مروری بر زندگی نامه سيد عزيزاللَّه قطبى از فرماندهان سپاه اردبیل
دوشنبه, ۲۹ شهريور ۱۳۹۵ ساعت ۱۳:۳۸
سيد، در حفظ اموال بيت المال كوشا و حساس بود و آن را ارزانى خون شهدا مى دانست كه بايستى از آن حراست شود.
سيد عزيزاللَّه قطبى
سيدعزيزاللَّه قطبى، فرزند سيد يدالله قطبى و خوشقدم بيرامى، در روستاى زاويه سادات - از توابع شهرستان خلخال اردبيل - در 5 مهر 1339 به دنيا آمد. پدرش علاوه بر خواربارفروشى به كشاورزى نيز اشتغال داشت و در منزل، كلاس آموزش قرآن براى كودكان و نوجوانان داير كرده بود. سيد عزيزالله ابتدا روخوانى قرآن را از پدر فراگرفت و همزمان با آن در مدرسه ابتدايى زادگاهش در سال 1346 ثبت نام كرد.
از همان دوران كودكى، هوش و استعدادش، او را از ديگر همسالان متمايز مىساخت. شمرده شمرده سخن مىگفت و در شادى به آرامى تبسم مىكرد. دوره راهنمايى را در روستاى خورجين - يكى از روستاهاى همجوار زادگاهش - ادامه داد اما در همان سالها به علت مخالفت با رژيم پهلوى از مدرسه اخراج شد. با ميانجيگرى يكى از معلمين دوباره در كلاس حضور يافت. در مدت تحصيل در روستاى خورجين مجبور بود از رودخانهاى كه در مسير قرار داشت، بگذرد. گاهى اوقات به هنگام پرآبى رودخانه، دوستان كوچك خود را كول مىگرفت و به آن سوى رودخانه مىبرد. پس از پايان دوره راهنمايى، در سال 1354 براى تحصيل در مقطع متوسطه (دبيرستان) مجبور به عزيمت به شهر خلخال شد و در رشته علوم انسانى (اقتصاد) به تحصيل پرداخت. سيد در اين دوران به فعاليتهاى خود عليه رژيم افزود و در نتيجه چندين بار تحت تعقيب قرار گرفت و دستگير شد و توسط مأموران دولتى مورد ضرب و شتم قرار گرفت. حتى در يكى از درگيريها او را به درون گل و لاى انداختند و مفصلاً كتك زدند. با وجود اين سيد قطبى به فعاليتهاى خود افزود و به پخش اعلاميههاى رهبر كبير انقلاب، سخنرانى عليه رژيم و... ادامه داد.
با پيروزى انقلاب اسلامى و تشكيل سپاه پاسداران انقلاب در سال 1358 به عضويت سپاه درآمد و بر خلاف ميل باطنى و خواست خانواده از شركت در امتحانات نهايى سال چهارم دبيرستان باز ماند. او در شمار اولين افرادى بود كه در تشكيل سپاه پاسداران ناحيه خلخال، نقش مؤثرى داشت. با تشكيل بسيج به فرمان امام قدس سره مسئوليت بسيج سپاه خلخال را در ابتداى تشكيل به عهده گرفت.
آسيد، از ويژگيهاى اخلاقى و رفتارى بارزى برخوردار بود، از جمله كمك به خانواده را بر خود واجب مىشمرد و از راه كارگرى در بهبود وضع زندگى آنان مىكوشيد. صبور و بردبار بود و به ديگران توصيه مىكرد در برابر مصائب و مشكلات صبر كنند تا بر مشكلات فائق آيند. او با برادرش كه عقبماندگى ذهنى داشت بسيار مهربان بود و او را بسيار دوست مىداشت. پس از پيروزى انقلاب و عضويت در سپاه افرادى را كه در روزهاى انقلاب و قبل از آن او را مورد ضرب و جرح قرار داده بودند، به مسجد فرا خواند و با آنان با محبت برخورد كرد؛ تأثير راهنماييها و ارشادهاى او به حدّى بود كه يكى از آنها به جبهه رفت و به شهادت رسيد.
سيد، در حفظ اموال بيت المال كوشا و حساس بود و آن را ارزانى خون شهدا مىدانست كه بايستى از آن حراست شود. يكى از همكارانش مىگويد:
«روزى براى رفتن به روستا اجازه خواستم كه با موتورسيكلت سپاه بروم. سيد بعد از تذكرى از جيبش مقدارى پول در آورد و به من داد و گفت: "با اين پول مىتوانيد ماشين دربستى بگيرى و به منزلتان برويد."»
