پروازهایش بوی بیت المقدس و فتح المبین می داد.
سرهنگ مهدي
كاظميان، سرمكانيسين جنگ افزار هوايي
شهيد «نمازيان» و شهيد «اسماعيل زاده» هر دو در سلام كردن از
بقيه سبقت مي گرفتند و يك بار نشد كه من بتوانم زود تر از
ايشان سلام كنم. با اينكه شهيد« نمازيان» فرمانده بود، ولي
خيلي متواضع و فروتن بود. شب قبل از حادثه به دروازه قرآن
رفتيم و شهيد «نمازيان» در مزار« خواجوي كرماني» غرق در افكار
بود، گويي با آن درويش بزرگ درد دل مي كرد. وقتي برگشتيم، قبل
از شام هندوانه آوردند. ايشان منتظر رسيدن شام نشد و نان و
هندوانه ميل كرد. وقتي به ايشان گفتم منتظر شام خوشمزه باشد،
لبخندي زد و گفت: فرقي نمي كند؛ نان و هندوانه هم مرا سير مي
كند.
كاركنان مشكلات خود را خيلي راحت با او در ميان مي گذاشتند و
او بدون غرورو خود بيني و با كمال تواضع و فروتني به صحبت هاي
همكاران گوش مي داد و تا حد امكان در رفع مشكلات و نواقص آنها
اقدام مي نمود.
در زمان مانور وقتي بالگرد او را مسلح كرديم و آماده ي پرواز
شد، من از پروازهاي او بوي« فتح المبين» و« بيت المقدس» را
دريافتم. لحظه اي به ياد شهيد افتادم و دلاوريهاي او و ساير
شهدا و قهرمانان هوانيروز. پرواز، بوي شهادت داشت و لحظاتي بعد
عطر شهادت در فضاي «دارنگون» پيچيد و شهيد« نمازيان» و شهيد«
اسماعيل زاده» به مهماني خدا رفتند.
منبع:كتاب اهالي آسمان ،تدوين: عليرضا پور بزرگ( وافي) ،
انتشارات مركزاسناد انقلاب اسلامي-1383