تمام زندگي اش در جبهه بود
يکشنبه, ۲۰ تير ۱۳۹۵ ساعت ۱۴:۱۳
نوید شاهد: مي گويد: در جلساتي كه با هم داشتيم، حاجي مي گفت كه من رنجي كه در شهر خودم مي كشم، درهيچ جا نمي كشم، چون تمام توجه و ذهنم در جبهه است.
حاجي در آن دوران، حتي مغازه و تلفن منزلش را در اختيار بسيجيان گذاشته بود و در نهايت راهي جبهه شد.
اسماعيل خسروي دوست و همرزم شهيد حاج حسين بصير:
مي گويد: در جلساتي كه با هم داشتيم، حاجي مي گفت كه من رنجي كه در شهر خودم مي كشم، درهيچ جا نمي كشم، چون تمام توجه و ذهنم در جبهه است.
حاجي در آن دوران، حتي مغازه و تلفن منزلش را در اختيار بسيجيان گذاشته بود و در نهايت راهي جبهه شد.
اعتقادات حاج بصير چگونه بود؟
در دوران نوجواني به دليل نزديكي محل كارمان، با هم آشنا شديم. آن روزها در حال آموختن جوشكاري بود و خيلي زود هم اين حرفه را آموخت. اگر مزد هر كار جوشكاري در همه جا صد تومان بود، نصف آن قيمت مزد مي گرفت.
او از آن دوران، با نماز و قرآن خوان بود و به شنيدن سخنراني هاي امام خميني(ره) علاقه زيادي داشت. وقتي پدرم به مشهد براي زيارت حرم امام رضا(ع) مي رفت، حاجي از او مي خواست تا نوار سخنراني امام را تهيه كند و برايش بياورد.
شهيد قبل از انقلاب، دست به فعاليت هاي ضد رژيم شاهنشاهي مي زد؟
بله، قبل از انقلاب با هم در راهپيمايي ها شركت مي كرديم. شب هايي كه قرار بود راهپيمايي شود، او براي ما پيغام مي فرستاد تا به بچه هاي ديگر اطلاع بدهيم و مسير راهپيمايي را هم برايمان مي گفت. گاهي عده اي از منافقين كه نمي دانستند انقلاب چيست، در ميانمان پيدا مي شدند تا مانع كارمان شوند، اما كارشان تاثيري نداشت.
در آن روزها، با مشكلات كمبود مواد غذايي و رفاهي مواجه بوديد؟
بله، يك مدت در فريدونكنار، نانوايي ها نان نمي پختند. وقتي علت را پرسيديم، شاطرها گفتند كه آرد نداريم. من و حاج بصير و 5 نفر ديگر جمع شديم و از چند خيرخواه، پول جمع كرديم و به كارخانه آرد (در گنبد) رفتيم و كاميونمان را پر از كيسه آرد كرديم. وقتي به فريدونكنار برگشتيم، به هر نانوايي 15 كيسه آرد داديم و گفتيم كه نان بپزند و مجاني به مردم بدهند. در اين كار، حاجي نقش پررنگي داشت.
در زمان جنگ، چه عكس العملي داشت؟
در جلساتي كه با هم داشتيم، حاجي مي گفت كه من رنجي كه در شهر خودم مي كشم، درهيچ جا نمي كشم، چون تمام توجه و ذهنم در جبهه است.
حاجي در آن دوران، حتي مغازه و تلفن منزلش را در اختيار بسيجيان گذاشته بود و در نهايت راهي جبهه شد.
حاج بصير در مورد دفاع مقدس و جنگ چه ديدگاهي داشتند؟
او مي گفت كه تا هر وقت كه رهبر، دستور دفاع دادند، بايد در مقابل دشمن دفاع كنيم. بايد در همه حال مطيع ولايت فقيه باشيم و يادمان باشد كه ما اين جنگ را شروع نكرديم، بلكه آمريكا و صدام عاملان اصلي آن بودند . ما حتي يك وجب از خاك خودمان را به بيگانگان نمي دهيم.
روحيه حاجي در جبهه چگونه بود؟
در جبهه، با اينكه فرمانده بود اما روحيه شوخ طب و شادي داشت. هم حاجي و هم برادر شهيدش اصغر بصير آنقدر خنده رو بودند و مي گفتند كه با شادي بايد در جبهه بود.
شهادت او چه تأثيري بر شما و ساير همرزمان و دوستان گذاشت؟
حاجي پشت سنگر بود كه خمپاره اي زدند و به پشت سرش اصابت كرد و شهيد شد. همه بچه ها مي گفتند كه پدرمان به شهادت رسيده است. باور كردنش برايمان سخت بود اما بايد قبول مي كرديم كه ديگر در ميانمان نيست. درك اين واقعه، تا روزها برايم دشوار بود. اميدوارم در آن دنيا شفاعت كننده مان باشد.
نظر شما