در سال 1359 بنا به تكليف رهبر انقلاب قدس سره كه "پاسداران بايد ازدواج كنند" سيد نيز ازدواج كرد و با اصرار، مراسم عقد را در مسجد روستاى زاويهسادات برگزار كرد و بعد از مراسم به مداحى پرداخت. هنوز چند روزى از زندگى مشتركش نگذشته بود كه در پى حمله ارتش عراق به ايران در سال 1359 خواستار اعزام به جبهه شد؛ ليكن با مخالفت فرمانده سپاه خلخال1 خال، 26 - آقاى رحيمى - مواجه گرديد. در نهايت، پس از چند روز اعتصاب غذا، موافقت اعزام با يگان ناحيه را كسب كرد و همراه اولين گروه اعزامى به مناطق جنگى رفت. مسئوليتپذيرى و توانايى او موجب گرديد كه معاونت گردانى از تيپ عاشورا به فرماندهى مهدى باكرى به او واگذار شود.
سيد، جنگ را نعمت الهى مىدانست كه خداوند به وسيله آن بندگان خود را امتحان مىكند. آرزو داشت انقلاب اسلامى، جهانى شود و مستضعفين از زير يوغ استكبار جهانى آزاد گردند. او پيامبران را چراغافروز زندهاى مىدانست كه براى هدايت انسانها و رهانيدن آنها از اسارت طغيانگران، مبعوث شدهاند.
سيد، مدت 24 ماه در جبهههاى جنگ حضور مستمر داشت و مىگفت: «از خداوند شهادت را خواستهام و خدا هم قبول خواهد كرد.» سرانجام نيز به اين آرزو رسيد، به اين ترتيب كه قبل از شروع مرحله دوم عمليات والفجر 4، فرمانده لشكر 31 عاشورا سخنرانى كرد. سپس گردان قمر بنىهاشم عليه السلام تحت فرماندهى سيدعزيزالله قطبى وارد عمل شد. موقعى كه از محلى به نام كله قندى (ارتفاعات كانىمانگا) در 12 كيلومترى پنجوين عراق مىگذشتند تعدادى از رزمندگان در اثر آتش دشمن، شهيد يا مجروح شدند. برخى از همرزمان به او پيشنهاد عقبنشينى دادند اما سيد قطبى نپذيرفت و به جنگ ادامه داد؛ تا اينكه در 13 آبان 1362 بر اثر اصابت خمپاره 60 ميليمترى، يك پايش قطع شد. و بر اثر شدت خونريزى به شهادت رسيد. پيكر شهيد سيدعزيزالله قطبى بعد از انتقال و انجام مراسم تشييع در زادگاهش به خاك سپرده شد.
منبع: فرهنگنامه جاودانه های تاریخ، استان اردبیل
سيدعزيزاللَّه قطبى، فرزند سيد يدالله قطبى و خوشقدم بيرامى، در روستاى زاويه سادات - از توابع شهرستان خلخال اردبيل - در 5 مهر 1339 به دنيا آمد. پدرش علاوه بر خواربارفروشى به كشاورزى نيز اشتغال داشت و در منزل، كلاس آموزش قرآن براى كودكان و نوجوانان داير كرده بود. سيد عزيزالله ابتدا روخوانى قرآن را از پدر فراگرفت و همزمان با آن در مدرسه ابتدايى زادگاهش در سال 1346 ثبت نام كرد.
از همان دوران كودكى، هوش و استعدادش، او را از ديگر همسالان متمايز مىساخت. شمرده شمرده سخن مىگفت و در شادى به آرامى تبسم مىكرد. دوره راهنمايى را در روستاى خورجين - يكى از روستاهاى همجوار زادگاهش - ادامه داد اما در همان سالها به علت مخالفت با رژيم پهلوى از مدرسه اخراج شد. با ميانجيگرى يكى از معلمين دوباره در كلاس حضور يافت. در مدت تحصيل در روستاى خورجين مجبور بود از رودخانهاى كه در مسير قرار داشت، بگذرد. گاهى اوقات به هنگام پرآبى رودخانه، دوستان كوچك خود را كول مىگرفت و به آن سوى رودخانه مىبرد. پس از پايان دوره راهنمايى، در سال 1354 براى تحصيل در مقطع متوسطه (دبيرستان) مجبور به عزيمت به شهر خلخال شد و در رشته علوم انسانى (اقتصاد) به تحصيل پرداخت. سيد در اين دوران به فعاليتهاى خود عليه رژيم افزود و در نتيجه چندين بار تحت تعقيب قرار گرفت و دستگير شد و توسط مأموران دولتى مورد ضرب و شتم قرار گرفت. حتى در يكى از درگيريها او را به درون گل و لاى انداختند و مفصلاً كتك زدند. با وجود اين سيد قطبى به فعاليتهاى خود افزود و به پخش اعلاميههاى رهبر كبير انقلاب، سخنرانى عليه رژيم و... ادامه داد.
