مروری بر زندگی نامه شهید حجت الاسلام و المسلمین عبدالحسین مبشر
بسم الله الرحمن الرحيم
زندگينامه:
شهيد حجت الاسلام و المسلمين عبدالحسين مبشر در سال 1325 در روستاي سياهپوش از
توابع الشتر در خانواده اي مذهبي و كشاورز ديده به جهان گشود.
ايشان همانند بسياري از مردان بزرگ تاريخ در ايام كودكي از نعمت پدر محروم شدند و شايد اين اراده و مشيت الهي بود تا از همان ابتدا روح لطيف او در كوره ي حوادث و تلخي ها قرار بگيرد تا براي پيمودن راه سخت مجاهدت هاي علمي و سياسي و مذهبي پخته و آزموده و آبديده شود.
روشن بيني، بينش و بصيرت فوق العاده ي شهيد باعث شد كه تحصيلات حوزوي را با دروس دبيرستان و سپس دانشگاه آميخته كند، به نحوي كه با شركت در كنكور در سال 1347 در رشته علوم سياسي دانشگاه تهران پذيرفته شد و در حالي كه ملبس به لباس مقدس طلبگي بود به تحصيل در دانشگاه تهران پرداخت و در سال 1352 با اخذ درجه ليسانس از آن دانشگاه فارغ التحصيل و در آموزشگاه هاي خرم آباد به شغل مقدس معلمي پرداخت.
فعاليت هاي علمي و تحصيلي او را از فكر مبارزه با رژيم ستمشاهي و فعاليت هاي سياسي باز نداشت و همين امر او را از برجستگان اهل مجاهدت و مبارزه با طاغوت به رهبري امام خميني (ره) در استان لرستان قرار داد.
پس از انقلاب اسلامي نيز يك روز از تلاش و تكاپو براي خدمت به انقلاب و نظام جمهوري اسلامي و مردم غافل نبود تا اينكه در پنجم مهرماه سال 1360 در حالي كه سرپرست بنياد شهيد انقلاب اسلامي استان لرستان بود و كمر به خدمت بازماندگان شهدا بسته بود، با تير نفاق مزدوران منافق كه توسط عوامل استكبار جهاني فريب خورده بودند در سن 35 سالگي به شهادت رسيد. آنچه در پيش روي شماست نگاهي اجمالي است به ابعاد گوناگون شخصيت اين شهيد بدان اميد كه تامل در زواياي زندگاني او به عنوان سرمايه اي فرهنگي و معنوي براي همگان به ويژه جوانان عزيز محسوب و مؤثر واقع شود و موجب تقويت و ترويج آرمان هاي بلند شهيدان و ادامه راه نوراني آنان باشد.
1- بلندي همت و نظر:
با تأمل در وضعيت فرهنگي و علمي جامعه ايران به خصوص استان لرستان در دهه سي كه به حق دوران غربت و مهجوريت علمي و فرهنگي است و با عنايت به امكانات بسيار اندك آموزشي آن روزگار آنچه شهيد مبشر را به تكاپو در راه تزكيه و تعليم وا داشت بدون ترديد بلندي همت و نظر ايشان بود كه عليرغم مشكلات متعدد مالي و با تحمل رنجها و مشقت هاي فراوان هجرت به سوي دانش و معرفت را بر ماندن در روستا ترجيح داد و در اين مسير به شهادت خانواده و دوستان، تلخي هايي را به جان خريد كه هر يك از آنها كافي بود تا انسانهاي معمولي و متعارف را از ادامه تلاش و تحصيل بازدارد، اما افق روشن و بلندي كه او براي خود ترسيم كرده بود باعث شد تا با استواري و حلم مشكلات بزرگ و كوچك را يكي پس از ديگري پشت سر گذارد تا جايي كه عليرغم جواني و با داشتن 35 سال در هنگام شهادت به يكي از چهره هاي ممتاز علمي ، مذهبي و سياسي و مردمي استان تبديل شده بود و امروز هرجا كه نامي از آن شهيد در محافل فرهنگي و مذهبي به ميان مي آيد شاگردان و دوستان او با دنيايي از محبت و حسرت از او ياد مي كنند و فقدان او را خسارتي بزرگ براي جامعه مي انگارند.
