قوچعلی مرحلة آموزش این عملیات را شروع کرد و نحوة سوار شدن و پیاده شدن نیروها از بالگرد را به آنان آموزش داد، تا اینکه نیروها در وضعیت مطلوبی قرار گرفتند. به یاددارم که او برای انجام این کار آن قدر شور و علاقه داشت که قابل توصیف نیست. تمام خدمات این عملیات آماده شد، ولی بعدها به دلایلی که من هم از آن بیخبرم، اجازة انجام این عملیات را ندادند. اما با وجود مخالفت مسئولان با این عملیات، همان نیروهایی که قرار بود از طریق بالبرد به منطقه انتقال پیدا کنند، داوطلبانه به منطقه رفتند و در منطقه دهلران ـ موسیان دست به انجام عملیاتهایی زدند و پیروزیهایی را به ارمغان آوردند. به نظر من یکی از بارزترین دلایلی که باعث شد این نیروها سراز پا نشناسند و راهی مناطق عملیاتی شوند، وجود و منش کشوری بود. وی چنان از رزم و عملیات صحبت میکرد و حرفهایش طوری بود که به دل مینشست و هرکس را مجذوب خود میکرد.
هیچوقت جای ترکشی که بر گردن کشوری بود، از خاطرم نمیرود. هربار که از او میپرسیدم این جای چیست؟ او با شگردی خاص بحث را عوض میکرد و از مسائل دیگری سخن به میان میآورد. یعنی حتی حاضر نبود که بگوید من در ماجرای غرب کشور زخمی شدهام. ایشان با آنکه مسئولیت گروه آتش هوانیروز در منطقه ایلام را بر عهده داشت، اما نگران مناطق دیگر هم بود. هربار که از مناطق عملیاتی باز میگشت، اظهار میکرد که به کرمانشاه ودیگر جاها زنگ بزنیم، ببینیم وضعیت مناطق دیگر عملیاتی چگونه است. وی با حساسیت عجیبی نگران حال دیگر دوستانش که در کرمانشاه و قصرشیرین استقرار داشتند، بود و پیوسته با شهید سهیلیان ارتباط داشت. یادم نمیرود هربار که از منطقه برمیگشت در اولین فرصت به سراغ بچههایش میرفت، آنها را بغل میکرد و میبوسید. وقتی از بچههایش صحبت میکرد، گمان میکردیم که تنها کار و زندگیاش معطوف به همین فرزندان میشود؛ اما در عین حال در صحنههای عملیات تنها چیزی که برایش مهم بود، فقط جنگ بود. در آن لحظات هیچ چیزی به جز رزم در برابر دشمن، برایش اهمیت نداشت. هنگامی که قرآن میخواند آنقدر صدایش زیبا بود که نمیشد از آن دل برید. مثلاً در بعضی از عملیاتها، به منظور شناسایی، ما به همراه بالگرد شناسایی به منطقه اعزام میشدیم و پس از پیاده شدن و استقرار در منطقه و شناسایی کامل در یکی از نقاط بخش ملکشاهی که از قبل بهعنوان محل قرار در نظر گرفته بودیم، به هم میپیوستیم و پس از چند دقیقه به اتفاق هم منطقه را مورد ارزیابی قرار میدادیم. گاهی اوقات که با هم بودیم، قبل از پرواز، شروع به قرائت قرآن میکرد. با آنکه منطقه کاملاً نظامی بود و از هرطرف احساس خطر میشد، اما سایر بالگردها بیسیمها را روشن میکردند و گوش به صدای دلنشین قرائت قرآن میدادند. همه در آن لحظة احساس آرامش خاصی داشتند. انگار نه جنگ بود و نه قرار بود که ما به منطقة عملیاتی برویم، شاید یکی از دلایل قوت قلب بچهها که باعث شده بود دل دشمن بلرزد و رزمندگان تا عمق مواضع دشمن پیش بروند، همان احساس آرامش ناشی از توسلی بود که به قرآن داشتند. آنوقت ترسی که از دشمن در دلها ریشه دوانده بود، از بین میرفت. جدای از اینها، گاهی در حین پرواز سربهسر دوستانش میگذاشت و در آسمان با آنها شوخی میکرد. یعنی رمزها را عوض میکرد و همة بیسیمها روشن میشد و شروع به شوخی و مزاح با دیگر خلبانان میکرد. برای هریک از بچههای هوانیروز یک اسم ویژه گذاشته بود و با همان نام با آنها شوخی میکرد. این کار ادامه مییافت تا وقتی که وارد منطقه عملیاتی میشدند، از آن به بعد بیسیمها بر روی رمزهای مخصوص قرار میگرفتند و کسی جرئت شوخی کردن نداشت. آنجا صحنة رزم و میدان رشادت بود. گاهی اوقات که در منطقه بودیم، از طریق بیسیم «پی.آر.وی.سی» با او تماس میگرفتیم و پس از انجام عملیات همراه با او به ایلام بازمیگشتیم. هنگام بازگشت سربهسرمان میگذاشت و به خلبانانی که ما در بالگرد ترابریشان بودیم، میگفت که با حرکات نمایشی ما را اذیت کنند.
با آنکه جنگ بود، کشت و کشتار بود و دشمن از هر طرف ما را احاطه کرده بود؛ اما هیچگاه از روحیة با احساس و شوخطبع خودش نکاست. برخوردهایش، بهگونهای بود که انگار نه جنگ بود و نه خطری او را تهدید میکرد؛ اما در مواقع حساس و ضروری شخص دیگری میشد. یعنی همان احمدی که بچهها به صورت دستهجمعی روی زمین با او شوخیهای لفظی و فیزیکی میکردند. وقتی که عملیات شروع میشد، دیگر کسی جرأت نداشت با او مزاح کند. آنوقت یک افسر نظامی و یک فرد کاملاً جدی و عملیاتی بود. کشوری چنین کسی بود.[1]
چای آخر. صفحه 99
[1] . راوی: علی محمدآزاد، فرمانده وقت سپاه پاسداران ایلام و فرمانده نظامی مهران در سال 1359.