فرمانده بی ادعا
شهیدان را بنوری پاک شوییم
درون چشمه مهتاب شوییم
شهیدان همچو آب چشمه پاکند
شگفتا آب را با آب شویند
محضر خانواده محترم همه شهدا سلام عرض می کنم خصوصاً خانواده شهید والامقام بازگیر .
اینجانب در سال 63 درلشکر 19 فجر با سردار سرافراز شهید بازگیر آشنا شدم و نحوه آشنایی به این صورت بود :
درشهریور ماه و در یک طرح بزرگی تحت عنوان طرح آزادسازی تعداد
زیادی از برادران پاسدار از پایگاهها به جبهه های حق علیه باطل اعزام
گردیدند، که بنده هم یکی از این افراد بوده و پس از مراحل اعزام از طریق
یاسوج به شیراز و از آنجا به منطقه جنوب اعزام گردیدم که با توجه به اینکه
در آن زمان پادگانی نبود، در یک مقری در 55 کیلومتری جاده اهواز-خرمشهر
بنام "مقر شهید دست بالا" مستقر شدیم . برای مدتی کوتاهی در یک دوره آموزشی
نه چندان رسمی شــرکت کردیم.
به دلیل گرمی هوای خوزستان سنگرها را بوسیله بلدوزر و در عمق یک و
نیم متری زمین حفر می کردند طوریکه از زمین برای شناسایی هوایی دشمن معلوم
نباشد، آن هم بصورت سنگر تجمعی تعبیه می کردیم و به همین دلیل حشرات موزی
مانند عقرب و سایر جانوران اذیت می کردند و بچه ها سنگرها را با گل پلاستر
می کردند وقتی در حال این کار بودیم و بچه های دهدشتی هم به دلیل آشنایی با
یکدیگر در یک سنگر بودیم که در این گیر دار بود که بنده شهید بازگیر را
زیارت کردم و واقعاً اخلاق و رفتار ایشان برای من فراموشی نشدنی است خصوصاً
از بچه های هم محلی خودشان که هم سنگر بودیم و ایشان رفت آمد خوبی با آنان
داشت .
و اما خاطراتی که از این سردار اسلام دارم همگی حکایت از روحیه سلحشوری این فرمانده عزیز دارد:
بعد از عملیات بدر بود که نیروهای استان ما را اعم از بسیجی و
پاسدار از لشکر 19 فجر ودیگر یگانها به لشکر 25 کربلا منتقل می شدند و در
حقیقت بچه های ما با بچه های شمال از 25 کربلا ادغام شده بودند. محل
استقرار ما هم پادگان شهید بهشتی اهواز بود. بنده در آن مدت چند روزی مرخصی
گرفتم و به شهرستان آمده بودم . وقتی بعد از پایان مرخصی به اهواز برگشتم
،معرفی نامه گرفته و بوسیله ماشین غذا به گردان سیف الله که آن زمان از حال
هوای خاصی برخوردار بود به منطقه هورالعظیم اعزام شدیم. در مسیر راه وقتی
به لب هور رسیدیم شهید بازگیر هم شرف حضور داشتند .برنامه انتقال غذابه خط
مقدم هم این بود که :صبح قایقها از خط اول می آمدند ( حرکت می کردند ) تا
ساعت 11 ظهر به پشت خط برسند و همزمان غذا هم از این طرف ( اهواز ) حرکت می
کرد . ما که کنار هور رسیدیم، قایقها را دیدیم. دراین اثنا که داشتند غذا
را بار میزدند، یک بسیجی با سکاندار قایق (سکانی) درگیری لفظی پیدا کردند،
بنده به شهید بازگیر عرض کردم که به اینها یک نهیبی بده تا از هم جدا شده و
حرکت کنیم. با توجه به اینکه ایشان فرمانده بوند ،بنده فکر کردم که
برادران بسیجی متوجه حضور ایشان نیستند،لیکن ایشان برخلاف نظر ما به آن دو
برادر هیچ گونه پرخاش یا نهیبی نزد. به او عرض کردم اجازه بده آنها را از
هم جدا کنیم و به هر حال جدا کردیم و رفتیم. به محض اینکه به مقر رسیدیم ،
دیدیم که وضعیت خط و نحوه آتش دشمن طبیعی نیست ، فرمانده گردان سردار مجید
کریمی و حاج اصغر حبیبی هم جانشین ایشان بودند . وضعیت کاملاً قرمز شده
بود. بی سیم ها بکار افتادند که گویا عراقیها دارند جلو می آیند، در همین
وقت شهید بازگیر که از یگان دیگری جهت سرکشی نزد ما آمده بودند پرید داخل
قایق و به سکاندار قایق دستور دادند که حرکت کند و این درحالی بود که
میزبانان شهید بازگیر (سردار کریمی وآقای حبیبی) هر چه اصرار کردند که شما
نروید نتوانستند مانع شهید بازگیر شوند. و علی رغم اصرار آنها، شهید بازگیر
با آن روحیه جنگی فوق العاده ای که داشتند ،نام ونشان و... برایش معنا
نداشت و گوئی دنبال آرمان خاصی بود که همان به شهادت منتهی می شد، به هر
حال شهید بازگیر به اتفاق سکانی به طرف نیروهای دشمن حرکت پس از شناسائی
وبررسی مواضع دشمن و بعد ازچند ساعتی به مقر برگشتند. این مهم برای من
فراموش نشدنی است.
یک خاطره دیگری که دارم این بود که شهید بازگیر یک عکسی دارد در
حال خواندن قرآن و قرآن کوچکی در دست دارد و یکی از بچه ها که بخاطرم نیست
به من گفته که از آقای بازگیر یک عکس یادگاری خوبی گرفتم وقتی عکس را دیدم
من گفتم فردا که آقای بازگیر شهید شد این عکس از اهمیت خیلی بالایی
برخوردار میشود و پس از شوخی این را گفتم ولی بعد از چند مدتی که از جبهه
برگشتم دقیقاً همان عکس را در پوستر چهلم او دیدم و این امر برایم خیلی
سؤال برانگیز بود زیرا موقعی که شهید بازگیر شهید شدند بنده در جبهه بودم و
کمتر از منطقه اطلاع داشتم وقتی که سؤال کردم و به حقیقت رسیدم این شوخی
برایم تلخ شد ولی به یک واقعیت پیوست.
روحشان شاد و راهشان پیروزباد انشاء الله
ستاد کنگره سرداران شهید استان کهگیلویه وبویراحمد
سرهنگ پاسدار علیدادی
23/9/83