شهادت مظلومانه او منشا روشنگري و باعث رسوايي منافقان و معاندان گرديد و پرده هاي ريا و تزوير را از چهره كريه آنان كنار زد كه اين خود سنت لايتغير الهي است كه شهادت بندگان برگزيده اش را مايه حيات و بقاي دين و سند معتبر حقانيت تفكر سرخ علوي و فاطمي قرار داده است.
2- عشق و علاقه به كسب علم و معرفت :
اسلام دين دانش و تفكر و بينش و تدبر است و آن كس كه به اين آيين الهي متدين و مقيد راستين باشد دل در گرو كسب مدارج علمي و معرفتي خواهد داشت. شهيد مبشر نيز عليرغم وجود مضايق و محدوديت هاي متعدد از همان دوران كودكي پاي در مسير كسب دانش نهاد به طوري كه معروف است به همراه يكي از بستگان به نام مرحوم ايمانعلي سياه پوش براي ادامه تحصيل مسير پنجاه كيلومتري الشتر تا خرم آباد را پياده طي نمودند و اين همه در زماني بود كه فقر فرهنگي و علمي، جامعه آن روز را سخت آزار مي داد و به هيچ وجه علاقه و انگيزه اي فراگير در ميان نوجوانان و جوانان براي درس خواندن وجود نداشت. اما عشق به فراگيري علوم و معرفت همچون چشمه اي زاينده در درون آن شهيد مي جوشيد و سختي ها و ناملايمات را بر او هموار مي كرد. شهيد مبشر در سن 15 سالگي در سال 1340 به حوزه ي علميه خرم آباد راه يافت و تحصيل علوم دين را آغاز نمود.
همسر آن شهيد
نقل مي كند كه روزي از او سؤال كردم كه چرا طلبه شدي و انگيزه تو چه بود؟ پس از
اندكي تأمل پاسخ داد : پس از اينكه كلاس ششم ابتدايي را گذراندم سرگردان شده بودم
كه چه رشته اي انتخاب كنم؟ رشته ادبي ، رياضي يا طبيعي و يا طلبگي. لذا رو به سوي
خدا كردم و از او كمك خواستم. روزي در بيرون از منزل روي تپه اي در نزديك روستا
نشسته بودم و در مورد تعيين رشته فكر مي كردم كه ناگهان براي لحظه اي كوتاه احساس
كردم شخصي به من نزديك شد و انگشتش را روي پيشاني ام گذاشت و فشار داد و گفت : برو
درس امام زمانت را بخوان. تا مدت ها اثر آن انگشت را روي پيشاني ام احساس مي كردم
. پس از آن تصميم گرفتم به حوزه بروم و درس طلبگي بياموزم. در حوزه علميه خرم آباد
مرحوم آيت الله كمالوند توجه خاص به من داشت و مي گفت در چهره تو آينده خوبي را مي
بينم. بدين ترتيب شهيد مبشر در روز ولادت حضرت زهرا سلام الله عليها به دست مرحوم
آيت الله كمالوند به لباس مقدس روحانيت مفتخر شد. اما روح تشنه و جوينده ي او باعث
شد كه در كنار دروس حوزوي به تحصيل در دانشگاه بپردازد و پس از شركت در كنكور و
موفقيت در آن در سال 1352 با اخذ درجه ليسانس در رشته علوم سياسي دانشگاه تهران
فارغ التحصيل شود.
علاقه به علم و معرفت و مطالعه همواره در زندگي آن شهيد جاري و ساري بود و براستي
كه او را بايد معلمي راستين و عاشق تعليم و تربيت دانست.