با پيروزى انقلاب اسلامى و تشكيل سپاه پاسداران انقلاب در سال 1358 به عضويت سپاه درآمد و بر خلاف ميل باطنى و خواست خانواده از شركت در امتحانات نهايى سال چهارم دبيرستان باز ماند. او در شمار اولين افرادى بود كه در تشكيل سپاه پاسداران ناحيه خلخال، نقش مؤثرى داشت. با تشكيل بسيج به فرمان امام قدس سره مسئوليت بسيج سپاه خلخال را در ابتداى تشكيل به عهده گرفت.
آسيد، از ويژگيهاى اخلاقى و رفتارى بارزى برخوردار بود، از جمله كمك به خانواده را بر خود واجب مىشمرد و از راه كارگرى در بهبود وضع زندگى آنان مىكوشيد. صبور و بردبار بود و به ديگران توصيه مىكرد در برابر مصائب و مشكلات صبر كنند تا بر مشكلات فائق آيند. او با برادرش كه عقبماندگى ذهنى داشت بسيار مهربان بود و او را بسيار دوست مىداشت. پس از پيروزى انقلاب و عضويت در سپاه افرادى را كه در روزهاى انقلاب و قبل از آن او را مورد ضرب و جرح قرار داده بودند، به مسجد فرا خواند و با آنان با محبت برخورد كرد؛ تأثير راهنماييها و ارشادهاى او به حدّى بود كه يكى از آنها به جبهه رفت و به شهادت رسيد.
سيد، در حفظ اموال بيت المال كوشا و حساس بود و آن را ارزانى خون شهدا مىدانست كه بايستى از آن حراست شود. يكى از همكارانش مىگويد:
«روزى براى رفتن به روستا اجازه خواستم كه با موتورسيكلت سپاه بروم. سيد بعد از تذكرى از جيبش مقدارى پول در آورد و به من داد و گفت: "با اين پول مىتوانيد ماشين دربستى بگيرى و به منزلتان برويد."»
در سال 1359 بنا به تكليف رهبر انقلاب قدس سره كه "پاسداران بايد ازدواج كنند" سيد نيز ازدواج كرد و با اصرار، مراسم عقد را در مسجد روستاى زاويهسادات برگزار كرد و بعد از مراسم به مداحى پرداخت. هنوز چند روزى از زندگى مشتركش نگذشته بود كه در پى حمله ارتش عراق به ايران در سال 1359 خواستار اعزام به جبهه شد؛ ليكن با مخالفت فرمانده سپاه خلخال1 خال، 26 - آقاى رحيمى - مواجه گرديد. در نهايت، پس از چند روز اعتصاب غذا، موافقت اعزام با يگان ناحيه را كسب كرد و همراه اولين گروه اعزامى به مناطق جنگى رفت. مسئوليتپذيرى و توانايى او موجب گرديد كه معاونت گردانى از تيپ عاشورا به فرماندهى مهدى باكرى به او واگذار شود.
سيد، جنگ را نعمت الهى مىدانست كه خداوند به وسيله آن بندگان خود را امتحان مىكند. آرزو داشت انقلاب اسلامى، جهانى شود و مستضعفين از زير يوغ استكبار جهانى آزاد گردند. او پيامبران را چراغافروز زندهاى مىدانست كه براى هدايت انسانها و رهانيدن آنها از اسارت طغيانگران، مبعوث شدهاند.
سيد، مدت 24 ماه در جبهههاى جنگ حضور مستمر داشت و مىگفت: «از خداوند شهادت را خواستهام و خدا هم قبول خواهد كرد.» سرانجام نيز به اين آرزو رسيد، به اين ترتيب كه قبل از شروع مرحله دوم عمليات والفجر 4، فرمانده لشكر 31 عاشورا سخنرانى كرد. سپس گردان قمر بنىهاشم عليه السلام تحت فرماندهى سيدعزيزالله قطبى وارد عمل شد. موقعى كه از محلى به نام كله قندى (ارتفاعات كانىمانگا) در 12 كيلومترى پنجوين عراق مىگذشتند تعدادى از رزمندگان در اثر آتش دشمن، شهيد يا مجروح شدند. برخى از همرزمان به او پيشنهاد عقبنشينى دادند اما سيد قطبى نپذيرفت و به جنگ ادامه داد؛ تا اينكه در 13 آبان 1362 بر اثر اصابت خمپاره 60 ميليمترى، يك پايش قطع شد. و بر اثر شدت خونريزى به شهادت رسيد. پيكر شهيد سيدعزيزالله قطبى بعد از انتقال و انجام مراسم تشييع در زادگاهش به خاك سپرده شد.
منبع: فرهنگنامه جاودانه های تاریخ، استان اردبیل
نظر شما