3- ظلم ستيزي و مبارزه با طاغوت :
شهيد مبشر پس از يك دوره تحصيلات حوزوي در حوزه علميه خرم آباد براي ادامه تحصيل حوزوي راهي حوزه ي علميه قم شد. ورود شهيد به قم مقارن با وقايع تاريخي ابتداي نهضت اسلامي به رهبري امام خميني (ره) بود كه اوج آن را بايد قيام پانزده خرداد سال 1342 دانست. ايشان همانند بسياري از طلاب جوان و پرشور به نداي رهبركبير انقلاب اسلامي حضرت امام خميني سلام الله عليه لبيك گفت و الفباي مبازه با طاغوت را در فضاي عطرآگين قيام و مجاهدت في سبيل الله در شهر قم فرا گرفت. بعداز فراغت از تحصيل دانشگاهي و همزمان با تدريس در دبيرستانهاي خرم آباد با ارشاد و راهنمايي انديشمند شهيد حجت الاسلام سيد عبدالكريم هاشمي نژاد و با همفكري و همكاري شهيد حجت الاسلام شهيد سيد فخرالدين رحيمي، كانون اسلامي جوانان خرم آباد را تاسيس نمود. نيت خالص و اراده راسخ او وهمرزمانش اين كانون را به مركز تربيت جوانان شايسته تبديل كرد كه هركدام در برهه اي از زمان منشاء خدمات ارزنده اي به اسلام و انقلاب شدند . يكي از اين جوانان سردار شهيد حاج نعمت الله سعيدي بود كه از زلال معرفت تعليمي توسط شهيد مبشر و شهيد رحيمي و ساير مبارزان و مجاهدان بهره ها برد .
با پي بردن رژيم ستم شاهي به فعاليت هاي موثر وگسترده شهيد مبشر، ايشان به شهرستان بهبهان تبعيد شد، اما درآنجا نيز از نشر فرهنگ انقلاب و ترويج مبارزه با طاغوت باز نايستاد بطوري كه به علت سخنراني عليه دستگاه حاكم چندين بار به ساواك مسجد سليمان فراخوانده شد ونهايتاً ممنوع المنبر گرديد.
دربحبوحه مبارزات و در آستانه پيروزي انقلاب اسلامي شهيد مبشر به خرم آباد بازگشت. در اين زمان خانه كوچك او يكي از اصلي ترين كانونهاي مبارزاتي جوانان انقلابي و پيرو خط امام بود و از آنجا بود كه برنامه هاي تبليغي تظاهرات و راهپيمايي ها برنامه ريزي مي شد.
پس از پيروزي انقلاب اسلامي در نخستين گام با تشكيل اولين كانون فرهنگي- سياسي بنام انجمن تبليغات اسلامي همراه با ديگر همرزمانش فعاليت فرهنگي وسيعي را براي رشد آگاهي هاي جوانان آغاز نمود .
شهيد مبشر در شكل گيري و سازمان دهي نظام اداري در ادارات مختلف بعد از انقلاب وهمچنين در تشكيل سپاه پاسداران انقلاب اسلامي نقش بسزايي داشت. با شروع جنگ تحميلي با تأسيس بسيج عشايري استان به ياري رزمندگان اسلام پرداخت و در تشكيل بسيج مستضعفين وآموزش نظامي جوانان برومند استان تلاش بسيار نمود .
در اين دوران در كنار شغل معلمي كه بدان عشق مي ورزيد مسئوليت بنياد شهيد انقلاب اسلامي استان لرستان را پذيرفت و با علاقه و عشق فراوان به خانواده هاي معظم شهدا خدمت مي كرد و به حق دلسوزي و همدردي و مهرباني او تسلي بخش آلام و دلهاي دردمند آنان مي شد به طوري كه عمق اين پيوند و ارتباط عاطفي ميان او و خانواده هاي شهدا بعد از شهادت ايشان و در سوز و گداز و اندوه غمگين اين خانواده ها به وضوح ديده مي شد.
4- سعه صدر و سماجت و گشاده رويي و مردم دوستي:
يكي از رموز
موفقيت در عرصه هاي فرهنگي و تربيتي تخلق به اخلاق حسنه و داشتن سعه صدر و گشاده
رويي همراه با دلسوزي و مردم دوستي و احترام و محبت نسبت به جوانان است. سيره عملي
شهيد مبشر به گواهي شاگردان و دوستان داشتن اخلاق نيك و سماجت و مهرباني نسبت به
همه بود. اين گشاده رويي و چهره متبسم تنها نثار همفكران و جوانان متدين و حزب
الهي نمي شد بلكه بسياري از مخالفان عقيدتي و فكري و كساني كه اعتقاد مذهبي
نداشتند نيز از نعمت خوشرويي و محبت هاي او بهره ها بردند و امروز كه ساليان زيادي
از شهادت وي ميگذرد همگان به اين برجستگي خاص شهيد مبشر متفق القول هستند.
به عنوان شاهد مثال خاطره اي شنيدني را از قول همسر شهيد نقل مي كنيم:
يك روز براي كار بانكي به بانك مسكن رفته بودم و دفترچه مربوطه را در نوبت قرار داده بودم . يكي از كارمندان كه معاون بانك بود وقتي نام عبدالحسين مبشر را در دفترچه ديد از من پرسيد اين دفترچه مال شماست؟ گفتم: بله. گفت: با آقاي مبشر نسبتي داريد؟ گفتم: بله همسرش هستم. گفت: اين نام و اين شخص خيلي براي من عزيز است. سپس ماجراي خود را اينگونه بيان كرد: سالها پيش براي ادامه تحصيل از روستا به شهر خرم آباد آمدم و به همراه تعدادي از دوستان خانه اي را اجاره كرده بوديم. وضع مالي بسيار بدي داشتيم و گاهي اوقات فقر و تنگدستي به سختي ما را در فشار قرار مي داد. يك روز به ناچار از يك مغازه چيزي را برداشته و فرار كردم صاحب مغازه مرا دنبال كرد تا اينكه وارد مدرسه شدم فلذا فهميد شاگرد چه مدرسه اي هستم. آقاي مبشر در آن مدرسه يكي از معلمين ما بود. چند روز بعد در زنگ تفريح ديدم صاحب مغازه به همراه پليس وارد مدرسه ي ما شد. حال بسيار بدي داشتم. از دلهره و اضطراب رمقي برايم نمانده بود و منتظر بودم جلوي بچه ها و معلم ها آبرويم برود. خلاصه خيلي نگران بودم. صاحب مغازه و پليس وارد دفتر مدرسه شدند. آقاي مبشر و ساير معلم ها در دفتر نشسته بودند. من كه هر لحظه منتظر بودم صدايم كنند و به خاطر كاري كه كرده ام مجازات شوم در كمال تعجب ديدم صاحب مغازه و پليس از مدرسه بيرون رفتند بدون اينكه كاري با من داشته باشند. بعد فهميدم كه آقاي مبشر با ورود آنها به دفتر پرسيده بود براي چه به مدرسه آمده ايد؟ صاحب مغازه گفته بود: فلان دانش آموز چيزي را از مغازه ام برداشته و فرار كرده است. آقاي مبشر او را به كناري برده و به او گفته بود قيمت چيزي كه اين دانش آموز برداشته هر قدر باشد من مي پردازم و خواهش كرده بود كه آبروي مرا نبرند. حتي گفته بود من ضامن مي شوم كه اين عمل را تكرار نكند. به خاطر دلسوزي و كلام دلنشين آقاي مبشر صاحب مغازه گذشت كرده بود و گفته بود به خاطر حاج آقا او را بخشيدم. بعد از زنگ تفريح آقاي مبشر مرا خواست و گفت: اين چه كاري بوده كه تو كرده اي؟ گفتم: آقا به خدا از روي ناچاري بوده. با من صحبت كرد و مقداري پول هم به من داد و از من قول گرفت كه ديگر به مال مردم دست درازي نكنم و به جاي آن درسم را خوب بخوانم تا آينده ام را درست كنم. در اثر اين كار ارزشمند آقاي مبشر من خيلي خوب درس خواندم و در رشته رياضي ديپلم گرفتم. حتي دانشگاه هم قبول شدم اما به خاطر وضع مالي بد نتوانستم به دانشگاه بروم اما با مدرك ديپلم در بانك استخدام شدم و امروز زندگي بسيار خوبي دارم. من زندگي و موقعيت شغلي خوبم را مرهون آقاي مبشر هستم. همسر شهيد در ادامه مي گويد: نكته اي كه گفتنش را لازم مي دانم اين بود كه آقاي مبشر هيچ گاه اين مورد و ساير موارد مشابه و كمك هاي خود به مردم را براي من بازگو نمي كرد و من اولين بار اين ماجرا را از كارمند بانك شنيدم.
اينگونه برخوردهاي مهربانانه و دلسوزانه مي تواند براي تمام كساني كه نگران مسائل فرهنگي و ناهنجاري هاي اجتماعي هستند الگو و سرمشق باشد. همين روحيه مردم دوستي و دلسوزي باعث شده بود كه در بسياري اوقات شهيد مبشر براي كمك به فقرا و انفاق به قرض كردن از ديگران متوسل شود و خلاصه اينكه شهيد دلسوزي و ياري نيازمندان را با سخاوت كم نظير و با محبت و مهرباني خاص انجام مي داد. همسر شهيد در اين زمينه خاطره ديگري را نقل مي كند:
آقاي معماري از همسايه هاي ما فردي بسيار متدين، فعال و خير بود و همسرشان كه اهل تبريز بود سالي يك بار به تبريز مي رفت و هدايايي براي بعضي از دوستان و همسايه ها مي آورد. يك بار از سفر تبريز يك جفت كفش سفارشي چرمي بسيار خوب و زيبا به عنوان سوغات براي آقاي مبشر آورده بود.
آقاي مبشر كفش ها را امتحان كرد. خيلي شيك بودند. پرسيدم: كفش ها اندازه پاي شما هستند؟ گفت: بله. بعد ديدم كفش ها را داخل جعبه گذاشت. گفتم: چرا آنها را نمي پوشي؟ گفت: شاگرد جواني دارم كه كفش هايش خيلي كهنه و پاره است هر وقت به او نگاه مي كنم منقلب مي شوم. ميخواهم اين كفش ها را به او بدهم. گفتم: اين كفش ها سفارشي است براي خودت بردار و يك جفت كفش براي شاگردت بخر. گفت: نه دوست دارم همين ها را به او بدهم. من فعلا از همين نعلين ها استفاده مي كنم. فرداي آن روز با شوق جعبه كفش ها را زير عبا گرفت و راهي دبيرستان شد. موقع برگشتن به خانه هم خيلي خوشحال بود گفت: كفش ها اندازه پاي شاگردم بود وقتي كفش هاي كهنه را درآورد و كفش هاي نو را پوشيد خيلي خوشحال شدم. پ
5- اهتمام به روزي حلال و رعايت بيت المال :
نمونه هاي
بيشماري از اهتمام و دقت نظر شهيد مبشر به لقمه و روزي وجود دارد كه ذكر آنها موجب
اطاله كلام مي شود در اين زمينه همين بس كه ايشان وقتي به موازات تحصيلات حوزوي به
دانشگاه مي رفتند به دليل اينكه كمتر مي توانستند در كلاسهاي حوزه شركت كنند شهريه
حوزه را نيز عليرغم مشكلات مالي زياد دريافت نمي كردند و مي گفتند چون در دروس
حوزه شركت نمي كنم نبايد شهريه بگيرم. همين دقت نظر و احتياط را بعدها و به هنگام
مسئوليت در بنياد شهيد در جهت حفظ و حراست از بيت المال داشتند.
6- تعبد و تهجد :
روح حاكم بر
تمام اعمال و رفتار و گفتار او عبوديت خدا و اخلاص براي او بود. قطعاً همين اخلاص
و خداپرستي بود كه پايان عمر كوتاه اما پربركت او را با بهترين و زيباترين و
نيكوترين عاقبت كه شهادت و مرگ در راه خداست پيوند زد. مگر نه اينكه ما در ادعيه
به ويژه زيارت عاشوراي سيدالشهدا عليه السلام از خداوند مي خواهيم كه زندگي و حيات
مان را شبيه زندگي پيامبر اكرم و خاندان او عليهم السلام و مرگ مان را نيز همانند
مرگ آنان كه شهادت است قرار دهد. به گواهي خانواده و همسر شهيد مبشر حالات وضو
گرفتن و نماز خواندن او متمايز و متفاوت با ديگران بود. توجه خاص و انقطاع از
مشغوليات اطراف و حضور قلب در نماز وجه تمايز نماز و عبادت او با ديگران بود.
علاقه و اهتمام ايشان به نماز شب و زيارت عاشورا و توسل به اهل بيت عصمت و طهارت
(ع) كاملا مشهود و برجسته بود. بارها پيش مي آمد كه براي كسب فضائل اخلاقي و
موفقيت در انجام بعضي عبادات به صدقه دادن و روزه هاي مستحبي متوسل مي شد.
همسر ايشان نقل مي كند: كه قبل از انقلاب اسلامي و به هنگامي كه در دبيرستانها
تدريس مي كرد روزي با نگراني و ناراحتي فراوان به خانه آمد. وقتي علت ناراحتي را
از او جويا شدم گفت: از من خواسته اند در برنامه جشن ششم بهمن سخنراني كنم و من
هرگز نمي خواهم در اينگونه مراسم حضور داشته باشم و اگر نروم ديگر آخر كار است.
بعد به من گفت شما زنگ بزنيد كسي از اقوام بيايد و شما را از اينجا ببرد. آن شب
آقاي مبشر شام نخورد و در گوشه اي با خداي خود خلوت كرد و مشغول راز و نياز شد.
فرداي آنروز هنوز از منزل خارج نشده بود كه خبر آوردند برنامه ي سخنراني شما لغو
شده و او از اين امر بسيار خوشحال شد.
باز همسر آن شهيد نقل مي كند: كه ايشان به هنگام وضو فكر و ذهنش جاهاي ديگر نمي رفت و در حال و هوايي خاص و با عشق و علاقه عجيب وضو مي گرفت و چنان مشغول نماز مي شد كه گويا مي خواست پرواز كند به طوري كه من همواره به حالات ويژه ي او در حال نماز و عبادت غبطه مي خوردم.
آري در و ديوار و آجر خانه ي كوچك شهيد مبشر در محله قاضي آباد شاهد مناجات هاي عاشقانه و اشك هاي نيمه شب اوست و شايد به بركت همان عبادات عارفانه و خالصانه باشد كه امروز آن خانه به مركز تعليم و آموزش قرآن كريم و معارف اهل بيت عليهم السلام تبديل گشته و از اين خانه به لطف خدا يا نواي روح بخش قرآن برمي خيزد و يا ذكر مصائب و فضائل اهل بيت، به ويژه آيين هاي عزاداري سيد مظلومان و سرور آزادگان حضرت ابا عبدالله الحسين عليه السلام و اين دو ريسمان هاي محكم الهي هستند كه پيامبر عظيم الشان (ص) در حديث ثقلين بدان ها وصيت اكيد كرده است و قطعا روح پاك شهيد مبشر بر حال و هواي اين خانه شاهد و انشاءالله از آن خشنود است.
7- لطافت روح و رقت قلب:
يكي از ويژگي هاي مومنين ، رقت قلب و نازك دلي و داشتن عواطف لطيف انساني است. شهيد مبشر در اين زمينه نيز حقاً حالات برجسته و متمايزي داشت. علاقه زيادي به زيبايي هاي طبيعت داشت. در دل رقيق و لطيف او عشق به اشعار زيبا و دلنشين موج مي زد. گاهي اوقات اين ابيات را با خود زمزمه مي كرد:
درآن نفس كه بميرم درآرزوي تو باشم بدان اميد دهم جان كه خاك كوي تو باشم
همين علاقه وافر به شعر و ادب باعث شد كه او دست به كار بزرگ و خطيري بزند و مصمم شد كه اشعار فارسي و لكي يكي از نياكان خود را كه در زمان قاجاريه مي زيسته ( به نام مرحوم ملا حقعلي سياهپوش ) گردآوري و بازنويسي و آماده چاپ كند. با تمام مشكلات اين كار را شروع كرد و نزديك به 3 سال شبها را تا دير وقت بيدار مي ماند و اين اشعار را بازنويسي مي كرد و در اين زمينه با افراد و صاحب نظران بسياري هم فكري مي كرد.
همسر شهيد نقل مي كند كه گاهي همسايه ها به ما مي گفتند چرا شبها تا دير وقت چراغهايتان را خاموش نمي كنيد. بالاخره پس از حدود 3 سال كار پر مشقت 3 دفتر بزرگ از اشعار فارسي و لكي ملا حقعلي سياهپوش را با خط بسيار زيبا و ديدني كه داشت بازنويسي كرد. اما دريغ كه قبل از اقدام به چاپ آنها به شهادت رسيد. بعد از شهادت ايشان دفترهاي شعر ملا حقعلي سياهپوش كه حاصل زحمات و تحقيق و تفحص بسيار شهيد مبشر بود توسط يكي از دوستان روحاني او به تهران برده شد كه چاپ شوند اما با كمال تاسف و تعجب در اثر سهل انگاري دفترها مفقود شدند و هرگز اثري از آنها به دست نيامد. خوشبختانه در ساليان اخير اشعار لكي ملا حقعلي مجددا جمع آوري و به زيور طبع آراسته گرديد و در مقدمه آن كتاب به طور مفصل به زحمات و سوابق شهيد مبشر در اين زمينه اشاره شده است. اين علاقه و اشتياق به شعر و ادب فارسي و انگيزه اي كه باعث مي شد آن همه زحمت را تحمل كند بيانگر جامعيت شخصيت آن شهيد بود در ميان همه ويژگي هاي اخلاقي شهيد مبشر عشق به شهادت در راه خدا و نترسيدن از مرگ انصافاً سرآمد و ممتاز بود. با آنكه در بحبوحه ترورهاي كور منافقين در سال 60 چندين بار تهديد شده بود و حتي يك بار در محل كار يعني بنياد شهيد استان مورد سوء قصد قرار گرفت اما هرگز راضي نشد كه براي او محافظ فرستاده شود، قبول نكرد و مي گفت: نمي توانم بخوابم و كسي از من محافظت كند. چند روز قبل از شهادت در مراسم بزرگداشت يكي از شهدا سخنراني كرد و گفت : ما براي فضيلت و شرافت مان بايد مبارزه كنيم و بميريم.
بالاخره در سپيده دم پنجم مهرماه سال 60 با ماشين سواري شخصي خود در محله قاضي آباد به سمت محل كار حركت كرد و دقايقي بعد توسط عوامل خود فروخته استكبار و منافقين مزدور به شهادت رسيد و پيكر مطهر او در ميان حزن و اندوه آحاد جامعه و با حضور بسيار پرشكوه مردم متدين و عزادار خرم آباد تشييع و در بهشت رضاي اين شهر به خاك سپرده شد.
اميد است كه روح او همدم اولياء الهي و صديقين و شهداي راه حق باشد.